ادامه پارت
ادامه پارت
نگاهش نمیکردم. اونم چیزی نمی گفت. راه افتاد . تا جلوی در خونه که پیاده شدم و در رو بستم کلامی حرف نزدیم . حتی منتظر نموند برم داخل، اون وقت شب!
یکی از بدترین شبهای عمرم بود !
نگاهش نمیکردم. اونم چیزی نمی گفت. راه افتاد . تا جلوی در خونه که پیاده شدم و در رو بستم کلامی حرف نزدیم . حتی منتظر نموند برم داخل، اون وقت شب!
یکی از بدترین شبهای عمرم بود !
۴.۹k
۲۲ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.