مهسا ❤ ️
مهسا ❤ ️
با خودم میگفتم نکنه من خیلی ذهنم بسته اس و این روابط دوست اجتماعی و اینا برام معنایی نداره اما هر چ فکر میکردم نمیتونستم خودمو قانع کنم و امیرحسین فقط مال من بود و تمام
همه تا خرخره خورده بودن و مست بودن به جز من ساعتای 2 شب بود ک مراسم تموم شد اما قرار شد همه همونجا بودن تقریبا 6 تا دختر بودن و 8 تا پسر
منم تصمیم گرفتم برم خونمون بخابم از بچگی از آدم مست میترسیدم هر چ امیرحسین اصرار کرد قبول نکردم اما مهتاب موند
از این شونه ب اون شونه میشدم اما خابم نمیبرد به مهتاب پیام دادم گفت همه خابن ازش خاستم در پایین باز کن یه 5 دقیقه دیگ میام پایین میخاستم پیش امیرحسین بخابم
وارد اتاقش سیاه و سفیدش شدم تخت دو نفره بزرگی داشت وسط اتاقش
باوررررررممممممم نمیشد یه دختر توی بغل امیرحسین بود اما چون اتاق تاریک بود چهره اش مشخص نبود
دلم شکست طوری ک حتی نای فریاد زدن نداشتم بی سر و صدا در بستم و رفتم توی اتاقم و شروع کردم ب گریه کردن
تصمیم خودمو گرفته بودم جدا میشدم
و صبحش پیام دادم خدافظ برای همیشه
و بدون هیچ توضیحی ازش جدا شدم و هر چ امیرحسین میومد خونمون من بیرونش میکردم هر چی میگفت توضیح بده چرا چیزی نمیگفتم چون میدونستم بخاطر دوس داشتنم حرفاشو باور میکنم بس بود هر چ غرورمو شکستم و اشتی کردم
هفته بعد از اون خونه اسباب کشی کردیم و آدرس هم به امیرحسین ندادم گ
و به دنبال کارای جداییم و طلاق بودم و مهتاب هم کمکم میکرد و هر چند ساعت هم سر کوفت و طعنه میزد ک به حرف من نکردی فک کردی من دشمنتم فک کردی......
بعد از 3 ماه تقریبا از امیر حسین جدا شدم جدایی ک خیلی بهم ضربه کاش اینقد عجله نمیکردم برای ازدواج کاش بیشتر میشناختمش کلا همیشه ادم عجولی بودم و بدون فکر تصمیم میگرفتم
با خودم میگفتم نکنه من خیلی ذهنم بسته اس و این روابط دوست اجتماعی و اینا برام معنایی نداره اما هر چ فکر میکردم نمیتونستم خودمو قانع کنم و امیرحسین فقط مال من بود و تمام
همه تا خرخره خورده بودن و مست بودن به جز من ساعتای 2 شب بود ک مراسم تموم شد اما قرار شد همه همونجا بودن تقریبا 6 تا دختر بودن و 8 تا پسر
منم تصمیم گرفتم برم خونمون بخابم از بچگی از آدم مست میترسیدم هر چ امیرحسین اصرار کرد قبول نکردم اما مهتاب موند
از این شونه ب اون شونه میشدم اما خابم نمیبرد به مهتاب پیام دادم گفت همه خابن ازش خاستم در پایین باز کن یه 5 دقیقه دیگ میام پایین میخاستم پیش امیرحسین بخابم
وارد اتاقش سیاه و سفیدش شدم تخت دو نفره بزرگی داشت وسط اتاقش
باوررررررممممممم نمیشد یه دختر توی بغل امیرحسین بود اما چون اتاق تاریک بود چهره اش مشخص نبود
دلم شکست طوری ک حتی نای فریاد زدن نداشتم بی سر و صدا در بستم و رفتم توی اتاقم و شروع کردم ب گریه کردن
تصمیم خودمو گرفته بودم جدا میشدم
و صبحش پیام دادم خدافظ برای همیشه
و بدون هیچ توضیحی ازش جدا شدم و هر چ امیرحسین میومد خونمون من بیرونش میکردم هر چی میگفت توضیح بده چرا چیزی نمیگفتم چون میدونستم بخاطر دوس داشتنم حرفاشو باور میکنم بس بود هر چ غرورمو شکستم و اشتی کردم
هفته بعد از اون خونه اسباب کشی کردیم و آدرس هم به امیرحسین ندادم گ
و به دنبال کارای جداییم و طلاق بودم و مهتاب هم کمکم میکرد و هر چند ساعت هم سر کوفت و طعنه میزد ک به حرف من نکردی فک کردی من دشمنتم فک کردی......
بعد از 3 ماه تقریبا از امیر حسین جدا شدم جدایی ک خیلی بهم ضربه کاش اینقد عجله نمیکردم برای ازدواج کاش بیشتر میشناختمش کلا همیشه ادم عجولی بودم و بدون فکر تصمیم میگرفتم
۵۴.۲k
۳۰ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.