تازه باهم عروسی کردید و خیلی هم خوشبختیت....
تازه باهم عروسی کردید و خیلی هم خوشبختیت....
خیلی سوهورو دوست داری و تقریبا اون رو مثل خدات میپرستی....سوهوام تورو دوست داره و همه کار برات میکنه
تو یکی از بزرگترین شرکت های سرگرمی کره کار میکنی و هرسال برای سالگرد تاسیس شرکت یه پارتی خیلی خفن گرفته میشه....
امسال برای پونزدهمین سالگرد تاسیس شرکت مثل همیشه یه پارتی گرفته شده ولی سوهو نمیزاره که تو بری...
با کلی خواهش و التماس بلاخره راضی میشه بری ولی زود برگردی...
کلی به خودت میرسی چون مقام بالایی تو شرکت داری و نباید پیش بقیه کم بیاری...
میری به پارتی و از وقتی که میشینی تا وقتی که مست کنی سنگینی نگاه یه نفرو رو خودت احساس میکنی.
با دوستات مشغوله گپ زدنی که
برمیگردی و پسره صاحب شرکتتون رو میبینی که با لذت به بدنت خیره شده نزدیکت میاد و دستتو میگیره و میگه:لیدی افتخار یه شب باهم بودن رو به من میدن؟
گیج نگاهش میکنی که میگه.......البته نیازی به اجازه لیدی نیست چون من در هرحال کاره خودمو میکنم...
میخواد دستتو بگیره که دستشو پس میزنی ولی بخاطر مستی زیاد نمتونی دربرابرش مقاوت کنی و با صدایی که خودتم بزور صدای خودتو میشنوی میگی:نزدیکم نیا عوضیییی.......
دنبالش کشیده میشی که دره اتاقی رو باز میکنه و جوری هلت میده تو که کمرت به لبه تخت برخورد میکنه.میدونی چی تو سرشه ولی تو حاله خودت نیستی و نمیدونی چیکار میکنی و قدرتی برای مقابله باهاش نداری پس فقط التماس میکنی:خواهش میکنم ولم کنننن....من شوهر دارم تروخدا ولم کن
که اون بدون توجه به التماسات میاد سمتت و دستش میره سمته زیپ شلوارشو شلوارت.........
صبح با دردی که زیرشکمت داری بیدار میشی و مییینی که کسی تو اتاق نیست....برای چندثانیه تمام اتفاقات دیشب از جلو چشمات رد میشن که هین بزرگی میکنی و تند بلند میشی تا لباساتو میپوشی.....خیلی درد داری بخاطر همین نمیتونی خوب راه بری و همش اشک از چشمات میریزه و زیر لب زمزه میکنی:سوهو منو نمیبخشه....نمیبخشه..نمیبخشه!!
از اون اتاق کوفتی میای بیرون و راه خونه رو در پیش میگری....تا برسی فقط به این فکر بودی که چطور خودت رو توجیح کنی.....چطوری کبودی رو گردن و لبهات و درد شکمت رو توجیح کنی؟؟؟؟
وقتی میرسی با دستای لرزون دررو باز میکنی و میری تو....سوهورو میبینی که با چشمایی که از بی خوابی به خون نشسته وسط هال نشسته....بلند میغره:تا الان کدومممم گوری بودی؟؟؟؟؟؟
به خودت میلرزی و بلند میزنی زیر گریه....چیزی نمیگه و میاد سمتت گوشیشو جلوی چشمات میگیره و فیلمی رو نشونت میده......خدای من..از چیزی که میبینی زبونت بند میاد.
فیلم از فاجعه دیشب درحالی که بی رحمانه داره بهت تجاز میشه...کی این فیلمارو گرفته؟؟؟
خیلی سوهورو دوست داری و تقریبا اون رو مثل خدات میپرستی....سوهوام تورو دوست داره و همه کار برات میکنه
تو یکی از بزرگترین شرکت های سرگرمی کره کار میکنی و هرسال برای سالگرد تاسیس شرکت یه پارتی خیلی خفن گرفته میشه....
امسال برای پونزدهمین سالگرد تاسیس شرکت مثل همیشه یه پارتی گرفته شده ولی سوهو نمیزاره که تو بری...
با کلی خواهش و التماس بلاخره راضی میشه بری ولی زود برگردی...
کلی به خودت میرسی چون مقام بالایی تو شرکت داری و نباید پیش بقیه کم بیاری...
میری به پارتی و از وقتی که میشینی تا وقتی که مست کنی سنگینی نگاه یه نفرو رو خودت احساس میکنی.
با دوستات مشغوله گپ زدنی که
برمیگردی و پسره صاحب شرکتتون رو میبینی که با لذت به بدنت خیره شده نزدیکت میاد و دستتو میگیره و میگه:لیدی افتخار یه شب باهم بودن رو به من میدن؟
گیج نگاهش میکنی که میگه.......البته نیازی به اجازه لیدی نیست چون من در هرحال کاره خودمو میکنم...
میخواد دستتو بگیره که دستشو پس میزنی ولی بخاطر مستی زیاد نمتونی دربرابرش مقاوت کنی و با صدایی که خودتم بزور صدای خودتو میشنوی میگی:نزدیکم نیا عوضیییی.......
دنبالش کشیده میشی که دره اتاقی رو باز میکنه و جوری هلت میده تو که کمرت به لبه تخت برخورد میکنه.میدونی چی تو سرشه ولی تو حاله خودت نیستی و نمیدونی چیکار میکنی و قدرتی برای مقابله باهاش نداری پس فقط التماس میکنی:خواهش میکنم ولم کنننن....من شوهر دارم تروخدا ولم کن
که اون بدون توجه به التماسات میاد سمتت و دستش میره سمته زیپ شلوارشو شلوارت.........
صبح با دردی که زیرشکمت داری بیدار میشی و مییینی که کسی تو اتاق نیست....برای چندثانیه تمام اتفاقات دیشب از جلو چشمات رد میشن که هین بزرگی میکنی و تند بلند میشی تا لباساتو میپوشی.....خیلی درد داری بخاطر همین نمیتونی خوب راه بری و همش اشک از چشمات میریزه و زیر لب زمزه میکنی:سوهو منو نمیبخشه....نمیبخشه..نمیبخشه!!
از اون اتاق کوفتی میای بیرون و راه خونه رو در پیش میگری....تا برسی فقط به این فکر بودی که چطور خودت رو توجیح کنی.....چطوری کبودی رو گردن و لبهات و درد شکمت رو توجیح کنی؟؟؟؟
وقتی میرسی با دستای لرزون دررو باز میکنی و میری تو....سوهورو میبینی که با چشمایی که از بی خوابی به خون نشسته وسط هال نشسته....بلند میغره:تا الان کدومممم گوری بودی؟؟؟؟؟؟
به خودت میلرزی و بلند میزنی زیر گریه....چیزی نمیگه و میاد سمتت گوشیشو جلوی چشمات میگیره و فیلمی رو نشونت میده......خدای من..از چیزی که میبینی زبونت بند میاد.
فیلم از فاجعه دیشب درحالی که بی رحمانه داره بهت تجاز میشه...کی این فیلمارو گرفته؟؟؟
۲۲.۶k
۲۰ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.