همیشه عادتش همین بود
همیشه عادتش همین بود
انگاری نمیخواست کامل بخنده
به موضوعات بامزه لبخند میزد و برای موضوعات خنده دار همین قائله رو پیش می گرفت
همین باعث میشد همیشه متانت بی نظیرش حتی موقع خنده حضور داشته باشه
سرشو به معنی تایید تکون داد
-بله افتاد
+چرا خودتو اذیت میکنی؟
-چی؟
برای توضیح دادن دست راستمو بالا اوردم و تکون دادم
از بس که برای توضیح دادن به دانش اموزا یا دانشجو ها اینکارو کرده بودم عادتم شده بود
+موقع خندیدن خوب بزن زیر خنده ، خندتو نخور
-وقتی کوچیک بودم هروقت با صدا میخندیدم مامانم چشم غره میرفت و ازم میخواست سنگین رنگین باشم...میگفت یه خانم محترم بلند نمیخنده
+خانم محترم به عرضتون برسونم پیش من نباید از این خبرا باشه...من تا قهقهه نشنوم ول کن نیستما
-سعیمو میکنم
سرمو نفی به بالا تکون دادم
+نوچ سعی به درد من نمیخوره...بگو اینکارو میکنم
-خوب اینکارو میزنم
بشکن زدم
+حالا شد
چند لحظه بعد دوباره با لحن جدی ازش پرسیدم
+تا حالا دکتر رفتی؟
دستاشو بهم گره زد و غمزده سرشو پایین انداخت
واجب دیدم دوباره ماشینو کنار خیابون نگه دارم اعصبانیت توی کلامم اشکار بود
+اون...
نفس عمیقی کشیدم تا هم متمرکز شم هم دادی که میخواستم بزنم توی گلوم حبس شه
دستی کلافه به صورتم کشیدم
+اون بچمونه خوب؟
انگار بهش برق وصل کرده باشن دقیق نگاهم کرد
سرمو جهت دیگه ای چرخوندم
+حق نداریم بهش بیتفاوت باشیم...حتی الانی که تو بدترین حالیم
-من
صدامو بالا بردم و دستمو به علامت سکوت تکون دادم
+هیس
چشم هاشو محکم روی هم فشارداد ولی نتونست جلوی اعصبانتیشو بگیره این بار اون حرفه منو برید
-نه تو ساکت باش...بزارید منم حرف بزنم دیگه نمیکشم...دست از سرم بردارین از همتون خستم که کاسه داغ تر از آش شدین...منی که بچه خودمه هیچ ادعایی در موردش ندارم
آلوده به بغض گفت
-من اصلا دوسش ندارم...وقتی با علیرضا شب و روز انتظار وجود یه بچه رو میکشیدیم نبود
اشک هاش اروم اروم راه خودشونو ازگوشه پلکش پیدا کردن
-وقتی تو رویاهامون با یه دختر یا پسر کوچیک توی پارک قدم میزدیم نبود...میخوام الان که علیرضا نیست صد سال سیاه نباشه
انگاری نمیخواست کامل بخنده
به موضوعات بامزه لبخند میزد و برای موضوعات خنده دار همین قائله رو پیش می گرفت
همین باعث میشد همیشه متانت بی نظیرش حتی موقع خنده حضور داشته باشه
سرشو به معنی تایید تکون داد
-بله افتاد
+چرا خودتو اذیت میکنی؟
-چی؟
برای توضیح دادن دست راستمو بالا اوردم و تکون دادم
از بس که برای توضیح دادن به دانش اموزا یا دانشجو ها اینکارو کرده بودم عادتم شده بود
+موقع خندیدن خوب بزن زیر خنده ، خندتو نخور
-وقتی کوچیک بودم هروقت با صدا میخندیدم مامانم چشم غره میرفت و ازم میخواست سنگین رنگین باشم...میگفت یه خانم محترم بلند نمیخنده
+خانم محترم به عرضتون برسونم پیش من نباید از این خبرا باشه...من تا قهقهه نشنوم ول کن نیستما
-سعیمو میکنم
سرمو نفی به بالا تکون دادم
+نوچ سعی به درد من نمیخوره...بگو اینکارو میکنم
-خوب اینکارو میزنم
بشکن زدم
+حالا شد
چند لحظه بعد دوباره با لحن جدی ازش پرسیدم
+تا حالا دکتر رفتی؟
دستاشو بهم گره زد و غمزده سرشو پایین انداخت
واجب دیدم دوباره ماشینو کنار خیابون نگه دارم اعصبانیت توی کلامم اشکار بود
+اون...
نفس عمیقی کشیدم تا هم متمرکز شم هم دادی که میخواستم بزنم توی گلوم حبس شه
دستی کلافه به صورتم کشیدم
+اون بچمونه خوب؟
انگار بهش برق وصل کرده باشن دقیق نگاهم کرد
سرمو جهت دیگه ای چرخوندم
+حق نداریم بهش بیتفاوت باشیم...حتی الانی که تو بدترین حالیم
-من
صدامو بالا بردم و دستمو به علامت سکوت تکون دادم
+هیس
چشم هاشو محکم روی هم فشارداد ولی نتونست جلوی اعصبانتیشو بگیره این بار اون حرفه منو برید
-نه تو ساکت باش...بزارید منم حرف بزنم دیگه نمیکشم...دست از سرم بردارین از همتون خستم که کاسه داغ تر از آش شدین...منی که بچه خودمه هیچ ادعایی در موردش ندارم
آلوده به بغض گفت
-من اصلا دوسش ندارم...وقتی با علیرضا شب و روز انتظار وجود یه بچه رو میکشیدیم نبود
اشک هاش اروم اروم راه خودشونو ازگوشه پلکش پیدا کردن
-وقتی تو رویاهامون با یه دختر یا پسر کوچیک توی پارک قدم میزدیم نبود...میخوام الان که علیرضا نیست صد سال سیاه نباشه
۸۹.۳k
۲۰ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.