اشک حسرت پارت ۱۷۶
#اشک حسرت #پارت ۱۷۶
آسمان :
موهام خیسه
با اخم برگشت نگام کرد
سعید: آسمان مگه بچه ای اگه سرما بخوری چی
- موهام رو خشک کردم فقط یکم پشت موهام خیسه
کاپشنشو در اورد گذاشت رو پاهام خندیدم وگفتم : چقدر با مزه شدی سعید
سعید:چطور ؟
لباس با مزه ای تنش بودواقعا بامزه بود قیافه اش بچه می زد
- خوشگلن
سعید : آسمان برگردیم می ترسم سرما بخوری
- تو ماشین که گرمه
سعید : ولی داری می لرزی
نگاهش کردم وگفتم : از هیجانه ..
نگاهم کرد ودستمو گرفت انگار می ترسید بهم نزدیک بشه لبمو گزیدم نخندم
سعید : راحت باش بخند
با صدا خندیدم وپرو پرو رفتم طرفش وگونه اش رو بوسیدم لبخند زد ودستمو بوسید
- سعید وقتی هستی آروم میشم
سعید : درست مثله من که با وجود تو همیشه آرومم
- پس احساسمون متقابله
سعید : دقیقا
دستمو رها کرد ویه گوشه نگه داشت وپیاده شد کجا رفت ؟!
متعجب منتظرش موندم تا وقتی برگشت یه ظرف بزرگ ذرت مکزیکی آورد با ذوق گفتم : همش مال من
سعید : مال تو
- بیا باهم بخوریم ولی یه دونه قاشق آوردی
سعید : قاشق نداشتن
لبخند زدفهمیدم از قصد این کارو کرده منم واسه اینکه اذیتش کنم چند قاشق از ذرت ها خوردم داغ وخوشمزه بود
- واییی عالیه سعید
سعید : نوش جونت
یه قاشق پر کردم طرفش گرفتم
سعید : نمی خورم تو بخور
- باهم بخوریم دیگه
سعید : می خوام رانندگی کنم حواسم پرت میشه
- باشه
چون ظرف بزرگ بود زود سیر شدم ونگه اش داشتم تو دستام
- نمی خوری سعید
سعید : می خورم
برگردیم آسمان
- برگردیم
یه قاشق از ذرت پر کردم جلو دهنش گرفتم
- سرد شد بخور دیگه
به زور چندتا قاشق از ذرت ها رو خورد یهو ساکت شده بود
- سعید
برگشت نگاهم کرد وگفت : جون سعید .
- چیزی شده
نگاهم کرد وگفت : نه عزیزم چرا اینو میگی
- ساکت شدی
سعید آروم گفت : دوست ندارم ازت جدا بشم
لبخند زدم وگفتم : من که هر وقت بخوای هستم
سعید : هر وقت پیشتم بیشتر دلتنگ تر میشم همش به این فکر می کنم الان برگردم که دیونه میشم
- انقدر منو دوست داری
سعید : خیلی زیاد به قول هومان بیشتر از ده تا
چون رسیده بودیم لبخند کمرنگی زدوگفت : دیگه نبینم با موی خیس بیای تو سرما می دونی اگه حالت بد بشه من می میرم
- خدانکنه سعید
دستمو گذاشتم جلو دهنش خیلی ناخواسته این کارو کردم کف دستمو بوسید دستمو کشیدم خندید وگفت : شبت بخیر عزیزم زود برو تو خونه یه آسپرین هم یخور سرما نخوری کنار بخاری گرم شو بعد بخواب
- چشم بابا بزرگ
لبخندی بهم زد پیاده شدم وازش خداحافظی کردم ورفتم تو خونه وییی چقدر سرد بود امشب
آسمان :
موهام خیسه
با اخم برگشت نگام کرد
سعید: آسمان مگه بچه ای اگه سرما بخوری چی
- موهام رو خشک کردم فقط یکم پشت موهام خیسه
کاپشنشو در اورد گذاشت رو پاهام خندیدم وگفتم : چقدر با مزه شدی سعید
سعید:چطور ؟
لباس با مزه ای تنش بودواقعا بامزه بود قیافه اش بچه می زد
- خوشگلن
سعید : آسمان برگردیم می ترسم سرما بخوری
- تو ماشین که گرمه
سعید : ولی داری می لرزی
نگاهش کردم وگفتم : از هیجانه ..
نگاهم کرد ودستمو گرفت انگار می ترسید بهم نزدیک بشه لبمو گزیدم نخندم
سعید : راحت باش بخند
با صدا خندیدم وپرو پرو رفتم طرفش وگونه اش رو بوسیدم لبخند زد ودستمو بوسید
- سعید وقتی هستی آروم میشم
سعید : درست مثله من که با وجود تو همیشه آرومم
- پس احساسمون متقابله
سعید : دقیقا
دستمو رها کرد ویه گوشه نگه داشت وپیاده شد کجا رفت ؟!
متعجب منتظرش موندم تا وقتی برگشت یه ظرف بزرگ ذرت مکزیکی آورد با ذوق گفتم : همش مال من
سعید : مال تو
- بیا باهم بخوریم ولی یه دونه قاشق آوردی
سعید : قاشق نداشتن
لبخند زدفهمیدم از قصد این کارو کرده منم واسه اینکه اذیتش کنم چند قاشق از ذرت ها خوردم داغ وخوشمزه بود
- واییی عالیه سعید
سعید : نوش جونت
یه قاشق پر کردم طرفش گرفتم
سعید : نمی خورم تو بخور
- باهم بخوریم دیگه
سعید : می خوام رانندگی کنم حواسم پرت میشه
- باشه
چون ظرف بزرگ بود زود سیر شدم ونگه اش داشتم تو دستام
- نمی خوری سعید
سعید : می خورم
برگردیم آسمان
- برگردیم
یه قاشق از ذرت پر کردم جلو دهنش گرفتم
- سرد شد بخور دیگه
به زور چندتا قاشق از ذرت ها رو خورد یهو ساکت شده بود
- سعید
برگشت نگاهم کرد وگفت : جون سعید .
- چیزی شده
نگاهم کرد وگفت : نه عزیزم چرا اینو میگی
- ساکت شدی
سعید آروم گفت : دوست ندارم ازت جدا بشم
لبخند زدم وگفتم : من که هر وقت بخوای هستم
سعید : هر وقت پیشتم بیشتر دلتنگ تر میشم همش به این فکر می کنم الان برگردم که دیونه میشم
- انقدر منو دوست داری
سعید : خیلی زیاد به قول هومان بیشتر از ده تا
چون رسیده بودیم لبخند کمرنگی زدوگفت : دیگه نبینم با موی خیس بیای تو سرما می دونی اگه حالت بد بشه من می میرم
- خدانکنه سعید
دستمو گذاشتم جلو دهنش خیلی ناخواسته این کارو کردم کف دستمو بوسید دستمو کشیدم خندید وگفت : شبت بخیر عزیزم زود برو تو خونه یه آسپرین هم یخور سرما نخوری کنار بخاری گرم شو بعد بخواب
- چشم بابا بزرگ
لبخندی بهم زد پیاده شدم وازش خداحافظی کردم ورفتم تو خونه وییی چقدر سرد بود امشب
۱۶.۸k
۱۳ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.