Doubles of love
#Doubles_of_love
#دوراهی_عشق
پارت پنجم
*مارنی*
ساعت ۷ صبح بود ولی هنوز خبری از آچا نبود.
تمام شب به تلفنش زنگ زدیم ولی خاموش بود...
یعنی این دختره کجا غیبش زده؟؟؟ خانوادشم که اینجا نیستم که به اونا سربزنه... من که دیوز بهش پیام نداده بودم. تکیفمم که دزدیده بودن. کی با تلفن من بهش پیام داده که رفته کلاب. داستان خیلی مشکوک بود...تو همین فکرا بودم که زنگ خونه به صدا دراومد...
این سوک: آچاست... آچا اومدهه...
درک باز کردیم و با چهره ای به رنگ گچ روبهرو شدیم
×کجا بودی تو؟؟؟ نمیدونی از دیشب چفدر نگرانت شدیم؟؟؟ چرا... چرااا بهمون زنگ نزدی؟ یعنی اینقدر کار سختی بود؟؟؟
با دیدن من تعجب کرد.
آچا: مارنیییی... تو اینجا چیکار میکنی... من کل شببب داشت...ممم دنباالل تو مییگ...شتممم
جمله هاش بریده بریده بود و نمیتونست درست حرف بزنه... چیزی رو داشت پنهون میکرد ولی...
آرا: یعنی هیچ اتفاق دیگه ای نیفتاده؟؟؟
آچا: آرههههه...
×فعلا برو تو اتاقت استراحت کن بعداً دربارش حرف میزنیم...
/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*
*هه جونگ*
با اومدن آچا خیالم راحت شد... کل شب از نگرانییی فقط خرو پوف میکردم...
حتماً دارین با خودتون میگین چه دختر بی خیالیم نه؟؟؟
اصلاً هم نیستم. اونقدر نگرانش بودم که کل شبو خروپوف کردم... وگرنه من که خروپوف نمیکنم😉
قرار امروزم با کوکی جونم بخاطر آچا لغو شد ولی حالا که اشکالی نداره... اون برگشتهو میتونم برم سر قرارم... تلفنم زنگ خورد. کوکی جونم بود...
جونگ کوک: عجیجممممم... دوستت پیدا شد... دیشب از نگرانی فقط ۶ ساعت خوابیدم... فقط یه ساعت کمتر...
خوشحال شدم... شخصیتش ازم مو نمیزد. مثل خودم بود...
×نه عشقم چیزیش نبود. فقط نگو کل شبو داشته دنبال مارنی میگشته... عجییجججممم حالا که برگشته میتونم بیا خونت؟؟؟
جونگکوک: چرا که نه... بیا منتظرتم. فقط زیلدی خوشگل نکنی که حوصله سرم ندارمممم...
خندم گرفتتت. تلفنو قطع کردمو رفتم تا لباس سفیدمو که من شبیه فرشته ها میکرد بپوشم... به آینه نگاه کردم... خداییش خدا چی آفریده... من که راضیم... زشتا بترکن از حصودییی
کیفمو برداشتم. میخواستم درو باز کنم که...
مارنی: وسط اینهمه ول وله کجا میخوای بری؟؟؟
×کوکی جونم منتظرمه خوبببب. خوشگل شدم؟؟؟
آرا: حالم بهم خورد با این کارات. ندید بدید... انگار تو عمرش دوست پسر نداشته... خدارو شکر کن که آچا اومد وگرنه عمراً میذاشتم برییییی...
×فعلاً که تو ندید بدیدی... واسه شام منتظر نباشین که نمیام... شایدم فردا صبح اومدم... چشکی شیطانی زدمو درو بستم...
مارنی و آرا: غلط میکنیییییییی...
خندهای کردمو به راهم ادامه دادم...
نظرات شما = خوشحالی نویسنده
چطور بود ؟؟؟🤔 🤔 🤔
#دوراهی_عشق
پارت پنجم
*مارنی*
ساعت ۷ صبح بود ولی هنوز خبری از آچا نبود.
تمام شب به تلفنش زنگ زدیم ولی خاموش بود...
یعنی این دختره کجا غیبش زده؟؟؟ خانوادشم که اینجا نیستم که به اونا سربزنه... من که دیوز بهش پیام نداده بودم. تکیفمم که دزدیده بودن. کی با تلفن من بهش پیام داده که رفته کلاب. داستان خیلی مشکوک بود...تو همین فکرا بودم که زنگ خونه به صدا دراومد...
این سوک: آچاست... آچا اومدهه...
درک باز کردیم و با چهره ای به رنگ گچ روبهرو شدیم
×کجا بودی تو؟؟؟ نمیدونی از دیشب چفدر نگرانت شدیم؟؟؟ چرا... چرااا بهمون زنگ نزدی؟ یعنی اینقدر کار سختی بود؟؟؟
با دیدن من تعجب کرد.
آچا: مارنیییی... تو اینجا چیکار میکنی... من کل شببب داشت...ممم دنباالل تو مییگ...شتممم
جمله هاش بریده بریده بود و نمیتونست درست حرف بزنه... چیزی رو داشت پنهون میکرد ولی...
آرا: یعنی هیچ اتفاق دیگه ای نیفتاده؟؟؟
آچا: آرههههه...
×فعلا برو تو اتاقت استراحت کن بعداً دربارش حرف میزنیم...
/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*
*هه جونگ*
با اومدن آچا خیالم راحت شد... کل شب از نگرانییی فقط خرو پوف میکردم...
حتماً دارین با خودتون میگین چه دختر بی خیالیم نه؟؟؟
اصلاً هم نیستم. اونقدر نگرانش بودم که کل شبو خروپوف کردم... وگرنه من که خروپوف نمیکنم😉
قرار امروزم با کوکی جونم بخاطر آچا لغو شد ولی حالا که اشکالی نداره... اون برگشتهو میتونم برم سر قرارم... تلفنم زنگ خورد. کوکی جونم بود...
جونگ کوک: عجیجممممم... دوستت پیدا شد... دیشب از نگرانی فقط ۶ ساعت خوابیدم... فقط یه ساعت کمتر...
خوشحال شدم... شخصیتش ازم مو نمیزد. مثل خودم بود...
×نه عشقم چیزیش نبود. فقط نگو کل شبو داشته دنبال مارنی میگشته... عجییجججممم حالا که برگشته میتونم بیا خونت؟؟؟
جونگکوک: چرا که نه... بیا منتظرتم. فقط زیلدی خوشگل نکنی که حوصله سرم ندارمممم...
خندم گرفتتت. تلفنو قطع کردمو رفتم تا لباس سفیدمو که من شبیه فرشته ها میکرد بپوشم... به آینه نگاه کردم... خداییش خدا چی آفریده... من که راضیم... زشتا بترکن از حصودییی
کیفمو برداشتم. میخواستم درو باز کنم که...
مارنی: وسط اینهمه ول وله کجا میخوای بری؟؟؟
×کوکی جونم منتظرمه خوبببب. خوشگل شدم؟؟؟
آرا: حالم بهم خورد با این کارات. ندید بدید... انگار تو عمرش دوست پسر نداشته... خدارو شکر کن که آچا اومد وگرنه عمراً میذاشتم برییییی...
×فعلاً که تو ندید بدیدی... واسه شام منتظر نباشین که نمیام... شایدم فردا صبح اومدم... چشکی شیطانی زدمو درو بستم...
مارنی و آرا: غلط میکنیییییییی...
خندهای کردمو به راهم ادامه دادم...
نظرات شما = خوشحالی نویسنده
چطور بود ؟؟؟🤔 🤔 🤔
۵۸.۲k
۱۵ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.