حسین جان دل مریض ما را هم شفا بده!!!
حسین جان دل مریض ما را هم شفا بده!!!
صالح بن میثم اسدی حکایت کند:
روزی به حضور عمّه ام ، حُبابه والبیّه - که در اثر سجود و عبادت بسیار، نحیف و لاغر گشته بود - وارد شدم ؛ و پس از احوال پرسی ، عمّه ام به من گفت :
ای برادرزاده ! مایل هستی تا حدیثی از امام حسین علیه السّلام برایت بیان کنم ؟ گفتم : بلی ، برایم بازگو کن ، تا بشنوم .
عمّه ام ، حُبابه گفت :
من هر روز جهت زیارت و ملاقات حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السّلام به دیدارش می رفتم تا آن که ناراحتی چشم پیدا کردم و دیگر نتوانستم به محضر شریفش حضور یابم .
چند روزی بدین منوال گذشت ، تا آن که روزی امام حسین علیه السّلام با جمعی از اصحابش در حالی که من در جایگاه عبادت خود نشسته بودم بر من وارد شد و فرمود:
ای حبابه ! کجائی ، مدّتی است ، که تو را نمی بینم ؟
عرضه داشتم : ای پسر رسول خدا! ناراحتی چشم برایم پیش آمده است و به این جهت نتوانستم محضر شما شرفیاب گردم .
پس حضرت دستور داد و روسری خود را از صورتم کنار زدم ، آن گاه نگاهی به چشم من کرد و سپس آب مبارک دهان خود را به چشم من مالید و اظهار داشت :
ای حُبابه ! خداوند متعال را شکرگزار باش ، که ناراحتی چشم تو را برطرف نمود و بهبودی بخشید.
بعد از آن به جهت شکر و سپاس پروردگار به سجده رفتم ؛ و حضرت به من خطاب کرد و اظهار نمود: ای حبابه ! سرت را بلند کن و بنشین و در آئینه نگاه کن ، و ببین در چه حالتی هستی ؟
حبابه گوید: چون سر از سجده بلند کردم ، دیگر هیچ درد و ناراحتی در چشم خود احساس نکردم ؛ پس حمد و ستایش خداوند متعال را به جای آوردم .
پس از آن امام حسین علیه السّلام افزود:
ما اهل بیت و شیعیان ما، همه بر یک فطرت هستیم و از یک سرشت آفریده شده ایم ؛ و دیگران از ما جدا و بیزار
می باشند.(1)
1-بحارالا نوار: ص 44، ص 180، دعوات راوندی : ص 65، ح 163، رجال کشّی : ص 115 ح 183، مدینة المعاجز: ج 1، ص 457، ح 976.
صالح بن میثم اسدی حکایت کند:
روزی به حضور عمّه ام ، حُبابه والبیّه - که در اثر سجود و عبادت بسیار، نحیف و لاغر گشته بود - وارد شدم ؛ و پس از احوال پرسی ، عمّه ام به من گفت :
ای برادرزاده ! مایل هستی تا حدیثی از امام حسین علیه السّلام برایت بیان کنم ؟ گفتم : بلی ، برایم بازگو کن ، تا بشنوم .
عمّه ام ، حُبابه گفت :
من هر روز جهت زیارت و ملاقات حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السّلام به دیدارش می رفتم تا آن که ناراحتی چشم پیدا کردم و دیگر نتوانستم به محضر شریفش حضور یابم .
چند روزی بدین منوال گذشت ، تا آن که روزی امام حسین علیه السّلام با جمعی از اصحابش در حالی که من در جایگاه عبادت خود نشسته بودم بر من وارد شد و فرمود:
ای حبابه ! کجائی ، مدّتی است ، که تو را نمی بینم ؟
عرضه داشتم : ای پسر رسول خدا! ناراحتی چشم برایم پیش آمده است و به این جهت نتوانستم محضر شما شرفیاب گردم .
پس حضرت دستور داد و روسری خود را از صورتم کنار زدم ، آن گاه نگاهی به چشم من کرد و سپس آب مبارک دهان خود را به چشم من مالید و اظهار داشت :
ای حُبابه ! خداوند متعال را شکرگزار باش ، که ناراحتی چشم تو را برطرف نمود و بهبودی بخشید.
بعد از آن به جهت شکر و سپاس پروردگار به سجده رفتم ؛ و حضرت به من خطاب کرد و اظهار نمود: ای حبابه ! سرت را بلند کن و بنشین و در آئینه نگاه کن ، و ببین در چه حالتی هستی ؟
حبابه گوید: چون سر از سجده بلند کردم ، دیگر هیچ درد و ناراحتی در چشم خود احساس نکردم ؛ پس حمد و ستایش خداوند متعال را به جای آوردم .
پس از آن امام حسین علیه السّلام افزود:
ما اهل بیت و شیعیان ما، همه بر یک فطرت هستیم و از یک سرشت آفریده شده ایم ؛ و دیگران از ما جدا و بیزار
می باشند.(1)
1-بحارالا نوار: ص 44، ص 180، دعوات راوندی : ص 65، ح 163، رجال کشّی : ص 115 ح 183، مدینة المعاجز: ج 1، ص 457، ح 976.
۱۲۸.۴k
۰۲ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.