پارت10 دلبربلا
#پارت10 #دلبربلا
مامان و بابا سرخوش نشسته بودن شام میخوردن
ناراحت گفتم
_خداوکیلی خیلی نامردین چرا صدام نکردین شام بخورم
مامان گفت
_ما گفتیم حتما خسته بودی خوابیدی
_نباید میومدین یه نگاه مینداختین؟؟
_خب نه دیگه
خیلی نامرد بود قشنگ کارمو تلافی کرد
نششتم پشت میز و یکم از ماکارونیو کشیدم و تند تند خوردم
بابا گفت
_دخترم از کیش اومدی از سومالی که نیومدی یواش تر
اینا جوری باید حرص منو دربیارن
غذامو تموم کردمو یکم لیموناد ریختم و خوردم
بلند شدم رفتم بالا
کلیدو انداختم و درو باز کردم ای خدا حالا کی اینارو جمع کنه
بیخیال شدمو پریدم رو تخت و زل زدم به سقف
یه هفته دیگه تابستون تموم میشدو برای دانشگاه باید میرفتیم مشهد
از یک ماه پیش تا الان خواده منو دنیا و سونیا دارن بحث میکنن خونه مجردی بگیرن برامون یا بریم خوابگاه
هنوز به نتیجه ای نرسیدن هرچند که 80% توافقشون روی خوابگاهه میگن
خونه واسه سه تا دختر تنها امن نیست ولی خب ما قبول نمیکنیم و سعی میکنم متقاعدشون کنیم
که تو خوابگاه راحت نیستیم
کمتر از دو روز دیگه باید تصمیممونو میگرفتیم
تا سه چهار روز دیگه برای
ثبت نام و انتخاب واحد باید میرفتیم دانشگاه و باید یه جا برای سکونت پیدا کنیم
کم کم چشام گرم شدو خوابم برد
با صدای زنگ گوشیم یکم لای چشامو باز کردم
همه جا تاریک بود با دستم دنبال گوشیم گشتم و پیداش کردم
چشم بسته زدم رو وصل تماس و گرفتمش کنار گوشم
_هووم
دنیا خر بیشعور بود
_خاک برسرت خوابی تو ساعت دو ظهره
_تو غلط کردی همه جا تاریکه
_دیوونه خورشید گرفتگیه
_چرتو پرت نگو من خوابم میاد
_خب ساعتو نگاه کن
گوشیو از کنار گوشم آوردم روبه روم و به ساعت نگاه کردم
سه و ربع بود
_خدا کورت کنه عوضی تو خوابت نمیاد مردم آزاری میکنی...بمیری به حق پنج تن
_انقدر با آه و ناله نفرین نکن
_الهی که همه نفرینام به واقعیت بپیونده راحت شم از دستت
گوشیو قطع کردمو دوباره گرفتم خوابیدم
دوباره گوشیم زنگ خورد
برداشتم و تماسو وصل کردم
_الهی بری زیر تریلی به 18 قسمت نامساوی تقسیم بشی الهی همون انگشتات قطع بشه الهی لال بشی به حق علی ای خدا اگه یه ذره منو دوست داری به حرفام گوش کن
_کیو داری اینطوری سوزناک نفرین میکنی؟
یا قرآن اینکه دنیا نیس
پریدم از جام و نشستم و به صفحه گوشی نگاه کردم
لایک و کامنت فراموش نشه عزیزان😍 😍
مامان و بابا سرخوش نشسته بودن شام میخوردن
ناراحت گفتم
_خداوکیلی خیلی نامردین چرا صدام نکردین شام بخورم
مامان گفت
_ما گفتیم حتما خسته بودی خوابیدی
_نباید میومدین یه نگاه مینداختین؟؟
_خب نه دیگه
خیلی نامرد بود قشنگ کارمو تلافی کرد
نششتم پشت میز و یکم از ماکارونیو کشیدم و تند تند خوردم
بابا گفت
_دخترم از کیش اومدی از سومالی که نیومدی یواش تر
اینا جوری باید حرص منو دربیارن
غذامو تموم کردمو یکم لیموناد ریختم و خوردم
بلند شدم رفتم بالا
کلیدو انداختم و درو باز کردم ای خدا حالا کی اینارو جمع کنه
بیخیال شدمو پریدم رو تخت و زل زدم به سقف
یه هفته دیگه تابستون تموم میشدو برای دانشگاه باید میرفتیم مشهد
از یک ماه پیش تا الان خواده منو دنیا و سونیا دارن بحث میکنن خونه مجردی بگیرن برامون یا بریم خوابگاه
هنوز به نتیجه ای نرسیدن هرچند که 80% توافقشون روی خوابگاهه میگن
خونه واسه سه تا دختر تنها امن نیست ولی خب ما قبول نمیکنیم و سعی میکنم متقاعدشون کنیم
که تو خوابگاه راحت نیستیم
کمتر از دو روز دیگه باید تصمیممونو میگرفتیم
تا سه چهار روز دیگه برای
ثبت نام و انتخاب واحد باید میرفتیم دانشگاه و باید یه جا برای سکونت پیدا کنیم
کم کم چشام گرم شدو خوابم برد
با صدای زنگ گوشیم یکم لای چشامو باز کردم
همه جا تاریک بود با دستم دنبال گوشیم گشتم و پیداش کردم
چشم بسته زدم رو وصل تماس و گرفتمش کنار گوشم
_هووم
دنیا خر بیشعور بود
_خاک برسرت خوابی تو ساعت دو ظهره
_تو غلط کردی همه جا تاریکه
_دیوونه خورشید گرفتگیه
_چرتو پرت نگو من خوابم میاد
_خب ساعتو نگاه کن
گوشیو از کنار گوشم آوردم روبه روم و به ساعت نگاه کردم
سه و ربع بود
_خدا کورت کنه عوضی تو خوابت نمیاد مردم آزاری میکنی...بمیری به حق پنج تن
_انقدر با آه و ناله نفرین نکن
_الهی که همه نفرینام به واقعیت بپیونده راحت شم از دستت
گوشیو قطع کردمو دوباره گرفتم خوابیدم
دوباره گوشیم زنگ خورد
برداشتم و تماسو وصل کردم
_الهی بری زیر تریلی به 18 قسمت نامساوی تقسیم بشی الهی همون انگشتات قطع بشه الهی لال بشی به حق علی ای خدا اگه یه ذره منو دوست داری به حرفام گوش کن
_کیو داری اینطوری سوزناک نفرین میکنی؟
یا قرآن اینکه دنیا نیس
پریدم از جام و نشستم و به صفحه گوشی نگاه کردم
لایک و کامنت فراموش نشه عزیزان😍 😍
۷۶.۴k
۲۶ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.