رمان دخترای شیطون
رمان دخترای شیطون
پارت_۷۰
وای الهی بمیری ارسن
همینکه بلند شدم پهلوم تیر کشید بدنمم درد گرفت
دیدم ارسن روی صندلی خوابش برده
یه ظرف صبحونه هم کنار تختم بود
کثافت
اومدم پاشم انقدر پاهام درد میکرد که نتونستم رو پاهام وایسم
خوردم زمین
از صدای افتادنم ارسن بلند شد تا دید افتادم اومد طرفم
ارسن:چرا پا شدی اخه؟
من:به تو چه عوضی
زیر بازومو گرفت
من:ایی اروم
گذاشتم رو تخت
خودشم کنارم نشست
گونمو ناز کرد که سرمو بردم عقب
من:دست به من نزن نجس میشم
ارسن چشماشو بست و گفت
ارسن:اگه زبونتو کوتاه میکردی اینجوری کتک نمیخوردی تازه خانمی برات یه سوپرایزم دارم الانم صبحونتو بخور خوب که جون بگیری خیلی کارا داریم
گفت و زد زیر خنده
با نفرت نگاش کردم به یاد ارمیا اشک تو چشمام جمع شد
ارسن داشت میرفت
من:ارسن
ارسن برگشت طرفم
ارسن:جونم
من:تو رو خدا کاری با ارمیا نداشته باش
ارسن:عه راستی دو تا مهمون دیگ هم داریم یادم رفت بهت بگم خانمی
با این حرفش طاقتم تموم شد اشکام سرازیر شد
من:ارسن مگه منو نمیخواستی هز کاری میخوای با من بکن ولی با ارمیا نه تو رو خدا
یه پوزخند زد
تو چشمام نگاه کرد و داد زد
ارسن:احمد بیارش
در باز شد و یه نفر خونی و مالی پرت شد تو اتاق
ارسن از اتاق رفت بیرون درم قفل کرد
وای نه
با ترس و لرز رفتمبالا سرش برش گردوندم با دیدن ارمیام زدم زیر گریه
بیهوش بود
الهی برات بمیرم ارمیای من
یکی از چشماش کبود بود چشمای کبودشو ب*و*سیدم
الهی ریحانه برات بمیره سر خونیشو تو بغلم گرفتمکه چشماش باز شد
ارمیا:ریحانه
من:جون دل ریحانه الهی ریحانه برات یمیره که اون عوضیا باهات این کارو کردن
سرشو به سینم تکیه داد
ارمیا:چرا بدنت کبوده ریحانم
به یاد کتکاش اشکام دوباره ریخت رو صورتم
با دیدن اشکام بلند شد نشست
برگشتم دیدم یه جعبه دستمال و یه لیوان اب اونجاست
دستمو به پهلوم گرفتم لنگون لنگون رفتم برشون داشتم
رفتم سمت ارمیا
نشستم کنارش
دست کشید به بازومو صورتم
با بغض گفت
ارمیا:چکار کردن باهات
من:با تو چکار کردن عزیزمممم همش تقصیر منه الهی من بمیرم این حال و روزتو نبینم
اینارو با گریه میگفتم
منو محکم گرفت تو بغلش
ارمیا:نگو عمرم نگو اینجوری
چون فشارم میداد کمرم تیر میکشید با هق هق گفتم
من:ا..ارمیا
ارمیا:جون ارمیا
من:میشه فشارم ندی بدنم درد میکنه
یهو بازومو گرفت منو برد عقب
ارمیا:برگرد
من:ارم....
نزاشت حرفمو کامل کنم
ارمیا:برگرد
برگشتمتاپمو زد بالا
با دستش کمرمو لمس کرد
من:ارمیا اشکالی نداره فقط برای تو اتفاقی نیوفته من به همینم راضیم
ارمیا از پشت بغلم کرد
ارمیا:از اینجا میریم نترس خانمی
من برگشتم سمتش با چشمای اشکیم دستمالو خیس کردم
اول پیشونیشو پاک کردم
ارمیا:اخخخخ
من:بمیرم بمیرم ببخشید
پارت_۷۰
وای الهی بمیری ارسن
همینکه بلند شدم پهلوم تیر کشید بدنمم درد گرفت
دیدم ارسن روی صندلی خوابش برده
یه ظرف صبحونه هم کنار تختم بود
کثافت
اومدم پاشم انقدر پاهام درد میکرد که نتونستم رو پاهام وایسم
خوردم زمین
از صدای افتادنم ارسن بلند شد تا دید افتادم اومد طرفم
ارسن:چرا پا شدی اخه؟
من:به تو چه عوضی
زیر بازومو گرفت
من:ایی اروم
گذاشتم رو تخت
خودشم کنارم نشست
گونمو ناز کرد که سرمو بردم عقب
من:دست به من نزن نجس میشم
ارسن چشماشو بست و گفت
ارسن:اگه زبونتو کوتاه میکردی اینجوری کتک نمیخوردی تازه خانمی برات یه سوپرایزم دارم الانم صبحونتو بخور خوب که جون بگیری خیلی کارا داریم
گفت و زد زیر خنده
با نفرت نگاش کردم به یاد ارمیا اشک تو چشمام جمع شد
ارسن داشت میرفت
من:ارسن
ارسن برگشت طرفم
ارسن:جونم
من:تو رو خدا کاری با ارمیا نداشته باش
ارسن:عه راستی دو تا مهمون دیگ هم داریم یادم رفت بهت بگم خانمی
با این حرفش طاقتم تموم شد اشکام سرازیر شد
من:ارسن مگه منو نمیخواستی هز کاری میخوای با من بکن ولی با ارمیا نه تو رو خدا
یه پوزخند زد
تو چشمام نگاه کرد و داد زد
ارسن:احمد بیارش
در باز شد و یه نفر خونی و مالی پرت شد تو اتاق
ارسن از اتاق رفت بیرون درم قفل کرد
وای نه
با ترس و لرز رفتمبالا سرش برش گردوندم با دیدن ارمیام زدم زیر گریه
بیهوش بود
الهی برات بمیرم ارمیای من
یکی از چشماش کبود بود چشمای کبودشو ب*و*سیدم
الهی ریحانه برات بمیره سر خونیشو تو بغلم گرفتمکه چشماش باز شد
ارمیا:ریحانه
من:جون دل ریحانه الهی ریحانه برات یمیره که اون عوضیا باهات این کارو کردن
سرشو به سینم تکیه داد
ارمیا:چرا بدنت کبوده ریحانم
به یاد کتکاش اشکام دوباره ریخت رو صورتم
با دیدن اشکام بلند شد نشست
برگشتم دیدم یه جعبه دستمال و یه لیوان اب اونجاست
دستمو به پهلوم گرفتم لنگون لنگون رفتم برشون داشتم
رفتم سمت ارمیا
نشستم کنارش
دست کشید به بازومو صورتم
با بغض گفت
ارمیا:چکار کردن باهات
من:با تو چکار کردن عزیزمممم همش تقصیر منه الهی من بمیرم این حال و روزتو نبینم
اینارو با گریه میگفتم
منو محکم گرفت تو بغلش
ارمیا:نگو عمرم نگو اینجوری
چون فشارم میداد کمرم تیر میکشید با هق هق گفتم
من:ا..ارمیا
ارمیا:جون ارمیا
من:میشه فشارم ندی بدنم درد میکنه
یهو بازومو گرفت منو برد عقب
ارمیا:برگرد
من:ارم....
نزاشت حرفمو کامل کنم
ارمیا:برگرد
برگشتمتاپمو زد بالا
با دستش کمرمو لمس کرد
من:ارمیا اشکالی نداره فقط برای تو اتفاقی نیوفته من به همینم راضیم
ارمیا از پشت بغلم کرد
ارمیا:از اینجا میریم نترس خانمی
من برگشتم سمتش با چشمای اشکیم دستمالو خیس کردم
اول پیشونیشو پاک کردم
ارمیا:اخخخخ
من:بمیرم بمیرم ببخشید
۵۶.۲k
۲۳ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.