چقدر آن روز در آینه برانداز کردم همه چیز خوب باشد،مبادا ب
چقدر آن روز در آینه برانداز کردم همه چیز خوب باشد،مبادا به دلت ننشینم؛
رسیدی محو شدم تو چشمات، تو خیره به روبرو بودی و دائم چشمانت را از نگاهم میدزدی، مبادا خیالِ بیخیالِ دلت
مسیر برق چشمانم را از بَر شود
و ریسمان محبت قلبت گره بخورد با یادم
و دیگر نتوانی حفظ ظاهر کنی،
من ولی، خیره به تو انگار همه راه ها ختم شود به نیم رخ دلبرانه ات...!
هشدار مراقبت میدهی انگار که اگر جلویم را نگاه کنم چیزی عوض میشود...! نمیدانی من در جاده ی عشق تو میرانم بی انتها بدون تابلو وبدون نشانی
بدون هیچ موجود دیگری
و بدون بازگشت... یادم می آید از همه دنیا بودن و دیدنت را قانع بودم
برای من همین که ثانیه هایم با تو سر شود کافی بود
تا از سنگفرش های خیابان هم برایت عاشقانه بسازم؛
از دکه های لبو و ذرت های آتیشی شب های پاییز تا باقالی های کفِ زمستون، همشون برام نشون از تو هستند
هیچ کدوم بدون تو نه رنگ داره نه بو و نه شوق،
بدون تو پاییز خزون بود و زمستون سرد و پرسوز؛
وقتی هستی؛
ولی،
دستای تگری تو چفت میکنم تو دستام
میزنیم به دل خیابون،
لبوی گرم و یک کاسه باقالی رو جوری با کیف میخوریم،
که دلم میخواد تموم فصل ها لبو داشتن و همه سال پاییز و زمستون بود... تو که باشی همه چیز ها جور دیگری میشود
دوست داشتنت برایم همه چیز بود،
مثل؛
انعکاس نور در تاریکی،
مثل سایه و نور،
مثل شب وروز،
توأمان ابدی و با دوام؛
دلبرم حال دلم با توکه جای خود دارد با خیالت هم خوب است
جوری که میخواهم این دلدادگی تا همیشه به قواره دلم باقی بماند...
رسیدی محو شدم تو چشمات، تو خیره به روبرو بودی و دائم چشمانت را از نگاهم میدزدی، مبادا خیالِ بیخیالِ دلت
مسیر برق چشمانم را از بَر شود
و ریسمان محبت قلبت گره بخورد با یادم
و دیگر نتوانی حفظ ظاهر کنی،
من ولی، خیره به تو انگار همه راه ها ختم شود به نیم رخ دلبرانه ات...!
هشدار مراقبت میدهی انگار که اگر جلویم را نگاه کنم چیزی عوض میشود...! نمیدانی من در جاده ی عشق تو میرانم بی انتها بدون تابلو وبدون نشانی
بدون هیچ موجود دیگری
و بدون بازگشت... یادم می آید از همه دنیا بودن و دیدنت را قانع بودم
برای من همین که ثانیه هایم با تو سر شود کافی بود
تا از سنگفرش های خیابان هم برایت عاشقانه بسازم؛
از دکه های لبو و ذرت های آتیشی شب های پاییز تا باقالی های کفِ زمستون، همشون برام نشون از تو هستند
هیچ کدوم بدون تو نه رنگ داره نه بو و نه شوق،
بدون تو پاییز خزون بود و زمستون سرد و پرسوز؛
وقتی هستی؛
ولی،
دستای تگری تو چفت میکنم تو دستام
میزنیم به دل خیابون،
لبوی گرم و یک کاسه باقالی رو جوری با کیف میخوریم،
که دلم میخواد تموم فصل ها لبو داشتن و همه سال پاییز و زمستون بود... تو که باشی همه چیز ها جور دیگری میشود
دوست داشتنت برایم همه چیز بود،
مثل؛
انعکاس نور در تاریکی،
مثل سایه و نور،
مثل شب وروز،
توأمان ابدی و با دوام؛
دلبرم حال دلم با توکه جای خود دارد با خیالت هم خوب است
جوری که میخواهم این دلدادگی تا همیشه به قواره دلم باقی بماند...
۴۰.۵k
۲۱ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.