احساس می کنم وقت آن رسیده که قایق عشقمان را رها کنم. همان
احساس می کنم وقت آن رسیده که قایق عشقمان را رها کنم. همان قایقی که یک روز توی آن نشستیم و دل را زدیم به دریا، حالا باید خالی از خودمان رهایش کنم تا در آرامش برود، برود، برود تا جایی که دیگر چشم نبیندش، تا خود غروب آفتاب که ما آنقدر عاشقش بودیم.
از فکر کردن خسته شده ام. از عصبانی بودن. از زیر سوال بردن خودم و تو. از محکوم کردن خودم و تو. از بخشیدن مکرر خودم و تو. از نفرت و انزجاری که گاه و بیگاه یقه ام را می گیرد.از در انتظار بودن خسته شده ام. از این بیهودگی محض! به جایی رسیده ام که فکر می کنم برای نجات دوستی، عشق و ارزش هایی که یک روز با هم داشتیم، بهتر است یک قیچی بردارم و ناف این رابطه را ببرم. آنهم برای همیشه ....
از فکر کردن خسته شده ام. از عصبانی بودن. از زیر سوال بردن خودم و تو. از محکوم کردن خودم و تو. از بخشیدن مکرر خودم و تو. از نفرت و انزجاری که گاه و بیگاه یقه ام را می گیرد.از در انتظار بودن خسته شده ام. از این بیهودگی محض! به جایی رسیده ام که فکر می کنم برای نجات دوستی، عشق و ارزش هایی که یک روز با هم داشتیم، بهتر است یک قیچی بردارم و ناف این رابطه را ببرم. آنهم برای همیشه ....
۳.۱k
۲۷ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.