سرگذشت واقعی خودمه
سرگذشت واقعی خودمه
قسمت دهم عشق ویسگونی ❤ ️
این قسمت فقط خاستم احساس اون لحظمو طولانی تر باهاتون در میون بذارم خیلی ساعتای سختی بود
احتیاج ب گریه داشتم ک خودمو خالی کنم پتو روی دوشم انداختم
_مامان من میخام برم دریا شما نمیاین
_این وقت شب کجا میخای بری بذا صبح الان ک من و بابات خسته ایم میخایم بخابیم
چیزی نگفتم و ب سمت دریا رفتم خوب بود ساحل زیاد شلوغ نبود ی گوشه دنج رو پیدا کردم و اهنگ ستایش مرتضی پاشایی رو هم گذاشتم همون اهنگی ک پیشواز لعنتی مهران بود و شروع کردم برای دل تنهام اشک ریختم
(متن اهنگ)
ستایش یعنی این دیوونگی ها شبیه حس خوب تو دل ما
نگا کن تو چشای بیقرارم چقد این لحظه هارو دوست دارم
تصور میکنم پیشم نشستی چقد خوبه چقد خوبه که هستی
ستایش یعنی این حسی که دارم نمی تونم تورو تنها بزارم
اتاقم عطر تو داره دلم گرفته دوباره کار من انتظاره
نمیدونم چند بار این اهنگ گوش کردم نگاه ب ساعت کردم از 12 گذشته بود و هنوز ساحل تقریبا شلوغ بود صدای گوشیم اومد مهرانم بود ک پیام داد
_سلام خانمی خوبی ازم ک ناراحت نیستی
_سلام خیلی ناراحتم ازت بدم میاد تو فقط منو عذاب میدی
_ببخش دگ منو جبران میکنم میناز جووونم
_هه کی جبران کردی ک این دفعه دومت باشه
_الان کجا هستی تو ویلایی
_نه اومدم کنار دریا روی ی صخره نشستم
_خلوت ک نیس ها غیرتی میشما خونوادت کجان
خندم گرفت_نه عزیزم زیاد خلوت نیست چند نفری هستن خونوادم خسته بودن خابیدن مهرانی کاش بودی
ی 10 دقیقه ای گذشت و پیامی نداد بازم از خستگی کار خابش برد
سرمو گذاشتم رو پاهام و دوباره اهنگ ستایش و گریه
صدایی منو ب خودم اورد
_ببخشید خانم
این مزاحم دیگ چی میخاست نمیذارن ی کم تو حالم خودم باشم جوابی ندادم
_خانم کارتون داشتم
کفری شده بودم بدم میاد از پسرایی تا ی دختر تنها میبینن میخان سر صحبت باز کنن من تو همین مهران موندم باز پیشنهاد دوستی ی نفر دیگ به فکر خودم خندم گرفت چ زود بریدم دوختم
بنظرتون با اون پسره دوست میشم؟ چ برخوردی میکنم؟
ینی داستان مهران همینجا تموم میشه و من با ی پسر خوب اشنا میشم؟
کامنت بارون کنین دیگ💋 ❤ ️ #رمان #سرگذشت #داستان #واقعی #عشق_ویسگونی
قسمت دهم عشق ویسگونی ❤ ️
این قسمت فقط خاستم احساس اون لحظمو طولانی تر باهاتون در میون بذارم خیلی ساعتای سختی بود
احتیاج ب گریه داشتم ک خودمو خالی کنم پتو روی دوشم انداختم
_مامان من میخام برم دریا شما نمیاین
_این وقت شب کجا میخای بری بذا صبح الان ک من و بابات خسته ایم میخایم بخابیم
چیزی نگفتم و ب سمت دریا رفتم خوب بود ساحل زیاد شلوغ نبود ی گوشه دنج رو پیدا کردم و اهنگ ستایش مرتضی پاشایی رو هم گذاشتم همون اهنگی ک پیشواز لعنتی مهران بود و شروع کردم برای دل تنهام اشک ریختم
(متن اهنگ)
ستایش یعنی این دیوونگی ها شبیه حس خوب تو دل ما
نگا کن تو چشای بیقرارم چقد این لحظه هارو دوست دارم
تصور میکنم پیشم نشستی چقد خوبه چقد خوبه که هستی
ستایش یعنی این حسی که دارم نمی تونم تورو تنها بزارم
اتاقم عطر تو داره دلم گرفته دوباره کار من انتظاره
نمیدونم چند بار این اهنگ گوش کردم نگاه ب ساعت کردم از 12 گذشته بود و هنوز ساحل تقریبا شلوغ بود صدای گوشیم اومد مهرانم بود ک پیام داد
_سلام خانمی خوبی ازم ک ناراحت نیستی
_سلام خیلی ناراحتم ازت بدم میاد تو فقط منو عذاب میدی
_ببخش دگ منو جبران میکنم میناز جووونم
_هه کی جبران کردی ک این دفعه دومت باشه
_الان کجا هستی تو ویلایی
_نه اومدم کنار دریا روی ی صخره نشستم
_خلوت ک نیس ها غیرتی میشما خونوادت کجان
خندم گرفت_نه عزیزم زیاد خلوت نیست چند نفری هستن خونوادم خسته بودن خابیدن مهرانی کاش بودی
ی 10 دقیقه ای گذشت و پیامی نداد بازم از خستگی کار خابش برد
سرمو گذاشتم رو پاهام و دوباره اهنگ ستایش و گریه
صدایی منو ب خودم اورد
_ببخشید خانم
این مزاحم دیگ چی میخاست نمیذارن ی کم تو حالم خودم باشم جوابی ندادم
_خانم کارتون داشتم
کفری شده بودم بدم میاد از پسرایی تا ی دختر تنها میبینن میخان سر صحبت باز کنن من تو همین مهران موندم باز پیشنهاد دوستی ی نفر دیگ به فکر خودم خندم گرفت چ زود بریدم دوختم
بنظرتون با اون پسره دوست میشم؟ چ برخوردی میکنم؟
ینی داستان مهران همینجا تموم میشه و من با ی پسر خوب اشنا میشم؟
کامنت بارون کنین دیگ💋 ❤ ️ #رمان #سرگذشت #داستان #واقعی #عشق_ویسگونی
۵.۷k
۰۸ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.