رمان دخترای شیطون
رمان دخترای شیطون
پارت_۳
وای یاد ایناز افتادم با کف دست محکم زدم تو سرم
من:واییییی بدبخت شدم
سه تاشون با هم گفتن چرا
من:ای بابا شما دوباره کانالاتون یکی شد
رزا:عه بگو دیگه ریحونی
من:اخر این هفته یعنی پنج شنبه درست سه روز دیگه تولدشه ن لباس کرفتم براش ن کادو
راشا:اشکال نداره خواهری بعد صبحونه پا میشیم میریم خرید
همه با این حرف راشا موافق بودن بعد از صبحونه رفتم ک ب ایناز زنگ بزنم
وقتی تلفن وصل شد از تعجب خشکم زد
صدا کلفت:الو
من:ببخشید صاحب این موبایل شمایید؟
صدا کلفت:نخیر
چ بی ادب
من:هی اقاهه صدا کلفت ب ایناز بگو کارش دارم
صدا کلفت:نیست
بدون خداحافظی قطع کردم
اه مرتیکه روانییییی
رفتم طرف کمدم ی شلوار مشکیم با مانتو ابی اسمونیم و یه شال مشکی و کفش های ابی روشن رفتم سمت لوازم ارایش چون پوستم صافه پنکیک نمیزنم رژ گونه اجری طلاییمو زدم و با ی ریمل ضد اب و رژ رنگِ گوشتی مابین قرمز و کالباسی
موهامم ی طرفه بافتم رفتم پایین دیدم به به چ کردن
سه تاشون با دیدن من گفتن هوووو برای کی خوشگل کردی؟
با خنده رفتمطرف سه تاشون یکی یدونه پس گردنی زدم ب همشون ب رزا ک داشت برای خودش میخندو میرقصید بیشتر زدم
اخی ابجیم درد گرفت
از در خونه زدیمبیرون سوار ماشین کرورک داداشم شدیم منم با ی لبخند و فکر شیطانی عقب پشت سر رها ک جلو بود نشستم
رزا ی نگاه ب مت کرد فهمید ی نقشه دارم اخه رزل هم تو بعضی از نقشه هام دست داره رفتم بغلش دمه گوشش بهش گفتمو اونم قبول کرد
با خیال راحت ک شک نکنِ نشستم سر جام
~~~رها~~~
حس کردم ی چیزی رو شونه هامه
ای وای نکنههه
برگشتم عقب دیدم یهو ریحانه سرجاش نشست و خنده رزا قطع شد
من:ببین ریحانه و تو رزا اگه بخواین اذیت کنینا از پنجره پرت میشین پایین
حالا اینارو ول کن ببینم نکنه همون دوستته ک سه تا برادر داره؟
با این حرفم جشای ریحانه گشاد شد
ریحانه:تو از کجا میدونی مگه دیدیش؟
من:ن دیوونه خودت گفتی
ریحانه کلشو خاروند
ریحانه:عه اره راست میگی اسماشونم فکر کنم ارمان و اراد بود و اون یکی اسمس یکم سخته شبیه ارومیه بود ی چیزی شبیه این دریاچه ارومیه نمیدونم
من با دهن باز نگاش میکردم
من:خیلی خب نمیخواد فکر کنی تو
برگشتم سر جام الکی چشامو بستم تا ببینم این وروجک چکار میخواد بکنه دیدم دستاش داره میره سمت شونه هام کثافت میدونه من روی شونه هامحساسما تا اومد بزاره جفت دستاشو گرفتم از تو اینه بغل براش ابروهامو بالا انداختم دو سه بار همونجوری دستاشو نگه داشتم
من:ببین وروجک کوچک من تو رو میشناسم تا کرمت خالی نشه ک ول کن نیستی ولی خالیش میکنم
دستاشو ول کردم ناامیدانه سرجاش نشست
من:و تو رزا خانم اینجا نمیشه بلاخره ک میریم خونه
رسیدیم پاساژ و پیاده شدیم
پارت_۳
وای یاد ایناز افتادم با کف دست محکم زدم تو سرم
من:واییییی بدبخت شدم
سه تاشون با هم گفتن چرا
من:ای بابا شما دوباره کانالاتون یکی شد
رزا:عه بگو دیگه ریحونی
من:اخر این هفته یعنی پنج شنبه درست سه روز دیگه تولدشه ن لباس کرفتم براش ن کادو
راشا:اشکال نداره خواهری بعد صبحونه پا میشیم میریم خرید
همه با این حرف راشا موافق بودن بعد از صبحونه رفتم ک ب ایناز زنگ بزنم
وقتی تلفن وصل شد از تعجب خشکم زد
صدا کلفت:الو
من:ببخشید صاحب این موبایل شمایید؟
صدا کلفت:نخیر
چ بی ادب
من:هی اقاهه صدا کلفت ب ایناز بگو کارش دارم
صدا کلفت:نیست
بدون خداحافظی قطع کردم
اه مرتیکه روانییییی
رفتم طرف کمدم ی شلوار مشکیم با مانتو ابی اسمونیم و یه شال مشکی و کفش های ابی روشن رفتم سمت لوازم ارایش چون پوستم صافه پنکیک نمیزنم رژ گونه اجری طلاییمو زدم و با ی ریمل ضد اب و رژ رنگِ گوشتی مابین قرمز و کالباسی
موهامم ی طرفه بافتم رفتم پایین دیدم به به چ کردن
سه تاشون با دیدن من گفتن هوووو برای کی خوشگل کردی؟
با خنده رفتمطرف سه تاشون یکی یدونه پس گردنی زدم ب همشون ب رزا ک داشت برای خودش میخندو میرقصید بیشتر زدم
اخی ابجیم درد گرفت
از در خونه زدیمبیرون سوار ماشین کرورک داداشم شدیم منم با ی لبخند و فکر شیطانی عقب پشت سر رها ک جلو بود نشستم
رزا ی نگاه ب مت کرد فهمید ی نقشه دارم اخه رزل هم تو بعضی از نقشه هام دست داره رفتم بغلش دمه گوشش بهش گفتمو اونم قبول کرد
با خیال راحت ک شک نکنِ نشستم سر جام
~~~رها~~~
حس کردم ی چیزی رو شونه هامه
ای وای نکنههه
برگشتم عقب دیدم یهو ریحانه سرجاش نشست و خنده رزا قطع شد
من:ببین ریحانه و تو رزا اگه بخواین اذیت کنینا از پنجره پرت میشین پایین
حالا اینارو ول کن ببینم نکنه همون دوستته ک سه تا برادر داره؟
با این حرفم جشای ریحانه گشاد شد
ریحانه:تو از کجا میدونی مگه دیدیش؟
من:ن دیوونه خودت گفتی
ریحانه کلشو خاروند
ریحانه:عه اره راست میگی اسماشونم فکر کنم ارمان و اراد بود و اون یکی اسمس یکم سخته شبیه ارومیه بود ی چیزی شبیه این دریاچه ارومیه نمیدونم
من با دهن باز نگاش میکردم
من:خیلی خب نمیخواد فکر کنی تو
برگشتم سر جام الکی چشامو بستم تا ببینم این وروجک چکار میخواد بکنه دیدم دستاش داره میره سمت شونه هام کثافت میدونه من روی شونه هامحساسما تا اومد بزاره جفت دستاشو گرفتم از تو اینه بغل براش ابروهامو بالا انداختم دو سه بار همونجوری دستاشو نگه داشتم
من:ببین وروجک کوچک من تو رو میشناسم تا کرمت خالی نشه ک ول کن نیستی ولی خالیش میکنم
دستاشو ول کردم ناامیدانه سرجاش نشست
من:و تو رزا خانم اینجا نمیشه بلاخره ک میریم خونه
رسیدیم پاساژ و پیاده شدیم
۷۳.۶k
۲۷ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.