لبخندی به صورتم اوردم وگفتم : سلام مامان جان . زحمت افتاد
لبخندی به صورتم اوردم وگفتم : سلام مامان جان . زحمت افتادین!
دستش رو دراز کرد سمتم و باهام دست داد و گفت : سلام . نه کاری نکردم بفرما داخل !
حتی اجازه نداد ببوسمش! این چطور مادریه!؟
پدرش از نیم پله هایی که پذیرایی رو از طبقه ی بالا مجزا میکرد اومد پایین ، دستهاشو باز کرد و لبخند پهنی به روم زد و گفت : سلام بابا جان. خوش اومدی عروس خوشگلم .
یکم دلم باز شد . خوبه لااقل پدرش دوسم داره . خودمو تو آغوشش جا دادم و گفتم : سلام پدر جون ، دلم براتون تنگ شده بود !
رومو بوسید و راهنماییم کرد برم تو اتاق برومند لباسمو عوض کنم . من که نمیدونستم کدوم اتاقه، برای همین صداش زد !
- برومند جان ؟
+ جانم عزیزم ؟
- اتاق شما کدومه ؟
خواست جواب منو بده که در یه اتاق باز شد و دختر ظریف و خوشگلی ازش اومد بیرون .
برومندم از پله ها اومده بود بالا و کنار من ایستاده بود و با تعجب به دختره نگاه میکرد. من که نمیشناختمش منتظر بودم یکی معرفی کنه.
دختره لبخند دندون نما و خوشگلی زد و موهای کوتاهش رو پشت گوشش جا داد . اتاقی که ازش اومده بود بیرون رو نشون داد و گفت : اینجاست ! اتاق برومند رو میگم !
ابروهام پرید بالا ! اگر اونجا اتاق شوهر منه! تو توش چیکار میکردی؟
برومند به صدا دراومد و گفت : هانیه!؟ تو اینجا چیکار میکنی؟
دختره که حالا میدونستم اسمش هانیه اس ، جواب داد : مامانت دعوتم کرد . من از ظهر اینجام کلی ام کمکش کردم . جای تشکر کردنته؟
دستش رو سمت من دراز کرد و با خوشرویی ساختگی گفت : هانیه هستم! نوه ی خاله ی مامان برومند !
ای عجب ! این همون نشون کرده ی بچگیه پس! چه زود باهاش آشنا شدم !
منم بیخیال دستمو تو دستش گذاشتم و گفتم : خوشوقتم عزیزم . منم ارغوان هستم!
بازم الکی لبخند زد و گفت : میشناسمت عکساتونو دیدم. تبریک میگم .
برومند هیچی نمی گفت. فقط با دستش کمرم و یه کوچولو هل داد که برم سمت اتاقش . رفتم .خودشم همراهم اومد.
به محض اینکه در رو بست از پشت بغلم کرد و سرشو کرد تو گردنم . حس کردم میخواد حواسمو پرت کنه که نپرسم این دختره تو اتاقش چیکار داشته!
اما من قصد نداشتم بپرسم . اگر توضیحی قرار بود داده بشه خودش میداد . من چرا هم خودمو کوچیک کنم هم اونو حساس!؟
دستش رو دراز کرد سمتم و باهام دست داد و گفت : سلام . نه کاری نکردم بفرما داخل !
حتی اجازه نداد ببوسمش! این چطور مادریه!؟
پدرش از نیم پله هایی که پذیرایی رو از طبقه ی بالا مجزا میکرد اومد پایین ، دستهاشو باز کرد و لبخند پهنی به روم زد و گفت : سلام بابا جان. خوش اومدی عروس خوشگلم .
یکم دلم باز شد . خوبه لااقل پدرش دوسم داره . خودمو تو آغوشش جا دادم و گفتم : سلام پدر جون ، دلم براتون تنگ شده بود !
رومو بوسید و راهنماییم کرد برم تو اتاق برومند لباسمو عوض کنم . من که نمیدونستم کدوم اتاقه، برای همین صداش زد !
- برومند جان ؟
+ جانم عزیزم ؟
- اتاق شما کدومه ؟
خواست جواب منو بده که در یه اتاق باز شد و دختر ظریف و خوشگلی ازش اومد بیرون .
برومندم از پله ها اومده بود بالا و کنار من ایستاده بود و با تعجب به دختره نگاه میکرد. من که نمیشناختمش منتظر بودم یکی معرفی کنه.
دختره لبخند دندون نما و خوشگلی زد و موهای کوتاهش رو پشت گوشش جا داد . اتاقی که ازش اومده بود بیرون رو نشون داد و گفت : اینجاست ! اتاق برومند رو میگم !
ابروهام پرید بالا ! اگر اونجا اتاق شوهر منه! تو توش چیکار میکردی؟
برومند به صدا دراومد و گفت : هانیه!؟ تو اینجا چیکار میکنی؟
دختره که حالا میدونستم اسمش هانیه اس ، جواب داد : مامانت دعوتم کرد . من از ظهر اینجام کلی ام کمکش کردم . جای تشکر کردنته؟
دستش رو سمت من دراز کرد و با خوشرویی ساختگی گفت : هانیه هستم! نوه ی خاله ی مامان برومند !
ای عجب ! این همون نشون کرده ی بچگیه پس! چه زود باهاش آشنا شدم !
منم بیخیال دستمو تو دستش گذاشتم و گفتم : خوشوقتم عزیزم . منم ارغوان هستم!
بازم الکی لبخند زد و گفت : میشناسمت عکساتونو دیدم. تبریک میگم .
برومند هیچی نمی گفت. فقط با دستش کمرم و یه کوچولو هل داد که برم سمت اتاقش . رفتم .خودشم همراهم اومد.
به محض اینکه در رو بست از پشت بغلم کرد و سرشو کرد تو گردنم . حس کردم میخواد حواسمو پرت کنه که نپرسم این دختره تو اتاقش چیکار داشته!
اما من قصد نداشتم بپرسم . اگر توضیحی قرار بود داده بشه خودش میداد . من چرا هم خودمو کوچیک کنم هم اونو حساس!؟
۲۴.۲k
۲۲ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.