آنقدر شعر نوشتیم من و تنهایی
آنقدر شعر نوشتیم من و تنهایی
تا که مهتاب به من گفت
تو هم با مایی
گر چه دوری ز تماشای نگاهم بانو
دل دریاییِ من دیده تو هم اینجایی
تا سحر حرف زدیم از همه ی خوبیها
مَحوِ گیسوی تو و ماتِ رُخ زیبایی
سینه ام خانه ی چشمان تو گر
خوابَت هست
همه ی قامت من گشت پر از لالایی
نفسی مانده به صبح است...دلم می گیرد
گر به پایان برسی، آه...شب رویایی
تا که مهتاب به من گفت
تو هم با مایی
گر چه دوری ز تماشای نگاهم بانو
دل دریاییِ من دیده تو هم اینجایی
تا سحر حرف زدیم از همه ی خوبیها
مَحوِ گیسوی تو و ماتِ رُخ زیبایی
سینه ام خانه ی چشمان تو گر
خوابَت هست
همه ی قامت من گشت پر از لالایی
نفسی مانده به صبح است...دلم می گیرد
گر به پایان برسی، آه...شب رویایی
۲۶.۳k
۲۴ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.