رمان دخترای شیطون
رمان دخترای شیطون
پارت_۴۸
من:خانمی اینا نمیزارن من حرف دلمو بگم رسیدیم ویلا میگمبهت
رزا هم سرشو تکون داد
~~~ارسن~~~
زنگ زدم به احمد
من:خوب پیداشون کردین؟
احمد:بله اقا الان بچه ها دنبالشون رفتن
من:خوبه فقط الان نمیخوام بیارینش هر وقت ریحانه رو اوردین بعدش نامزدشو بیارین
احمد:چشم قربان
من:اها راستی نامزدشو پیدا کردین
احمد:اقا راستش الات تو تلکابین ریحانه خانم و خواهرش و دوتا پسر رفتن تو معلومنیست کدومشون نامزدشه اقا
من:نامزدشو برام پیدا کنین بعد بهتون میگم چکار کنین
احمد:چشم قربان
من:برو دیگ خداحافظ
احمد:خداحافط
موبایل و قطع کردم سیگارمو روشن کردم
من:درسته از دستت دادم ولی دوباره به دست یه دوست خوب پیدات کردم خانم کوچولو
دیدم گوشیم زنگ خورد
من:بگو احمد
احمد:اقا ما نمیتونیم نامزدشو پیدا کنیم
من:یعنی چی احمد اه یه کارم بلند نیستی انجام بدی
با اعصاب خرد موبایلو قطع کردم
ولی یه فکری زد به سرم
شمارشو گرفتم
*:مگه نگفتم زنگ نزن دیگ
من:ببین اگه یه کاری برام بکنی پول بیشتری گیرت میاد
*:چه کاری؟
من:امار نامزد ریحانرو برامگیر بیار
*:چییییییی نامزد
من:چرا تعجب کردی
*:چون ریحانه نامزد نداره اونم که هی دورو برشه و باهم خیلی خوبن ارمیاست همونی که بهت گفتم
من:عکسشو برام بفرس
*:باشه ولی پول یادت نره
من:خداحافظ
گوشیو قطع کردم
پس دورم زدی ریحانه خانم
باسه بدترشو سر اون ادمی که خودشو جای نامزدت جا زده میارم
دختر تو مال منی
درسته یه زمانی از دستت دادم ولی الان نه
نمیزارم از دستم در بری
زنگ زدم به احمد
احمد:بله قربان
من:کارو تموم کن
احمد:قربان موقعیت جور نیست
من:یعنی چی احمد
احمد:قربان اینا گروهی با هم میرن نمیشه از نظر من وقتی برگشتن کارو تموم کنیم و ریحانه خانمو بیاریم
من:اره خوبه پس همین الان با بچه ها بیاین سمت تهران چون کارت دارم
احمد:چشم قربان
موبایلو قطع کروم
~~~رها~~~
از تلکابین پیاده شدم
وای من از ارتفا میترسم برای همین حالم بد شده
اوفف سرمم داره گیج میره داشتم میوفتادم که دست یکی دورم حلقه شد دیدم ارمانه
لبخند زدم بهش
من:مرسی
ارمان:خواهش میکنم چت شد یهو تو؟
من:از ارتفاع میترسم برای همین حالم بد میشه
ارمان:خوب چرا سوار شدی؟
من:اخه دلم میخواست سوار بشم
ارمان:بیا بریم اون کافه یه چیز شیرین برات بگیرم
من:مرسی اقا ارمان راضی به زحمت نیستم
ارمان:راحت باش بابا اقا چیه بگو ارمان راحت باش بعدشم وظیفست
وظیفه؟!
من:مرسی ارمان
ارمان:اها حالا شد
با خنده رفتیم سمت کافی شاپ
ارمان:راستی رها جلستون چی شد؟
من:جلسه!؟
ارمان:اره همون جلسه ای که برای رویال قرار بود بزاری
با دست زدم تو سرم
من:واییییییییی یادم رفت
زدم زیر خنده انقدر خندیدمنزدیک بود بخورم زمین که ارمان کمرمو گرفت
پارت_۴۸
من:خانمی اینا نمیزارن من حرف دلمو بگم رسیدیم ویلا میگمبهت
رزا هم سرشو تکون داد
~~~ارسن~~~
زنگ زدم به احمد
من:خوب پیداشون کردین؟
احمد:بله اقا الان بچه ها دنبالشون رفتن
من:خوبه فقط الان نمیخوام بیارینش هر وقت ریحانه رو اوردین بعدش نامزدشو بیارین
احمد:چشم قربان
من:اها راستی نامزدشو پیدا کردین
احمد:اقا راستش الات تو تلکابین ریحانه خانم و خواهرش و دوتا پسر رفتن تو معلومنیست کدومشون نامزدشه اقا
من:نامزدشو برام پیدا کنین بعد بهتون میگم چکار کنین
احمد:چشم قربان
من:برو دیگ خداحافظ
احمد:خداحافط
موبایل و قطع کردم سیگارمو روشن کردم
من:درسته از دستت دادم ولی دوباره به دست یه دوست خوب پیدات کردم خانم کوچولو
دیدم گوشیم زنگ خورد
من:بگو احمد
احمد:اقا ما نمیتونیم نامزدشو پیدا کنیم
من:یعنی چی احمد اه یه کارم بلند نیستی انجام بدی
با اعصاب خرد موبایلو قطع کردم
ولی یه فکری زد به سرم
شمارشو گرفتم
*:مگه نگفتم زنگ نزن دیگ
من:ببین اگه یه کاری برام بکنی پول بیشتری گیرت میاد
*:چه کاری؟
من:امار نامزد ریحانرو برامگیر بیار
*:چییییییی نامزد
من:چرا تعجب کردی
*:چون ریحانه نامزد نداره اونم که هی دورو برشه و باهم خیلی خوبن ارمیاست همونی که بهت گفتم
من:عکسشو برام بفرس
*:باشه ولی پول یادت نره
من:خداحافظ
گوشیو قطع کردم
پس دورم زدی ریحانه خانم
باسه بدترشو سر اون ادمی که خودشو جای نامزدت جا زده میارم
دختر تو مال منی
درسته یه زمانی از دستت دادم ولی الان نه
نمیزارم از دستم در بری
زنگ زدم به احمد
احمد:بله قربان
من:کارو تموم کن
احمد:قربان موقعیت جور نیست
من:یعنی چی احمد
احمد:قربان اینا گروهی با هم میرن نمیشه از نظر من وقتی برگشتن کارو تموم کنیم و ریحانه خانمو بیاریم
من:اره خوبه پس همین الان با بچه ها بیاین سمت تهران چون کارت دارم
احمد:چشم قربان
موبایلو قطع کروم
~~~رها~~~
از تلکابین پیاده شدم
وای من از ارتفا میترسم برای همین حالم بد شده
اوفف سرمم داره گیج میره داشتم میوفتادم که دست یکی دورم حلقه شد دیدم ارمانه
لبخند زدم بهش
من:مرسی
ارمان:خواهش میکنم چت شد یهو تو؟
من:از ارتفاع میترسم برای همین حالم بد میشه
ارمان:خوب چرا سوار شدی؟
من:اخه دلم میخواست سوار بشم
ارمان:بیا بریم اون کافه یه چیز شیرین برات بگیرم
من:مرسی اقا ارمان راضی به زحمت نیستم
ارمان:راحت باش بابا اقا چیه بگو ارمان راحت باش بعدشم وظیفست
وظیفه؟!
من:مرسی ارمان
ارمان:اها حالا شد
با خنده رفتیم سمت کافی شاپ
ارمان:راستی رها جلستون چی شد؟
من:جلسه!؟
ارمان:اره همون جلسه ای که برای رویال قرار بود بزاری
با دست زدم تو سرم
من:واییییییییی یادم رفت
زدم زیر خنده انقدر خندیدمنزدیک بود بخورم زمین که ارمان کمرمو گرفت
۵۳.۰k
۱۲ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.