رمان دخترای شیطون
رمان دخترای شیطون
پارت_۶
~~~ارمیا~~~
این دختره کیه دیگه بابا
ی شیطان ب تمام معنا خدا ب داد خانوادش برسه اوففف
من:رضا من برم پیش داداشا
رضا:باشه داداش برو
رفتم طبقه بالا تو مغازه
من:به به به به میبینم ک جمعتون جمع بودو گلتون کم بود
اراد:گل ن خل
رفتم سمتش ک رفت پشت ارمان
من با خنده
من:خاک بر سرت مثلا دو سال ازم بزرگ تریا
با این حرفم منو ارمانو ارادو دوستاش زدیم زیر خنده
اراد:لباس پیدا کردی؟
تا گفت لباس یاد دختره افتادم مثل فرشته ها بود چشاش موهاش ظرافتش
اراد:هووی کوشی نیستی؟
من:امروز ی اتفاقی برام افتاد
همه با هم چیییی
جریانو براشون تعریف کردم البته سانسورم کردم
(وجدان:خاک بر سر دروغ گوت پسره ی چسم چرون
من:وجدان جان گیر نده ها)
همه ب جزء ارمان و اراد خندیدن
اراد:ما هم همین مشکلو داشتیم
من صدامو زنونه کردم زدم تو سرم
من:وای خدا مرگم بده شوهرموو بردن وای
ولی اراد اومد ی مشت زد تو شکمم همه خندیدیم
اوناهم شروع کردن جریان امروزو گفتن وای از خنده مردم اخه تا حالا دختریو ندیدم تو رویه ارمان وایسه
من:وای خدا تا حالا دختریو ندیدم تو روت وایسه ارمان
ارمان چپ چپ نگام کرد ک دهنمو بستم
من:سه یایی بریم مغازه رضا ببینیم چی داره
اوناهم قبول کردن
خداحافظی کردیمو رفتیم پایین
~~~رزا~~~
اوف خسته شدم
وای دیدم رها بغلم نیست
جیغ زدم
رهااااااااا
یکی زد رو شونم برگشتمدیدم رهاست
زد زیر خنده
کثافت من دارم از ترس سکته میکنم اون وقته این میخنده
رها:بیا بریم تو اون مغازه بیا تا ابرمو نبوردی
رفتیم تو مغازه چشمم خورد ب ی لباس پرنسسی ب رنگ ابیه کم رنگ وای عالیه
برگشتم دیدم رها هم نیم تنه دامن برداشته
نیمتنش سفید دامنش مشکی
من:خوبه؟
رها:اره
رفتیم پروو کردیم
خوشمون اومد خریدیم
من:منکه کفش دارم
رها:منم
من:زنگ بزن بچه ها بیان گشنمه
رها:OK
رها:اوناهم خریداشون تمومه مامان هم ب راشا زنگ زده راشا هم گفته خریدیم مامان هم گفته بیاین خونه ناهار حاضره
من:باشه راشا گفت کجا بریم؟
رها:دمه ماشین
من:باشه بریم
~~~ریحانه~~~
رسیدیم دمه ماشین ک دیدم ای وایییی دستبندم
من:وای دستبندم از دستم افتاده حتما گیر کرده ب جایی وای
راشا:اووو حالا عیب نداره تو ک هزار تا دستبند داری
منم با ناراحتی نشستمو راهیه خونه شدیم
رها دستش رفت سمت پخش ماشین
(اهنگ علی شمس و مهدی جهانی فقولاده)
همیشگیمی تو زندگیمی
تو اوج دیوونگی و دلبستگیمی
تو اسمونی تو مهربونی
قلب منو هر جا میری میکشونی
با تو ک هستم چیزی نمیخوام
واسم بسه همینکه با تو راه میام
مت دل........(دوستان چون زیاد بود ننوشتم بقیشو)
~~~ارمیا~~~
رفتیم دمه مغازه ک پام رفت روی چیزی پامو برداشتم زیر پامو نگاه کردم دیدم دستبنده برداشتم
این چقدر اشناس
عهههههه
این مال اون دختر شیطانست
پارت_۶
~~~ارمیا~~~
این دختره کیه دیگه بابا
ی شیطان ب تمام معنا خدا ب داد خانوادش برسه اوففف
من:رضا من برم پیش داداشا
رضا:باشه داداش برو
رفتم طبقه بالا تو مغازه
من:به به به به میبینم ک جمعتون جمع بودو گلتون کم بود
اراد:گل ن خل
رفتم سمتش ک رفت پشت ارمان
من با خنده
من:خاک بر سرت مثلا دو سال ازم بزرگ تریا
با این حرفم منو ارمانو ارادو دوستاش زدیم زیر خنده
اراد:لباس پیدا کردی؟
تا گفت لباس یاد دختره افتادم مثل فرشته ها بود چشاش موهاش ظرافتش
اراد:هووی کوشی نیستی؟
من:امروز ی اتفاقی برام افتاد
همه با هم چیییی
جریانو براشون تعریف کردم البته سانسورم کردم
(وجدان:خاک بر سر دروغ گوت پسره ی چسم چرون
من:وجدان جان گیر نده ها)
همه ب جزء ارمان و اراد خندیدن
اراد:ما هم همین مشکلو داشتیم
من صدامو زنونه کردم زدم تو سرم
من:وای خدا مرگم بده شوهرموو بردن وای
ولی اراد اومد ی مشت زد تو شکمم همه خندیدیم
اوناهم شروع کردن جریان امروزو گفتن وای از خنده مردم اخه تا حالا دختریو ندیدم تو رویه ارمان وایسه
من:وای خدا تا حالا دختریو ندیدم تو روت وایسه ارمان
ارمان چپ چپ نگام کرد ک دهنمو بستم
من:سه یایی بریم مغازه رضا ببینیم چی داره
اوناهم قبول کردن
خداحافظی کردیمو رفتیم پایین
~~~رزا~~~
اوف خسته شدم
وای دیدم رها بغلم نیست
جیغ زدم
رهااااااااا
یکی زد رو شونم برگشتمدیدم رهاست
زد زیر خنده
کثافت من دارم از ترس سکته میکنم اون وقته این میخنده
رها:بیا بریم تو اون مغازه بیا تا ابرمو نبوردی
رفتیم تو مغازه چشمم خورد ب ی لباس پرنسسی ب رنگ ابیه کم رنگ وای عالیه
برگشتم دیدم رها هم نیم تنه دامن برداشته
نیمتنش سفید دامنش مشکی
من:خوبه؟
رها:اره
رفتیم پروو کردیم
خوشمون اومد خریدیم
من:منکه کفش دارم
رها:منم
من:زنگ بزن بچه ها بیان گشنمه
رها:OK
رها:اوناهم خریداشون تمومه مامان هم ب راشا زنگ زده راشا هم گفته خریدیم مامان هم گفته بیاین خونه ناهار حاضره
من:باشه راشا گفت کجا بریم؟
رها:دمه ماشین
من:باشه بریم
~~~ریحانه~~~
رسیدیم دمه ماشین ک دیدم ای وایییی دستبندم
من:وای دستبندم از دستم افتاده حتما گیر کرده ب جایی وای
راشا:اووو حالا عیب نداره تو ک هزار تا دستبند داری
منم با ناراحتی نشستمو راهیه خونه شدیم
رها دستش رفت سمت پخش ماشین
(اهنگ علی شمس و مهدی جهانی فقولاده)
همیشگیمی تو زندگیمی
تو اوج دیوونگی و دلبستگیمی
تو اسمونی تو مهربونی
قلب منو هر جا میری میکشونی
با تو ک هستم چیزی نمیخوام
واسم بسه همینکه با تو راه میام
مت دل........(دوستان چون زیاد بود ننوشتم بقیشو)
~~~ارمیا~~~
رفتیم دمه مغازه ک پام رفت روی چیزی پامو برداشتم زیر پامو نگاه کردم دیدم دستبنده برداشتم
این چقدر اشناس
عهههههه
این مال اون دختر شیطانست
۶۱.۹k
۲۸ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.