قبل هر چیز بگویم ؛
قبل هر چیز بگویم ؛
که من آنم که شبی ،
تا لب پنجره رفت و به اتاقش برگشت ،
گر چه استاد هنر دست به رویش نکشید ،
بال پروانه شد و نرم و مُنَقش برگشت ...
من همانم که شبی عشق ،
به تاراجش برد ..
همچو حلاج به خاکستر تشویش نشست ،
درسرش سوره ی تکویر مجسم میشد ،
قبل هر زلزله ای در خودش آرام شکست ...
سیل غم بود که از گونه ی خشکش می ریخت
و عزادار خودش بود که در خود می سوخت ،
چشم بر وسوسه ها بست و چیزی نشنید ،
گفتنی بود ولی باز دهانش را
دوخت ...
که من آنم که شبی ،
تا لب پنجره رفت و به اتاقش برگشت ،
گر چه استاد هنر دست به رویش نکشید ،
بال پروانه شد و نرم و مُنَقش برگشت ...
من همانم که شبی عشق ،
به تاراجش برد ..
همچو حلاج به خاکستر تشویش نشست ،
درسرش سوره ی تکویر مجسم میشد ،
قبل هر زلزله ای در خودش آرام شکست ...
سیل غم بود که از گونه ی خشکش می ریخت
و عزادار خودش بود که در خود می سوخت ،
چشم بر وسوسه ها بست و چیزی نشنید ،
گفتنی بود ولی باز دهانش را
دوخت ...
۸.۰k
۲۶ آبان ۱۳۹۸