دانلود رمان نگاهم کن روایت گر دختری هست که برای درس خواند
دانلود رمان نگاهم کن روایت گر دختری هست که برای درس خواندن به خارج از کشور رفته است و در انجا متوجه می شود که یکی از استاد اشنایی یکی از فامیل های ان ها است که عاشق اون میشه و البته اختلاف و لج بازی هایی هم دارنکادوهایم را روی تخت گذاشتم و در اتاقم را بستم و گوشه ای از تخت نشستم و دوباره نگاهی به کادوهای روز تولدم انداختم.
پیشنهاد ما
رمان آرزوهای مرده | niloufar70 کاربر انجمن نودوهشتیا
رمان پیر می شم | snow girl کاربر انجمن نودوهشتیا
اما این بار نگاهی دقیق تر…بلوز آبی حریر و بی نظیر هدیه ی شیلا بود
و ساعت مارک دار فوق العاده هم هدیه ی دایی نادر. شهین و شوهرش اقا احمد
هم کت و شلوار سبز کتان و بامزه ای را برایم اورده بودند.و اخرین هدیه ام
..جعبه اش را به ارامی گشودم. دستبند طلای ظریف و نگین دار خیلی شیکی
که تا به حال نمونه اش رابه جز یکی دو تا طلا فروشی ندیده بودم. لبخند کمرنگی زدم
وبه نگین های درخشان دستبند در زیر نور چراغ نگاه کردم این اخرین هدیه کادوی شروین بود.
جابه جا کردن کادوهایم چند دقیقه ای وقت گرفت .جلوی ایینه نشستم و به چهره ام نگاه کردم .
هجده ساله شده بودم و این فوق العاده بود.اما نمی دانم
چرا تازگی ها چیزی در درونم مانع میشد این همه زیبایی راببینم و از ان لذت ببرم.
چه مرگم شده بود؟ هنوز خودم هم نمی دانم.
رمان نگاهم کن
با یاد اوری جشن تولد کوچکم در کنار خانواده یدایی نادر لبخندی تمام صورتم را پوشاند…
پنجمین سال متوالی بود که روز تولدم را در کنار انها جشن می گرفتم.
درست از سالی که برای ادامه یتحصیل از خانواده ام جدا شدم و از تهران به مونیخ امدم
تا با خانواده یتنها داییم یعنی دایی نادر.زن دایی شادی و سه فرزندشان زندگی کنم.
شهین اولین فرزند خانواده بود و درست یک سال قبل از امدن من با نامزدش اقا حامد که ایرانی بود
و با خانواده اش در المان زندگی می کرد ازدواج کرد و زندگی مستقل خود را اغاز کرده بود.
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d9%86%da%af%d8%a7%d9%87%d9%85-%da%a9%d9%86-%d9%86%d9%88%d8%af%d9%87%d8%b4%d8%aa%db%8c%d8%a7/
پیشنهاد ما
رمان آرزوهای مرده | niloufar70 کاربر انجمن نودوهشتیا
رمان پیر می شم | snow girl کاربر انجمن نودوهشتیا
اما این بار نگاهی دقیق تر…بلوز آبی حریر و بی نظیر هدیه ی شیلا بود
و ساعت مارک دار فوق العاده هم هدیه ی دایی نادر. شهین و شوهرش اقا احمد
هم کت و شلوار سبز کتان و بامزه ای را برایم اورده بودند.و اخرین هدیه ام
..جعبه اش را به ارامی گشودم. دستبند طلای ظریف و نگین دار خیلی شیکی
که تا به حال نمونه اش رابه جز یکی دو تا طلا فروشی ندیده بودم. لبخند کمرنگی زدم
وبه نگین های درخشان دستبند در زیر نور چراغ نگاه کردم این اخرین هدیه کادوی شروین بود.
جابه جا کردن کادوهایم چند دقیقه ای وقت گرفت .جلوی ایینه نشستم و به چهره ام نگاه کردم .
هجده ساله شده بودم و این فوق العاده بود.اما نمی دانم
چرا تازگی ها چیزی در درونم مانع میشد این همه زیبایی راببینم و از ان لذت ببرم.
چه مرگم شده بود؟ هنوز خودم هم نمی دانم.
رمان نگاهم کن
با یاد اوری جشن تولد کوچکم در کنار خانواده یدایی نادر لبخندی تمام صورتم را پوشاند…
پنجمین سال متوالی بود که روز تولدم را در کنار انها جشن می گرفتم.
درست از سالی که برای ادامه یتحصیل از خانواده ام جدا شدم و از تهران به مونیخ امدم
تا با خانواده یتنها داییم یعنی دایی نادر.زن دایی شادی و سه فرزندشان زندگی کنم.
شهین اولین فرزند خانواده بود و درست یک سال قبل از امدن من با نامزدش اقا حامد که ایرانی بود
و با خانواده اش در المان زندگی می کرد ازدواج کرد و زندگی مستقل خود را اغاز کرده بود.
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d9%86%da%af%d8%a7%d9%87%d9%85-%da%a9%d9%86-%d9%86%d9%88%d8%af%d9%87%d8%b4%d8%aa%db%8c%d8%a7/
۲۰.۸k
۱۸ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.