نیمه جانی بر کف ... کوله باری بر دوش ... مقصدی بی پایان ... قرن ها پشت افق ... سحری سرگردان ... که در آن آتش کم نور نگاهی تنها ، سینه ی ساکت صحرای سحرگاهی را ، مثل یک آینه ی رو به برهوت پی سوسوی نگاهی دیگر بی ...
#پارت_۸۱ #آخرین_تکه_قلبم نویسنده #izeinabii رمان آخرین تکه قلبم نوشته ی izeinabii نیاز: صلیب سردو توی دستام گرفتم ..ستشم تو ی گردنم بود.. درش اوردم.. خودش انداختش گردنم.. باورم نمیشد .. اگه میدونستم بخاطر تو همچین اتفاقی براش میوفته هیچ نمیگرفتمش برات.. با دیدن دکتر دوییدم سمتش. _آقای دکتر حالش چطوره؟ ...
#خان_زاده #پارت_224 * * * * * یه عالمه لباس دیگه رو انداخت جلوم و گفت _اینا رو هم آب بکش! نفس عمیقی کشیدم تا خونسرد باشم. بی حرف به کارم ادامه دادم. از زیر چشم حواسم به مهتاب بود که داشت با پسرش راه می رفت. از لج من ...
#پارت_۸۰ #آخرین_تکه_قلبم نویسنده #izeinabii نیما: _تو که همیشه از کوه متنفر بودی.. زل زد تو چشمامو گفت: _تنها حس خوبم به کوه ، کوهنوردی های هر جمعه صبح دانیار بود.. اخمام رفت تو هم..با خنده ی کجی نیگام کردم و گفت: _شخصیت اصلی رمان اسطوره..بهترین رمانی که خوندم! _آها __میدونی ...
رمان عروس استاد پارت_18 از خدا خواسته برگه رو جلوی روم گذاشتم و آهسته جوابا رو نوشتم .. همزمان با تموم شدن آخرین سوال وقت امتحان هم تموم شد . از قیافه ی در هم بچه ها می فهمیدم که اصلا راضی نبودن این وسط فقط من بودم که شنگول ...
#پارت_بیسـت_و_نـهم " با نفس نفس زدناش من و گذاشت پایین و دستم و گـرفت.. توی خیابون ها راه میرفتیم و حرف میزدیـم که یه لحظه شوگای عصبانی از بینمون رد شد و باعث باز شدن حلقه ی دستمون شد.. سرش پایین بود و گام های بلندی بر میداشت و مطمئن ...
رمان عروس استاد پارت_16 _نکنه دوست داری منم مثل اون طاهر خشن باشم ؟ هوم؟ پشت بند حرفش لپم رو چنان گازی گرفت که اشک توی چشمم نشست.با عصبانیت گفتم _وحشی . پوزخندی زد و ازم فاصله گرفت _وحشی گری ندیدی.اما نگران نباش اونم به زودی می بینی. چپ چپ ...
رمان عروس استاد پارت_15 سری تکون دادم،نگاه خیره ی بدی بهم انداخت و در نهایت مشغول درس دادن شدکلاس که تموم شد زودتر از همه وسایلامو جمع کردم و بی اعتنا به حرف تهرانی که گفته بود منتظر بمون از کلاس بیرون زدم .. هر چند نگاه عصبانیش رو روی ...
به نام تـــــو در صحنت مینشینم... مرور میکنم زندگیم را... باشد قبول آقا٬ نه من ،نه او... یادمان یکدیگر را فراموش... اما اجازه آقا؟ چه شود مگر اگر او باشد و من ؟! در صحن تو سرمای زمستان باشد و گرمای دستان او.. باب الرضا... نگاه به گنبد... ...
«هیچ چیز دوبار اتفاق نمی افتد» هیچ چیز دوبار اتفاق نمی افتد و اتفاق نخواهد افتاد. به همین دلیل ناشی به دنیا آمده ایم و خام خواهیم رفت. حتا اگر کودن ترین شاگردِ مدرسه ی دنیا می بودیم هیچ زمستانی یا تابستانی را تکرار نمی کردیم هیچ روزی تکرار نمی ...
پارت عروس استاد پارت_14 بی توجه به حرفم برم گردوند،نگاهی به اشکام انداخت و دستاش رو دو طرف یقه م گذاشت و با یه حرکت مانتوم رو توی تنم جر داد . از شانس گندم به خاطر گرمای هوا زیر مانتوم هیچی نپوشیدم.کلا عادت نداشتم. نگاهی به بالا تنه م ...
دلم برای توئی تنگ است ڪه نمیدانی ڪه نمیپرسی حال دلت چطور است؟ ڪه من بگویم ••• تو ڪه هستی، خوب است عالیست، بهتر از این نخواهد شد دلم برای توئی تنگ است ڪه آرام خوابیده ای و نمیدانی چه عذابیست به شوق دیدنت در خواب بی خواب شدن یعنی ...
#رمان_مثلث_برمودا پارت ④⑦ یه نفس کشید و از رو تخت بلند شد و گفت:کارای ترخیصتو انجام دادم لباساتو عوض کن بریم +پولش چقد شد -به تو چه +حاله سرو کله زدن باهاتو ندارم وگرنه می فهمیدم -چجوری +با یه روش +چه روشی ؟ -به توچه😝 رفت بیرون و منم لباسامو ...
🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه #پارت۴۴ #آرایشمم خوب شده بودخط چشم نازکی کشیده بودم رژلب قهویی خوشرنگی به لبام زدم..یه آرایش ساده کردم که توچشم نباشم عسل وملیکا هم خوشگل شده بودن کثافتا..شراره وملیکاو عسل زوتر از من رفتن..بعداینکه گوشواره هامو گوشم کردم از اتاق بیرون امدم صدای آهنگ ...
#پارت_بیست_و_شـش " مثل همیشه با بی حوصلگی از پله های کمپانی میرفتم بالا ک یهو چهارتا دختر که همشون عاشق شوگا بودن اومدن جلوم و با جیغ جیغ گفتن: شوگا در رو قفل کرده..یکاری بکن.. رفتم پشت در و در زدم..نه جوابی داد نه در رو باز کرد از شیشه ...
#پارت_بیـست_و_پنـجم " شوگـا شیشه ی ماشین و داد پایین و با یه مرد مشغول حرف زدن شد: شوگا:سونهی؟ خیلی وقته ندیدمت!. سونهی:منم همینطور!خوش اومدی برنده ی همیشگـی♡ شوگا پوزخندی زد و چندتا ماشین اومدن کنار ماشین شوگا.. همه لبخند عجیبی داشتن یونا:این مسابقه قانونیـه؟ شوگا با صدای گفتن ((شروع)) پاش ...
آسمون گوشه گوشه ابری بود زندگی گوشه گوشه تنهایی سررسید و نوشت میخوامت که زدم زیر گوش تنهایی دل به چشم کسی نمی بستم اومد و بی هوا شکستم داد وسط درس و درد و بیکاری با دوتا خنده کار دستم داد عشقمون شیشه بود و از بختم عقل من ...
جا نا دلِ بیمار ِ مرا جز تو دوا نیست هر چند که مهری به دلت،از دلِ ما نیست از مهر تو این دل چه غزل ها که نگفته بازا که کسی جزتو مرا لطف خدا نیست یک بار نشد با من از ان کینه نگویی انصاف کن ای دوست ...
فکر می کردم که می پرسی کجایی؟ نیستی؟ یا که می پرسی به جز من در خیال کیستی ؟! فکر می کردم نباشم می شوی دلتنگ من.. یا که می گویی بدور از من به غربت زیستی! دلبری، دل داده ای؟ معشوقه ای ،عاشق کشی؟ می شود روشن کنی تکلیف ...