پارت ۱۷۲ جاذبه ی چشمات ❤
پارت ۱۷۲ جاذبه ی چشمات ❤
بعد شام .....
نشستیم یکم با بچه گپ زدیم که شایان و اکیپش (خواهر و برادرش )و رفیق فابش رفتن و پیامم گفت کار دارم و رفت
من موندم و پریا و دو جفت کبوتر عاشق
رها داشت سربه سر رادین میذاشت
و بیتا هم با پرهام صحبت میکرد
که پریا بلند شد رفت بیرون
داشت میرفت طرف پارک که بهش رسیدم هرچند قدما کوچیک اون کجا و قدمای من کجا
کنارش داشتم قدم میزدم ولی اصلا حواسش نبود
هندزفری رو درآورد گذاشت تو گوشش و صداشو تا تونست بلند کرد وآروم با اون صدای قشنگ و دلبرونش شرو کرد خوندن
نمیخواستم از تو جدا شم
تو گلی تو ی گلخونه بودی
گلی دیدی که آخرش مرد تو ی دنیام گم شده بودی
گلی تو بگو من نباشم کی کی میزاره تو رو روی چشماش
کی میریزه آب پای جونت کی میزاره تو رو جلو آفتاب
گلی میترسم که پژمرده شی بمیری و بری
گلی اگه خاری بر باز تو تنت میمیرم من کولی
گلی بیا خاکت میشم ساکت میشم تا از پیشم نری
گلی دعا میکنم بارون بیاد روی سرت گلی
صداش غم بزرگی داشت که باعث شد بغضم بگیره
داشت از خیابون رد میشد که نزدیک بود ماشین بهش بزنه که از بازوش گرفتمش و کشیدمش تو بغلم که چند لحظه همونطوری با اون چشای اشکیش تو بغلم بود
از بغلم اومد بیرون و به راهش ادامه داد و منم آروم آروم پشت سرش رفتم
هم دوسش داشتم و هم نگرانش بودم و نمی تونستم تنهاش بزارم و از این ور هم غرورم مانع میشد زیادی بهش نزدیک بشم
داشتم نگاهش میکردم که همونطوری نشست رو نیمکت
و خیره شده بود به روبه روش که دوتا تاب خالی بود که بخاطر باد آروم تکون میخوردن
که دوباره شروع کرد خوندن
تا گلالودم ماهیتو بگیر
بیا و این آلوده ماهی رو بگیر
که چجوری جا گذاشتیش رو زمین
من واسه تو قید دریا رو زدم
به در و دیوار تنگ میزدم تو بیابون دلت نفس زدم
دریا ..........
که همینطوری که داشت میخوند بغضش تبدیل شد به هق هق
رفتم نشستم جفتش نمی تونستم جلو خودمو بگیرم و بغلش کردم
شروع کردم ناز کردن موهاش
که یهو با همون هق هق کردن گفت :چرا داری اینکارو میکنی چرا داری کاری میکنی که دوست داشته باشم چرااااااا نکنه توهم میخوای مث اون منو به خودت وابسته کنی و بعد بعد ولم کنی نکنه
که محکم تر گرفتمش بغلم
-چون واسه اولین بار یکیو بیشتر از عمرم دوس دارم (منظورش از عمرم مامانشه )چون دوست دارم
که ساکت شد و دیگه گریه نمیکرد
که بالحن بچگونه ای گفت :راست میگی
که بالحن خودش گفتم :دروغ کجا بود
+عه ادای منو درنیار پسل بد
-پس بد کی ؟
که گفت :پس بد من که یهو گفت نه چیز شد پسل بد مامانت
که زدم زیر خنده
که یهو آروم گفت :..........
چطوره ؟
همه کامنت
بنظرتون پریا به عرفان چی گفت
بعد شام .....
نشستیم یکم با بچه گپ زدیم که شایان و اکیپش (خواهر و برادرش )و رفیق فابش رفتن و پیامم گفت کار دارم و رفت
من موندم و پریا و دو جفت کبوتر عاشق
رها داشت سربه سر رادین میذاشت
و بیتا هم با پرهام صحبت میکرد
که پریا بلند شد رفت بیرون
داشت میرفت طرف پارک که بهش رسیدم هرچند قدما کوچیک اون کجا و قدمای من کجا
کنارش داشتم قدم میزدم ولی اصلا حواسش نبود
هندزفری رو درآورد گذاشت تو گوشش و صداشو تا تونست بلند کرد وآروم با اون صدای قشنگ و دلبرونش شرو کرد خوندن
نمیخواستم از تو جدا شم
تو گلی تو ی گلخونه بودی
گلی دیدی که آخرش مرد تو ی دنیام گم شده بودی
گلی تو بگو من نباشم کی کی میزاره تو رو روی چشماش
کی میریزه آب پای جونت کی میزاره تو رو جلو آفتاب
گلی میترسم که پژمرده شی بمیری و بری
گلی اگه خاری بر باز تو تنت میمیرم من کولی
گلی بیا خاکت میشم ساکت میشم تا از پیشم نری
گلی دعا میکنم بارون بیاد روی سرت گلی
صداش غم بزرگی داشت که باعث شد بغضم بگیره
داشت از خیابون رد میشد که نزدیک بود ماشین بهش بزنه که از بازوش گرفتمش و کشیدمش تو بغلم که چند لحظه همونطوری با اون چشای اشکیش تو بغلم بود
از بغلم اومد بیرون و به راهش ادامه داد و منم آروم آروم پشت سرش رفتم
هم دوسش داشتم و هم نگرانش بودم و نمی تونستم تنهاش بزارم و از این ور هم غرورم مانع میشد زیادی بهش نزدیک بشم
داشتم نگاهش میکردم که همونطوری نشست رو نیمکت
و خیره شده بود به روبه روش که دوتا تاب خالی بود که بخاطر باد آروم تکون میخوردن
که دوباره شروع کرد خوندن
تا گلالودم ماهیتو بگیر
بیا و این آلوده ماهی رو بگیر
که چجوری جا گذاشتیش رو زمین
من واسه تو قید دریا رو زدم
به در و دیوار تنگ میزدم تو بیابون دلت نفس زدم
دریا ..........
که همینطوری که داشت میخوند بغضش تبدیل شد به هق هق
رفتم نشستم جفتش نمی تونستم جلو خودمو بگیرم و بغلش کردم
شروع کردم ناز کردن موهاش
که یهو با همون هق هق کردن گفت :چرا داری اینکارو میکنی چرا داری کاری میکنی که دوست داشته باشم چرااااااا نکنه توهم میخوای مث اون منو به خودت وابسته کنی و بعد بعد ولم کنی نکنه
که محکم تر گرفتمش بغلم
-چون واسه اولین بار یکیو بیشتر از عمرم دوس دارم (منظورش از عمرم مامانشه )چون دوست دارم
که ساکت شد و دیگه گریه نمیکرد
که بالحن بچگونه ای گفت :راست میگی
که بالحن خودش گفتم :دروغ کجا بود
+عه ادای منو درنیار پسل بد
-پس بد کی ؟
که گفت :پس بد من که یهو گفت نه چیز شد پسل بد مامانت
که زدم زیر خنده
که یهو آروم گفت :..........
چطوره ؟
همه کامنت
بنظرتون پریا به عرفان چی گفت
۱۸.۷k
۰۶ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.