رفت اما کاش باورامو نابود نمیکرد
رفت اما کاش باورامو نابود نمیکرد
نگار💚
من اومدم با یه کم تاخیر ببخشید بوس بوس 💋 حالم الان اکی شده تقریبا
نظر بدین کامنت بذارین تا منم انرژی بگیرم ❤ ️
امروز 16 شهریور 97 است (دقیقا 6 ماه قبل از مرگش) و فردا ششمین مراسم سالگرد ازدواج من و احسانه... باور نمیکنم ک 6 سال داره میگذره همه چی عادی بنظر میاد همه ظاهر زندگی منو میبینن همه فک میکنن من با احسان خوشبختم و عاشقشم حتی خود احسان هم همین حسو داره اما من دوسش ندارم عاشقش نیستم گاهی وقتا فک میکنم ازش بدم میاد خیلی مرد خوبیه محبت میکنه اما مشکل من اینه این ازدواج باب میلم نبود شاید اگ قبل ازدواجم با احسان درگیر عشق دیگ ای نبودم الان بی شک با احسان خوشبخت ترین زن دنیا بودم خسته شدم از نقش بازی کردن و اینک همه و حتی خودمو گول میزنم قلبم کنارش آروم نیست میدونم اگ ی روزی احسان بفهمه حتما خیلی ناراحت میشه اما من نمیذارم بفهمه چون تقصیر اون نیس مشکل از من و گذشته منه
_(باورم نمیشد ک نگار حسش به من این بوده مگ میشه اخه چجوری من نفهمیدم همیشه جونم و عشقم از دهنش نمیفتاد وای خدای من مگ میشه عاشق من نبوده پس چرا با درد عقیم بودن من میساخت میتونست ازم راحت جدا بشه وای احسان چقد تو بیچاره بودی خبر نداشتی زنت این همه سال برات فیلم بازی میکرده و توی دلش عشق یکی دیگ بوده) دوباره شروع کردم ب خوندن ادامش
دقیقا 8 سال قبل بود ک دانشجو بودم و خاستگارای زیادی داشتم اما هر کدومو به بهونه ای رد میکردم و یه عیبی روشون میذاشتم چون واقعا از ازدواج سنتی بیزار بودم و همه سرزنشم میکردن ک حتما پای کسی در میونه ک خاستگارای ب این خوبی رد میکنی اما واقعا پای هیچ آدمی در میون نبود تا بحال عشق رو تجربه نکرده بودم #سرگذشت #داستان #رمان
نگار💚
من اومدم با یه کم تاخیر ببخشید بوس بوس 💋 حالم الان اکی شده تقریبا
نظر بدین کامنت بذارین تا منم انرژی بگیرم ❤ ️
امروز 16 شهریور 97 است (دقیقا 6 ماه قبل از مرگش) و فردا ششمین مراسم سالگرد ازدواج من و احسانه... باور نمیکنم ک 6 سال داره میگذره همه چی عادی بنظر میاد همه ظاهر زندگی منو میبینن همه فک میکنن من با احسان خوشبختم و عاشقشم حتی خود احسان هم همین حسو داره اما من دوسش ندارم عاشقش نیستم گاهی وقتا فک میکنم ازش بدم میاد خیلی مرد خوبیه محبت میکنه اما مشکل من اینه این ازدواج باب میلم نبود شاید اگ قبل ازدواجم با احسان درگیر عشق دیگ ای نبودم الان بی شک با احسان خوشبخت ترین زن دنیا بودم خسته شدم از نقش بازی کردن و اینک همه و حتی خودمو گول میزنم قلبم کنارش آروم نیست میدونم اگ ی روزی احسان بفهمه حتما خیلی ناراحت میشه اما من نمیذارم بفهمه چون تقصیر اون نیس مشکل از من و گذشته منه
_(باورم نمیشد ک نگار حسش به من این بوده مگ میشه اخه چجوری من نفهمیدم همیشه جونم و عشقم از دهنش نمیفتاد وای خدای من مگ میشه عاشق من نبوده پس چرا با درد عقیم بودن من میساخت میتونست ازم راحت جدا بشه وای احسان چقد تو بیچاره بودی خبر نداشتی زنت این همه سال برات فیلم بازی میکرده و توی دلش عشق یکی دیگ بوده) دوباره شروع کردم ب خوندن ادامش
دقیقا 8 سال قبل بود ک دانشجو بودم و خاستگارای زیادی داشتم اما هر کدومو به بهونه ای رد میکردم و یه عیبی روشون میذاشتم چون واقعا از ازدواج سنتی بیزار بودم و همه سرزنشم میکردن ک حتما پای کسی در میونه ک خاستگارای ب این خوبی رد میکنی اما واقعا پای هیچ آدمی در میون نبود تا بحال عشق رو تجربه نکرده بودم #سرگذشت #داستان #رمان
۸۳.۹k
۲۷ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.