عشق خدمتکاری پارت ۶
عشق خدمتکاری_پارت ۶
از دسشوری که دراومدم خواسم برم بخوابم که صدایی شکستن شنیدم.
اروم اروم میرفتم سمت صدا که احساس کردم صدای پا شنیدم و سریع خودم انداختم پشت در .
و درو از پشت قفل کردم.
قلبم تند میزد لامصب انگار که رعد و برق تو دلم ویز ویز میکرد.
صدای زنبورم نیس گفته باشم احمقم خودتونید😛
صدای پا نزدیک تر میشد و قلبه منم بیشتر میرفت سمت پایین .
و همانا کوبیده شدن در که دومتر رفتم بالا اومدم پایین.
+کس....ی.....او....نج...اس
-سکوت
+کسییییی....اونجاسسسس گفتممممم
با استرس دستم خود به خود رفت سمت کلید و تو در چرخوندم .
درو با یه حرکت باز کردم و کلاشنکفمو بردم بالا تا بزنم به مخ یارو.
که چشامو بستم و شاپالاق.
هاااا په چرا رو هواس دستم.؟؟
با شک و تردی لای چشم اولیمو باز کردم و دستی و دیدم که کلاشینکوفمو گرفته بود .
و از فرت تعجب چشام گردالو شد و بیشتر اوردم کلمو بالا و به شخص روبه روم نگاه میکردم.
بخاطر تاریکی و کلاه سوییشرتش قیافش معلوم نبود.
با شنیدن صدای سردش مو به تنم سیخ شد
-میری تو تا منم بیام یا تا صبح وایمیسی اینجا.
بخاطر تعجبم کارام دست خودم نبود و سریع رفتم تو و اونم پشتم اومد.
و منم با تعجب نگاش میکردم .
با کنار زدنه کلاهش دهنم شد قالی فردعلا.
هونجور با تعجب و خنگی نگاش میکردم که با صداش به خودم اومدم
-چته میدونم خوشگلم .تموم شدم
+هاااااااا چی گفتی احمق هرکول ؟؟؟وایسا بینم اصلا تو دیگه کی من چجور رات دادم تو .؟؟
و کلاشینکوفمو گرفتم تو دستم و به سمتش گرفتم .
من با داد
+سریع برو بیرون .
-برو باوا
و خودش و انداخت رو کاناپه.
+گفتم گمشو بیرون از خونم
-بگیر بتمرگ کم زر بزن
+گفتم گمش....
نزاشت حرفمو کامل کنم که پرید وسط حرفم.
-ساکت شو بگیر بشین کارت دارم
با استرس نشستم و دستامو بغل کردم و با اخم زل زدم به صورت احمقش
-خب یه بار بیشتر نمیگم په بگوش
-من داییت فرستاده تا بیام دنبالت ببرمت ور دلش.بعد از مردن نننت وصیتش رسید دست داییت و تو اون وصیت گفته شده بود که تورو به عنوان فرزند خونده قبولت کنه.
با گنگی زل زدم بهش و بعد از تجزیه تحلیل مخم خندم گرفتم و بلند بلند میخندیدم
+ها داییییی چی میگی یارو مگه خلی من از اول عمرم نه دایی داشتم نه فامیلی پس گمشو برو بیرون از خونم جکتم ببر جای دیگه روزیتو بگیر.هخخخ دای آی دلم
پاشدم و درو باز کردم و اشاره زدم بهش و بعدم به بیرون.
یعنی خیلی شیک گمشو.
و اونم با کمال تعجب پاشد از جاش و اومد سمت در اولش فکر کردم داره میره بیرون ولی با کار اخرش داشتم اتیشی میشدم .
اومد سمتم و یه دستشو انداخت زیر پام و یه دستشم زیر بالا تنم و از رو زمین بلندم کرد.
+عوضییییی چیکار میکنی بزارم زمین تا نزدم شت و پتت نکردم زوددددد باش با توام میگم ....
-
از دسشوری که دراومدم خواسم برم بخوابم که صدایی شکستن شنیدم.
اروم اروم میرفتم سمت صدا که احساس کردم صدای پا شنیدم و سریع خودم انداختم پشت در .
و درو از پشت قفل کردم.
قلبم تند میزد لامصب انگار که رعد و برق تو دلم ویز ویز میکرد.
صدای زنبورم نیس گفته باشم احمقم خودتونید😛
صدای پا نزدیک تر میشد و قلبه منم بیشتر میرفت سمت پایین .
و همانا کوبیده شدن در که دومتر رفتم بالا اومدم پایین.
+کس....ی.....او....نج...اس
-سکوت
+کسییییی....اونجاسسسس گفتممممم
با استرس دستم خود به خود رفت سمت کلید و تو در چرخوندم .
درو با یه حرکت باز کردم و کلاشنکفمو بردم بالا تا بزنم به مخ یارو.
که چشامو بستم و شاپالاق.
هاااا په چرا رو هواس دستم.؟؟
با شک و تردی لای چشم اولیمو باز کردم و دستی و دیدم که کلاشینکوفمو گرفته بود .
و از فرت تعجب چشام گردالو شد و بیشتر اوردم کلمو بالا و به شخص روبه روم نگاه میکردم.
بخاطر تاریکی و کلاه سوییشرتش قیافش معلوم نبود.
با شنیدن صدای سردش مو به تنم سیخ شد
-میری تو تا منم بیام یا تا صبح وایمیسی اینجا.
بخاطر تعجبم کارام دست خودم نبود و سریع رفتم تو و اونم پشتم اومد.
و منم با تعجب نگاش میکردم .
با کنار زدنه کلاهش دهنم شد قالی فردعلا.
هونجور با تعجب و خنگی نگاش میکردم که با صداش به خودم اومدم
-چته میدونم خوشگلم .تموم شدم
+هاااااااا چی گفتی احمق هرکول ؟؟؟وایسا بینم اصلا تو دیگه کی من چجور رات دادم تو .؟؟
و کلاشینکوفمو گرفتم تو دستم و به سمتش گرفتم .
من با داد
+سریع برو بیرون .
-برو باوا
و خودش و انداخت رو کاناپه.
+گفتم گمشو بیرون از خونم
-بگیر بتمرگ کم زر بزن
+گفتم گمش....
نزاشت حرفمو کامل کنم که پرید وسط حرفم.
-ساکت شو بگیر بشین کارت دارم
با استرس نشستم و دستامو بغل کردم و با اخم زل زدم به صورت احمقش
-خب یه بار بیشتر نمیگم په بگوش
-من داییت فرستاده تا بیام دنبالت ببرمت ور دلش.بعد از مردن نننت وصیتش رسید دست داییت و تو اون وصیت گفته شده بود که تورو به عنوان فرزند خونده قبولت کنه.
با گنگی زل زدم بهش و بعد از تجزیه تحلیل مخم خندم گرفتم و بلند بلند میخندیدم
+ها داییییی چی میگی یارو مگه خلی من از اول عمرم نه دایی داشتم نه فامیلی پس گمشو برو بیرون از خونم جکتم ببر جای دیگه روزیتو بگیر.هخخخ دای آی دلم
پاشدم و درو باز کردم و اشاره زدم بهش و بعدم به بیرون.
یعنی خیلی شیک گمشو.
و اونم با کمال تعجب پاشد از جاش و اومد سمت در اولش فکر کردم داره میره بیرون ولی با کار اخرش داشتم اتیشی میشدم .
اومد سمتم و یه دستشو انداخت زیر پام و یه دستشم زیر بالا تنم و از رو زمین بلندم کرد.
+عوضییییی چیکار میکنی بزارم زمین تا نزدم شت و پتت نکردم زوددددد باش با توام میگم ....
-
۷۷.۷k
۱۵ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.