مجله رو باز کردم و ذهن پرکارمو سمتش هل دادم
مجله رو باز کردم و ذهن پرکارمو سمتش هل دادم
"شکار"چهار حرفی عمودی
به واسطه رشته تحصیلیم و شغلم با میلیون ها کلمه سر و کله میزدم و باهاشون بازی میکردم
تفریحمم توی انزوای خودم فقط جدول بود
ولی اینبار قفل شده بودم
عین نوزادی که هیچ کلمه ای رو نمیتونه ادا کنه به جدول خیره شدم و تنها جوابم برای تمام مربع های سفید و گاها تو پر سیاه "نمیدونم"بود
-نخجیر
متعجب طرفش چرخیدم
+جان؟!
-چهارحرفی عمودی شکار میشه نخجیر
به جدول نگاه کردم درست میگفت
خندیدم و گفتم
+آره میشه نخجیر
دست بردم تا کلماتو توی مربع ها بنشونم
-بده خودم مینویسم
با چشم ها گرد و گوش هایی که از شنیده هاشون شک داشتن دوباره نگاهش کردم
منطقی گفت
-خوب دلم برات سوخت
لبم کمی کش اومد و مجله و خودکارو سمتش گرفتم
+این شما و گوی و میدان
-من بدخطم مسخره نکنیااا
+نفرماین استاد مایین
خودکارو برای نوشتن کلمات روی کاغذ تکون میداد ولی دریغ از رد مشکی رنگ جوهر که روی کاغذ جا بمونه
انگار توی پرش خورده باشه گفت
-انگار جوهرش تموم شده
+نه...تو سرما بوده باید گرم بشه تا جوهرش روان شه
بامزه گفت
- لابد باید بش چایی دیشلمه بدیم تا گرم شه
برای چندمین بار بود که امشب کنارش حالم عوض میشدو نمیدونم ولی
تک تک کلمات جملشو با دلم شنیدم و با دوز بالا قنج رفتم
+بدش من الان درستش میکنم
خودکارو از دستش گرفتم و چند باری روی ساچمه و نوکش "ها" کردم
+حالا امتحان کن
به صندلی تکیه داد و اینبار بی مشکل شروع به حل کردن جدول کرد
چشم از چشم هاش گرفتم و به خودکار اسیر وسط انگشتاش نگاه کردم
فکر که میکردم میدیدم این رابطه چقدر شبیه رابطه سرما و خودکاره
هروقت جوهر انگیزه من از سردی بعضی رفتاراش خشک میشد این فداکاری اون بود که روی قلب یخ زده من "ها"میکرد تا دوباره و سه باره و چند باره کمر راست کنم برای زندگی کردن
چشم هاش روی نقطه نقطه کاغذ ول میگشت و مشخص بود که اونم تمرکز نداره
+چاییتو بخور سرد نشه
از خدا خواسته مجله رو رها کرد و لیوان چاییشو دست گرفت
به رنگ تیره و داغ چایی نگاه کرد صداش تو هر حالتی شنیدنی بودحتی گرفته
-امشب جفتمون یه چیزیمون هست...مگه نه؟!
"شکار"چهار حرفی عمودی
به واسطه رشته تحصیلیم و شغلم با میلیون ها کلمه سر و کله میزدم و باهاشون بازی میکردم
تفریحمم توی انزوای خودم فقط جدول بود
ولی اینبار قفل شده بودم
عین نوزادی که هیچ کلمه ای رو نمیتونه ادا کنه به جدول خیره شدم و تنها جوابم برای تمام مربع های سفید و گاها تو پر سیاه "نمیدونم"بود
-نخجیر
متعجب طرفش چرخیدم
+جان؟!
-چهارحرفی عمودی شکار میشه نخجیر
به جدول نگاه کردم درست میگفت
خندیدم و گفتم
+آره میشه نخجیر
دست بردم تا کلماتو توی مربع ها بنشونم
-بده خودم مینویسم
با چشم ها گرد و گوش هایی که از شنیده هاشون شک داشتن دوباره نگاهش کردم
منطقی گفت
-خوب دلم برات سوخت
لبم کمی کش اومد و مجله و خودکارو سمتش گرفتم
+این شما و گوی و میدان
-من بدخطم مسخره نکنیااا
+نفرماین استاد مایین
خودکارو برای نوشتن کلمات روی کاغذ تکون میداد ولی دریغ از رد مشکی رنگ جوهر که روی کاغذ جا بمونه
انگار توی پرش خورده باشه گفت
-انگار جوهرش تموم شده
+نه...تو سرما بوده باید گرم بشه تا جوهرش روان شه
بامزه گفت
- لابد باید بش چایی دیشلمه بدیم تا گرم شه
برای چندمین بار بود که امشب کنارش حالم عوض میشدو نمیدونم ولی
تک تک کلمات جملشو با دلم شنیدم و با دوز بالا قنج رفتم
+بدش من الان درستش میکنم
خودکارو از دستش گرفتم و چند باری روی ساچمه و نوکش "ها" کردم
+حالا امتحان کن
به صندلی تکیه داد و اینبار بی مشکل شروع به حل کردن جدول کرد
چشم از چشم هاش گرفتم و به خودکار اسیر وسط انگشتاش نگاه کردم
فکر که میکردم میدیدم این رابطه چقدر شبیه رابطه سرما و خودکاره
هروقت جوهر انگیزه من از سردی بعضی رفتاراش خشک میشد این فداکاری اون بود که روی قلب یخ زده من "ها"میکرد تا دوباره و سه باره و چند باره کمر راست کنم برای زندگی کردن
چشم هاش روی نقطه نقطه کاغذ ول میگشت و مشخص بود که اونم تمرکز نداره
+چاییتو بخور سرد نشه
از خدا خواسته مجله رو رها کرد و لیوان چاییشو دست گرفت
به رنگ تیره و داغ چایی نگاه کرد صداش تو هر حالتی شنیدنی بودحتی گرفته
-امشب جفتمون یه چیزیمون هست...مگه نه؟!
۸۱.۹k
۰۹ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.