سرش تو گوشی بود
سرش تو گوشی بود
و داشت نگاه به
عکسهای گالریاش میانداخت
انگشتشو دونهدونه
روی همشون میکشید و
بزرگ و کوچیکشون میکرد:)
غرق شده بود تو نگاه کردنشون!
کارِ هر روزش همین بود
ولی یهجوری میرفت
تو عمقِ عکسها
که انگاری واسه اولینباره داره اونارو میبینه!💔
بدون اینکه چشمشو از گوشی برداره،
زیرِ لبی شروع کرد به حرف زدن:
"همهی اتفاقها آرومآروم میاُفته،
ولی ما یهویی متوجه میشیم!...
همون آخرش که میاُفته
و صداش در میاد،
تازه میفهمیم چه خبره!"
یه دونه دیگه
از عکسهارو رد کرد و ادامه داد:
"آدم، دوروبرِ خودش
هزار تا امید و دلخوشی داره
ولی وسطِ اونهمه دلخوشی،
میونِ اونهمه امید،
یکی آرومآروم پیداش میشه
که میخواد جای همهی اینارو بگیره!
یکی آرومآروم میاد وسط زندگیت
و پخش میشه همه جا!
میاد و میشینه جای هر چی داری و نداری:)
یه وقتی به خودت میایی
که میبینی اون آدمه شده
همهی دلخوشیت!❤
شده همهی اون هزار هزارتا امیدت!
شده همهی زندگیت!
تازه اونوقته که صدای اتفاقت در میاد!
تازه اونوقته که میفهمی چه خبره..."
دل از عکسها کَند
و گوشی رو انداخت کنارش
و شروع کرد به آرومآروم اشک ریختن!
نمیدونم چرا،
ولی احساس کردم اگه تنهاش بذارم بهتره:) خواستم تو حال خودش باشه
از جام بلند شدم برم
که دوباره به حرف افتاد.
اینبار اما بلندتر،
اینبار با بغض:
"هیچوقت از هیچجایی یهویی نرید!
بهخصوص از کنارِ آدمی
که آرومآروم همهی زندگیشو
با شما عوض کرده،
همهی امیدش رو به شما بسته،
همهی دلخوشیهاش رو...!
یهویی رفتنتون،
همه دنیای یه آدمو خراب میکنه!
...یهویی نرید!
نذارید جای شما،
آدما دلخوش بشن
به چهارتا عکس تویِ گوشی!...
دلیلِ یهویی رفتنایِ آدمِ زندگیتون نشین :)
و داشت نگاه به
عکسهای گالریاش میانداخت
انگشتشو دونهدونه
روی همشون میکشید و
بزرگ و کوچیکشون میکرد:)
غرق شده بود تو نگاه کردنشون!
کارِ هر روزش همین بود
ولی یهجوری میرفت
تو عمقِ عکسها
که انگاری واسه اولینباره داره اونارو میبینه!💔
بدون اینکه چشمشو از گوشی برداره،
زیرِ لبی شروع کرد به حرف زدن:
"همهی اتفاقها آرومآروم میاُفته،
ولی ما یهویی متوجه میشیم!...
همون آخرش که میاُفته
و صداش در میاد،
تازه میفهمیم چه خبره!"
یه دونه دیگه
از عکسهارو رد کرد و ادامه داد:
"آدم، دوروبرِ خودش
هزار تا امید و دلخوشی داره
ولی وسطِ اونهمه دلخوشی،
میونِ اونهمه امید،
یکی آرومآروم پیداش میشه
که میخواد جای همهی اینارو بگیره!
یکی آرومآروم میاد وسط زندگیت
و پخش میشه همه جا!
میاد و میشینه جای هر چی داری و نداری:)
یه وقتی به خودت میایی
که میبینی اون آدمه شده
همهی دلخوشیت!❤
شده همهی اون هزار هزارتا امیدت!
شده همهی زندگیت!
تازه اونوقته که صدای اتفاقت در میاد!
تازه اونوقته که میفهمی چه خبره..."
دل از عکسها کَند
و گوشی رو انداخت کنارش
و شروع کرد به آرومآروم اشک ریختن!
نمیدونم چرا،
ولی احساس کردم اگه تنهاش بذارم بهتره:) خواستم تو حال خودش باشه
از جام بلند شدم برم
که دوباره به حرف افتاد.
اینبار اما بلندتر،
اینبار با بغض:
"هیچوقت از هیچجایی یهویی نرید!
بهخصوص از کنارِ آدمی
که آرومآروم همهی زندگیشو
با شما عوض کرده،
همهی امیدش رو به شما بسته،
همهی دلخوشیهاش رو...!
یهویی رفتنتون،
همه دنیای یه آدمو خراب میکنه!
...یهویی نرید!
نذارید جای شما،
آدما دلخوش بشن
به چهارتا عکس تویِ گوشی!...
دلیلِ یهویی رفتنایِ آدمِ زندگیتون نشین :)
۱۳.۶k
۲۸ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.