نامه فرهاد به آذر :
نامه فرهاد به آذر :
سلام بانوی ساده و شاعر قصه های روزانه...
فرهادم ؛ همان فرهادی که قرار بود عاشق شیدا باشد ٬ اما اکنون معشوق شیرین شده...قرار بود دلداده باشد اما اکنون بایستی فکر دلبری کند...
آمده ام چند کلامی با تو حرف دل بزنم ...آمده ام بگویم چقدر سخت است دست رد به احساس کسی زدن...اما تو ای بانو....
⚡ زانو نزن ای بانو...
بگذار فرهادت به عشق تو به جان کوه بیافتد...بگذار در آتش عشقت بسوزد ٬ آنچنان پخته شود که داغ عاشقی بر سینه اش بماند و عشقش شُهره شهر شود...
⚡ زانو نزن بانو...
گل قالی و گل صحرا هردو گل هستند ؛ یکی حقارت را پذیرفته ٬ به زیر پا خم شده است به امید آنکه شاید کسی او را بپذیرد اما سرانجامش چیست؟!با تمام احساسات لطیفش زیر پا له می شود و وقتی شکسته شد او را تنها رها می کنند.اما گل صحرا ارزش خویش را درک کرده ٬ تنهایی چند روزه را تحمل می کند تا دلداده اش برای رسیدن به او دل به صحرا بزند ٬ زمانی که به او رسید او را در گلدانی می گذارد و با عشق به او آب می دهد ٬ اگر روزی گلبرگی از گلبرگ هایش پژمرده شود دلش به تب و تاب می افتد و تا زمانی که دوباره او را سرحال و شاد نبیند آرام نمی گیرد و اگر روزی خاری از او دستش را رمیده ساخت از او دست نمی کشد چون برای رسیدن به او سختی صحرا کشیده است و به دست آوردنش آسان نبوده که او را آسان از دست بدهد.
⚡ زانو نزن آذر بانو...
که همچون آذر ماهی🌙 تنها می شوی...آذر از عشق سرشار است آنچنان که بر فراز فصل عاشقانه هاست...تمام عشقش را در برگ هایش🍂 جمع می کند و به زیر پای رهگذران می ریزد اما نمی داند که رهگذران به عریانی شاخه و سوز روزهایش می نگرند و تمام عشق و احساسش🍁 را زیر گام های بی مهرشان خُرد می کنند...شب های تنهایی او طولانی و طولانی تر می شود و در طولانی ترین شب تنهاییش گرد هم جمع می شوند و رفتنش را جشن می گیرند...به کدامین گناه؟!
عشق مانند یک نمایش نامه است که هرکس نقشی مشخص دارد...نمایش نامه ای را در نظر بگیر که نقش بازیگران عوض شود ؛ سرانجامش چیست؟ یا پایانی دارد اندوهناک که به رسوایی و تنهایی بازیگران می انجامد و یا داستانی می شود بی پایان...داستانی بی پایان.
✨ فرهاد مجنون می شود✨
✨ شیرین اگر شیرین شود✨
✨ در دم خاموش می شود✨
✨ شیرین اگر شیدا شود✨
همراه با موسیقی بخوانید
برگرفته از چهاردهمین عاشقانه شهرزاد
سلام بانوی ساده و شاعر قصه های روزانه...
فرهادم ؛ همان فرهادی که قرار بود عاشق شیدا باشد ٬ اما اکنون معشوق شیرین شده...قرار بود دلداده باشد اما اکنون بایستی فکر دلبری کند...
آمده ام چند کلامی با تو حرف دل بزنم ...آمده ام بگویم چقدر سخت است دست رد به احساس کسی زدن...اما تو ای بانو....
⚡ زانو نزن ای بانو...
بگذار فرهادت به عشق تو به جان کوه بیافتد...بگذار در آتش عشقت بسوزد ٬ آنچنان پخته شود که داغ عاشقی بر سینه اش بماند و عشقش شُهره شهر شود...
⚡ زانو نزن بانو...
گل قالی و گل صحرا هردو گل هستند ؛ یکی حقارت را پذیرفته ٬ به زیر پا خم شده است به امید آنکه شاید کسی او را بپذیرد اما سرانجامش چیست؟!با تمام احساسات لطیفش زیر پا له می شود و وقتی شکسته شد او را تنها رها می کنند.اما گل صحرا ارزش خویش را درک کرده ٬ تنهایی چند روزه را تحمل می کند تا دلداده اش برای رسیدن به او دل به صحرا بزند ٬ زمانی که به او رسید او را در گلدانی می گذارد و با عشق به او آب می دهد ٬ اگر روزی گلبرگی از گلبرگ هایش پژمرده شود دلش به تب و تاب می افتد و تا زمانی که دوباره او را سرحال و شاد نبیند آرام نمی گیرد و اگر روزی خاری از او دستش را رمیده ساخت از او دست نمی کشد چون برای رسیدن به او سختی صحرا کشیده است و به دست آوردنش آسان نبوده که او را آسان از دست بدهد.
⚡ زانو نزن آذر بانو...
که همچون آذر ماهی🌙 تنها می شوی...آذر از عشق سرشار است آنچنان که بر فراز فصل عاشقانه هاست...تمام عشقش را در برگ هایش🍂 جمع می کند و به زیر پای رهگذران می ریزد اما نمی داند که رهگذران به عریانی شاخه و سوز روزهایش می نگرند و تمام عشق و احساسش🍁 را زیر گام های بی مهرشان خُرد می کنند...شب های تنهایی او طولانی و طولانی تر می شود و در طولانی ترین شب تنهاییش گرد هم جمع می شوند و رفتنش را جشن می گیرند...به کدامین گناه؟!
عشق مانند یک نمایش نامه است که هرکس نقشی مشخص دارد...نمایش نامه ای را در نظر بگیر که نقش بازیگران عوض شود ؛ سرانجامش چیست؟ یا پایانی دارد اندوهناک که به رسوایی و تنهایی بازیگران می انجامد و یا داستانی می شود بی پایان...داستانی بی پایان.
✨ فرهاد مجنون می شود✨
✨ شیرین اگر شیرین شود✨
✨ در دم خاموش می شود✨
✨ شیرین اگر شیدا شود✨
همراه با موسیقی بخوانید
برگرفته از چهاردهمین عاشقانه شهرزاد
۱۲۴.۹k
۲۷ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.