"رفتم نبینم او را دیدم توان ندارم"
"رفتم نبینم او را دیدم توان ندارم"
آب از سرم گذشته کاری به آن ندارم
از عشق من گذشتم در این دیار غربت
با این سیاهی و دردجایی مکان ندارم
می بارد از دو چشمم اشکی ز سوز و اندوه
در آین دیار غربت یک اسمان ندارم
من خسته از هیاهو،در مرز بی قراری
در خلوت خودم هم یک سایبان ندارم
از روز اول این دل ، تنها شدست "تنها"
اواره در بیابان ،یک اشیان ندارم
دیگر دو چشم مستش من را نمی نوازد
اب از سرم گذشته روح و روانندارم
آب از سرم گذشته کاری به آن ندارم
از عشق من گذشتم در این دیار غربت
با این سیاهی و دردجایی مکان ندارم
می بارد از دو چشمم اشکی ز سوز و اندوه
در آین دیار غربت یک اسمان ندارم
من خسته از هیاهو،در مرز بی قراری
در خلوت خودم هم یک سایبان ندارم
از روز اول این دل ، تنها شدست "تنها"
اواره در بیابان ،یک اشیان ندارم
دیگر دو چشم مستش من را نمی نوازد
اب از سرم گذشته روح و روانندارم
۱.۷k
۱۵ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.