...
...
تو آن ابر بهارانی و من چون شعر بارانی
پریشان کردهای ما را دلم را کرده قربانی
میان هر گذر افتاده بر کوی تو یکعاشق
نمیدانیکه چشمانتمرا همکرده زندانی
اسیرم کرده لبهـایت شدم غرق نگاه تو
بیا ناجی قلبمباش در ایندریای طوفانی
اگر اینخانهویراناستبیا آرامجانم باش
دل آشفته را دریاب تـو ای شعر پریشانی
دل تنهای من گم شد بهشوق دیدن رویت
بمان با من کهمیسوزد تنم از درد پنهانی
شـکوفا میشود لبخند تو در قلب بیمارم
مریضت را شفا دادی تو با لبخند درمانی
چه غوغا کردهای بر پا تو با اندام زیبایت
دلم را کردهای دیوانه با این رقص ایرانی
منوچشمشب وعطرنفسهایتو در باران
چهزیبامیشودلبهایتو هرگاهمیخوانی
تو وقتیبا دلمایی عجب آواز میچسبد
اگر چه کام من بسته ولی تو شعر پایانی
نمایانمیشود درشب رُخ مهتاب گون تو
چه زیبا میشود باغدل از اصوات قرآنی
تو صیادی و دل را بردهای در بند آهنگت
ولیمن مستسیمایتوام در اوج حیرانی
درون مسجد ومیخانه دنبال تو میگردم
چهزیبا میشود سیمایتو وقت مسلمانی
تو تیغی بر دلهرعاشقی یکمستدیوانه
توشهلایی ودر رویایمنمستانه میمانی
میان خط ابروی تـو گویی گم شده قلبی
در اینصحرای بیپایان دل توخط پایانی
بهآغوشتو گلهاییکه عطر یاسمن دارند
میان باد میپیچد بـوی تو عطر گلستانی
چـو رود جاری زیبا میـان جنگلی ای مـاه
سکوتیمانده در اینرود مرداب زمستانی
وجودت گوهریاست اما بهکام نارقیبانی
دل عاشـق نشسته منتظر در شام عرفانی
به مژکانت نشستهتیغ تیز از بهر عاشقها
مزن بر جانمن مژگانخود با زخم ویرانی
اسیر زلف شب کردی گرفتارم به موهایت
ولی اینبار باگیسویشب بستیتو پنهانی
بیا وگوشکن حرف « ندا» را ای گل زیبا
که میمیرد دل عاشق به اشعار زمستانی #سروده_های_عاشقانه
تو آن ابر بهارانی و من چون شعر بارانی
پریشان کردهای ما را دلم را کرده قربانی
میان هر گذر افتاده بر کوی تو یکعاشق
نمیدانیکه چشمانتمرا همکرده زندانی
اسیرم کرده لبهـایت شدم غرق نگاه تو
بیا ناجی قلبمباش در ایندریای طوفانی
اگر اینخانهویراناستبیا آرامجانم باش
دل آشفته را دریاب تـو ای شعر پریشانی
دل تنهای من گم شد بهشوق دیدن رویت
بمان با من کهمیسوزد تنم از درد پنهانی
شـکوفا میشود لبخند تو در قلب بیمارم
مریضت را شفا دادی تو با لبخند درمانی
چه غوغا کردهای بر پا تو با اندام زیبایت
دلم را کردهای دیوانه با این رقص ایرانی
منوچشمشب وعطرنفسهایتو در باران
چهزیبامیشودلبهایتو هرگاهمیخوانی
تو وقتیبا دلمایی عجب آواز میچسبد
اگر چه کام من بسته ولی تو شعر پایانی
نمایانمیشود درشب رُخ مهتاب گون تو
چه زیبا میشود باغدل از اصوات قرآنی
تو صیادی و دل را بردهای در بند آهنگت
ولیمن مستسیمایتوام در اوج حیرانی
درون مسجد ومیخانه دنبال تو میگردم
چهزیبا میشود سیمایتو وقت مسلمانی
تو تیغی بر دلهرعاشقی یکمستدیوانه
توشهلایی ودر رویایمنمستانه میمانی
میان خط ابروی تـو گویی گم شده قلبی
در اینصحرای بیپایان دل توخط پایانی
بهآغوشتو گلهاییکه عطر یاسمن دارند
میان باد میپیچد بـوی تو عطر گلستانی
چـو رود جاری زیبا میـان جنگلی ای مـاه
سکوتیمانده در اینرود مرداب زمستانی
وجودت گوهریاست اما بهکام نارقیبانی
دل عاشـق نشسته منتظر در شام عرفانی
به مژکانت نشستهتیغ تیز از بهر عاشقها
مزن بر جانمن مژگانخود با زخم ویرانی
اسیر زلف شب کردی گرفتارم به موهایت
ولی اینبار باگیسویشب بستیتو پنهانی
بیا وگوشکن حرف « ندا» را ای گل زیبا
که میمیرد دل عاشق به اشعار زمستانی #سروده_های_عاشقانه
۶.۷k
۱۱ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.