سرگذشت واقعی خودمه
سرگذشت واقعی خودمه
عشق ویسگونی قسمت پنجم❤ ️
دیدم چند ثانیه بعد اسم مهران افتاد رو گوشیم (شروع ماجرامون ک کاش شروع نمیشد من برای این اتفاق ها و این دوستی تاوان دادم)
سلام کردم گفتم من مینازم حسابی جا خورد
_به به میناز خانم از این ورا خوبی
_ممنون بد نیستم دلم گرفته بود زنگ زدم ب مخاطبام ببخشید مزاحم شدم
_این چ حرفیه میدونی چقد منتظرت بودم دگ ب کل نا امید شدم
خندم گرفته بود باورم نمیشد ک منتظر من بوده سعی کردم هیجانمو کنترل کنم
_خب دگ من قطع میکنم چون هنوزم ازت متنفرم
_چرا اخه
_ببین مهران یک ماه شده بودم سنگ صبورت بعد تو یهو باهام سرد شدی این بود جواب خوبیای من ازت توقعی نداشتما اما میتونستی حداقل بهم توضیح بدی نه اینک کم محلی کنی
_میدونم کارم اشتباه بود راستش منم بهت داشتم وابسته میشدم تو همون روزا هم عشق سابق برگشته بود ی جورایی حس خیانت بهم دست میداد
_هه پس قط کن که دوباره حس خیانت بهت دست نده
_دگ باهاش نیستم خیلی داغونم دوباره اومد زندگی منو ب بازی گرفت رفت میناز درکم کن
_پس چرا با بقیه دخترا گرم گرفته بودی
_چون میخاستم با این کارم ازم متنفر شی و بری
این صبحتها این درد دل ها تا ساعت 4 صبح طول کشید و روزها میگذشت و من بهش وابسته تر میشدم وابسته یک صدا یک عکس پروفایل ادمی ک حتی نمیدونستم حرفاش راسته یا نه باید باورش کنم یا نه همچی داشت
نزدیکای عید بود ک مهران گفت
_مینازی جونم نمیخای بیای شمال ک ببینمت من عید میرم خونمون
_نه من نمیتونم خونوادم نمیذارن
_من میخام باهات رابطه جدی داشته باشم ازت خوشم اومده بدون دیدن هم وبا تلفن و دو تا عکس ک نمیشه
_میدونم مهرانی اما خوب تو بیا پیش من
_تو که بهتر زندگی منو میدونی دم عید دست خالیه خرج خونمون به عهده منه تو بیا
این حرفا ادامه پیدا کرد ک مهران عصبانی شد و دادی زد ک من دیگ لال شدم گفت تا اخر شب مهلت داری تصمیمتو بگیری یا بیا یا این رابطه رو تموم کن
بنظرتون من چیکار کردم؟ 🤔
کامنت بذارین 💙
عشق ویسگونی قسمت پنجم❤ ️
دیدم چند ثانیه بعد اسم مهران افتاد رو گوشیم (شروع ماجرامون ک کاش شروع نمیشد من برای این اتفاق ها و این دوستی تاوان دادم)
سلام کردم گفتم من مینازم حسابی جا خورد
_به به میناز خانم از این ورا خوبی
_ممنون بد نیستم دلم گرفته بود زنگ زدم ب مخاطبام ببخشید مزاحم شدم
_این چ حرفیه میدونی چقد منتظرت بودم دگ ب کل نا امید شدم
خندم گرفته بود باورم نمیشد ک منتظر من بوده سعی کردم هیجانمو کنترل کنم
_خب دگ من قطع میکنم چون هنوزم ازت متنفرم
_چرا اخه
_ببین مهران یک ماه شده بودم سنگ صبورت بعد تو یهو باهام سرد شدی این بود جواب خوبیای من ازت توقعی نداشتما اما میتونستی حداقل بهم توضیح بدی نه اینک کم محلی کنی
_میدونم کارم اشتباه بود راستش منم بهت داشتم وابسته میشدم تو همون روزا هم عشق سابق برگشته بود ی جورایی حس خیانت بهم دست میداد
_هه پس قط کن که دوباره حس خیانت بهت دست نده
_دگ باهاش نیستم خیلی داغونم دوباره اومد زندگی منو ب بازی گرفت رفت میناز درکم کن
_پس چرا با بقیه دخترا گرم گرفته بودی
_چون میخاستم با این کارم ازم متنفر شی و بری
این صبحتها این درد دل ها تا ساعت 4 صبح طول کشید و روزها میگذشت و من بهش وابسته تر میشدم وابسته یک صدا یک عکس پروفایل ادمی ک حتی نمیدونستم حرفاش راسته یا نه باید باورش کنم یا نه همچی داشت
نزدیکای عید بود ک مهران گفت
_مینازی جونم نمیخای بیای شمال ک ببینمت من عید میرم خونمون
_نه من نمیتونم خونوادم نمیذارن
_من میخام باهات رابطه جدی داشته باشم ازت خوشم اومده بدون دیدن هم وبا تلفن و دو تا عکس ک نمیشه
_میدونم مهرانی اما خوب تو بیا پیش من
_تو که بهتر زندگی منو میدونی دم عید دست خالیه خرج خونمون به عهده منه تو بیا
این حرفا ادامه پیدا کرد ک مهران عصبانی شد و دادی زد ک من دیگ لال شدم گفت تا اخر شب مهلت داری تصمیمتو بگیری یا بیا یا این رابطه رو تموم کن
بنظرتون من چیکار کردم؟ 🤔
کامنت بذارین 💙
۱۲۲.۵k
۰۷ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.