رویای غیرممکن فصل1 پارت14
#رویای_غیرممکن #فصل1 #پارت14
(یک هفته بعد)
بعد از اینکه آهنگ دبیو رو درست کردم به جنی زنگ زدم تا ازش بپرسم که اگه وقت داشتن فلش هارو بهشون بدم.
_سلام جنی ( دارن تلفنی حرف میزنن)
+سلام سارا، اتفاقی افتاده؟
_نه، فقط زنگ زدم بگم که آهنگ رو درست کردم. اگه الان کاری ندارید میتونم بیام و آهنگ رو بهتون بدم.
+نه،امروز روز استراحتمونه کاری نداریم. آهنگ رو بیار بعد برو سراغ رئیس تا ببینیم کی میتونی بیایی خوابگاهمون.
_باشه. راستی من قراره با برادرم بیام، اگه یه پسر همراهم دیدید شوکه نشید :-):-)
+باشه ( جنی این حرفو با خنده گفت ) پس خدافظ.
_خدافظ
گوشی رو قطع کردم و به طرف اتاق برادرم رفتم. در زدم ولی جوابی نشنیدم؛ پس آروم در رو باز کردم و رفتم داخل؛ ولی کسی نبود. با خودم گفتم : حتما رفته طبقه بالا. درست وقتی که میخواستم برگردم یهو یه صدای وحشتناک مثل صدای ترکیدن بمب رو شنیدم و داد زدم و به عقب برگشتم که ناگهان یه نفر رو پشت سرم دیدم که دقیقا مثل دلقک های قاتل توی فیلم ها بود. این بار بلندتر داد زدم و میخواستم فرار کنم که چشمم به چاقویی که تو دستش بود، افتاد. بلند ترین داد عمرم رو زدم و به حموم اتاق برادرم پناه آوردم و درو قفل کردم و میخواستم باز هم داد بزنم و برادرم رو صدا کنم ولی صدام به خاطر اون همه داد زدن، در نمیومد. بعد از دو دقیقه صدای برادرم رو شنیدم که میگفت :سارا، بیا بیرون. من هم سریع قفل در رو باز کردم و آروم در رو باز کردم که دیدم برادرم جلوی در با همون لباس دلقک و چاقویی که تو دستش بود؛ روبروم ایستاده بود. کمی با دقت نگاه کردم که متوجه شدم تو اونیکی دستش ماسک دلقک بود. تعجب کردم یعنی برادر خودم این شوخی وحشتناک رو با من کرده بود؟ با تعجب بهش نگاه کردم که شروع کرد به خندیدن. انقدر خندیده بود که دیگه نفسش بالا نمیومد ولی من همچنان با قیافه مثل علامت تعجب بهش نگاه میکردم. بالاخره تونست حرف بزنه و گفت : وای عجب شوخی بود. باید قیافت رو میدیدی... تقریبا غش کرده بودی. خواستم سرش داد بزنم ولی صدام به خاطر اون همه داد زدن ها در نمیومد. پس تصمیم گرفتم که کتکش بزنم. ولی وقتی خواستم یه قدم به طرفش برم یهو یه فکر خیلی بهتری برای انتقام به ذهنم رسید... چطوره منم باهاش شوخی کنم تا بی حساب بشیم؟...
(یک هفته بعد)
بعد از اینکه آهنگ دبیو رو درست کردم به جنی زنگ زدم تا ازش بپرسم که اگه وقت داشتن فلش هارو بهشون بدم.
_سلام جنی ( دارن تلفنی حرف میزنن)
+سلام سارا، اتفاقی افتاده؟
_نه، فقط زنگ زدم بگم که آهنگ رو درست کردم. اگه الان کاری ندارید میتونم بیام و آهنگ رو بهتون بدم.
+نه،امروز روز استراحتمونه کاری نداریم. آهنگ رو بیار بعد برو سراغ رئیس تا ببینیم کی میتونی بیایی خوابگاهمون.
_باشه. راستی من قراره با برادرم بیام، اگه یه پسر همراهم دیدید شوکه نشید :-):-)
+باشه ( جنی این حرفو با خنده گفت ) پس خدافظ.
_خدافظ
گوشی رو قطع کردم و به طرف اتاق برادرم رفتم. در زدم ولی جوابی نشنیدم؛ پس آروم در رو باز کردم و رفتم داخل؛ ولی کسی نبود. با خودم گفتم : حتما رفته طبقه بالا. درست وقتی که میخواستم برگردم یهو یه صدای وحشتناک مثل صدای ترکیدن بمب رو شنیدم و داد زدم و به عقب برگشتم که ناگهان یه نفر رو پشت سرم دیدم که دقیقا مثل دلقک های قاتل توی فیلم ها بود. این بار بلندتر داد زدم و میخواستم فرار کنم که چشمم به چاقویی که تو دستش بود، افتاد. بلند ترین داد عمرم رو زدم و به حموم اتاق برادرم پناه آوردم و درو قفل کردم و میخواستم باز هم داد بزنم و برادرم رو صدا کنم ولی صدام به خاطر اون همه داد زدن، در نمیومد. بعد از دو دقیقه صدای برادرم رو شنیدم که میگفت :سارا، بیا بیرون. من هم سریع قفل در رو باز کردم و آروم در رو باز کردم که دیدم برادرم جلوی در با همون لباس دلقک و چاقویی که تو دستش بود؛ روبروم ایستاده بود. کمی با دقت نگاه کردم که متوجه شدم تو اونیکی دستش ماسک دلقک بود. تعجب کردم یعنی برادر خودم این شوخی وحشتناک رو با من کرده بود؟ با تعجب بهش نگاه کردم که شروع کرد به خندیدن. انقدر خندیده بود که دیگه نفسش بالا نمیومد ولی من همچنان با قیافه مثل علامت تعجب بهش نگاه میکردم. بالاخره تونست حرف بزنه و گفت : وای عجب شوخی بود. باید قیافت رو میدیدی... تقریبا غش کرده بودی. خواستم سرش داد بزنم ولی صدام به خاطر اون همه داد زدن ها در نمیومد. پس تصمیم گرفتم که کتکش بزنم. ولی وقتی خواستم یه قدم به طرفش برم یهو یه فکر خیلی بهتری برای انتقام به ذهنم رسید... چطوره منم باهاش شوخی کنم تا بی حساب بشیم؟...
۱۱.۵k
۰۶ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.