دوقلوهای شیطون پارت26
#دوقلوهای_شیطون #پارت26
چان
آیسان:به غیر از اون میخواستم یه چیزی رو بهتون بگم
آنیسا:چیه نکنه میخوایی بگی خواهر منی هوم
همه زدیم زیر خنده جزء جینیونگ و آیسان
آیسان:دقیقا همینطوره که گفتی از کجا میدونستی
با این حرفش همه یهو ساکت شدیم
آنیسا:آیسان شوخی قشنگی نیس عزیزم خواهشا شوخی نکن
آیسان:چرا همتون فک میکنین چرت میگم.هان چرا همتون فک میکنین هرچی میگم شوخیه میگی نه برو از بابات بپرس من خواهرتم آره خواهرتم
از خونه زد بیرون آنیسا شوک زده بود
گرفتمش تو بغلم
آنیسا:تاحالا اینقدر جدی ندیده بودمش یعنی حرفاش راسته باید بفهمم
دوید سمت اتاقش منم دنبالش رفتم لب تاپشو روشن کرد
یوهیونگ(بابایی آنیسا):چیشده الآن زنگ زدی یک ساعت دیگع..
آنیسا:بابا من خواهری داشتم یا دارم
باباش:چی؟چی داری میگی
آنیسا:بابا توروخدا جوابمو بده
باباش:هوف آره داشتی اما موقعی که به دنیا اومده بود بهم گفتن مرده
آنیسا:پس آیسان چی میگه چی میگه که خواهره منه هان؟بابامن اینهمه سال تنها نموندم که الآن بفهمم خواهر داشتمو از لذت کنارش بودن محروم بودم میفهمید بعدم من ازدو فرد کره ایم اما اون مادرش میگه ترکیه ای بوده بابابگو شوخیه
باباش:چی اون گفته مادرش ترکیه ای بود آنیسا جلوشو بگیر نزار بره منم الآن میام بجنب آنیسا بجنب
چنان داد زد که لب تاپ لرزید آنیسا دوید پایین رفتیم تو سالن
آنیسا:آیسان کوش آیسان کوووو
همه با انگشتاشون بع بیرون اشاره کردن شروع کرد به دویدن
آنیسا:آیسان واستا آیسان رفته نه آیسان
آیسان:وا چرادادمیزنی همین جام دارم راه میرم که چرا میگی وایستم
چنان خندم گرفت که نگو نپرس
آنیسا:خنده داره به نظرت فک کردم رفتی
آیسان:نه بابا گم.میشم حال وحوصله اینکه سه ساعت آدرس بپرسم ندارم
من:آنیسا پدرش داره میاد میخواد تورو ببینه!
آیسان:پس که اینطور خوب قبول کردی خواهرمی
آنیسا:دیونه اگه باشی که من از خوشی میمرم اما چطوری ممکنه
آیسان:همه چی اونطوری که به نظر میاد نیستش زندگی ما عجیبه آنیسا من باید برم کمپانیمون خوشحالم که بهت گفتم چان ببرش بیرون بگردونش
من:باشه مواظب خودت باش
سرشو تکون داد و.به سمت ماشین رفت سوار شدن بقیه اعضا هم رفتن تو خونه منو آنیسا وبقیه و بی تی اس نشسته بودیم
آنیسا:وایی بابا ژاپن بود کی میاد یعنی
دل تو دلم.نیست
چان
آیسان:به غیر از اون میخواستم یه چیزی رو بهتون بگم
آنیسا:چیه نکنه میخوایی بگی خواهر منی هوم
همه زدیم زیر خنده جزء جینیونگ و آیسان
آیسان:دقیقا همینطوره که گفتی از کجا میدونستی
با این حرفش همه یهو ساکت شدیم
آنیسا:آیسان شوخی قشنگی نیس عزیزم خواهشا شوخی نکن
آیسان:چرا همتون فک میکنین چرت میگم.هان چرا همتون فک میکنین هرچی میگم شوخیه میگی نه برو از بابات بپرس من خواهرتم آره خواهرتم
از خونه زد بیرون آنیسا شوک زده بود
گرفتمش تو بغلم
آنیسا:تاحالا اینقدر جدی ندیده بودمش یعنی حرفاش راسته باید بفهمم
دوید سمت اتاقش منم دنبالش رفتم لب تاپشو روشن کرد
یوهیونگ(بابایی آنیسا):چیشده الآن زنگ زدی یک ساعت دیگع..
آنیسا:بابا من خواهری داشتم یا دارم
باباش:چی؟چی داری میگی
آنیسا:بابا توروخدا جوابمو بده
باباش:هوف آره داشتی اما موقعی که به دنیا اومده بود بهم گفتن مرده
آنیسا:پس آیسان چی میگه چی میگه که خواهره منه هان؟بابامن اینهمه سال تنها نموندم که الآن بفهمم خواهر داشتمو از لذت کنارش بودن محروم بودم میفهمید بعدم من ازدو فرد کره ایم اما اون مادرش میگه ترکیه ای بوده بابابگو شوخیه
باباش:چی اون گفته مادرش ترکیه ای بود آنیسا جلوشو بگیر نزار بره منم الآن میام بجنب آنیسا بجنب
چنان داد زد که لب تاپ لرزید آنیسا دوید پایین رفتیم تو سالن
آنیسا:آیسان کوش آیسان کوووو
همه با انگشتاشون بع بیرون اشاره کردن شروع کرد به دویدن
آنیسا:آیسان واستا آیسان رفته نه آیسان
آیسان:وا چرادادمیزنی همین جام دارم راه میرم که چرا میگی وایستم
چنان خندم گرفت که نگو نپرس
آنیسا:خنده داره به نظرت فک کردم رفتی
آیسان:نه بابا گم.میشم حال وحوصله اینکه سه ساعت آدرس بپرسم ندارم
من:آنیسا پدرش داره میاد میخواد تورو ببینه!
آیسان:پس که اینطور خوب قبول کردی خواهرمی
آنیسا:دیونه اگه باشی که من از خوشی میمرم اما چطوری ممکنه
آیسان:همه چی اونطوری که به نظر میاد نیستش زندگی ما عجیبه آنیسا من باید برم کمپانیمون خوشحالم که بهت گفتم چان ببرش بیرون بگردونش
من:باشه مواظب خودت باش
سرشو تکون داد و.به سمت ماشین رفت سوار شدن بقیه اعضا هم رفتن تو خونه منو آنیسا وبقیه و بی تی اس نشسته بودیم
آنیسا:وایی بابا ژاپن بود کی میاد یعنی
دل تو دلم.نیست
۴.۰k
۰۶ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.