مهسا💚
مهسا💚
قسمت آخر
دو ماهی از طلاقم گذشته بود و کم کم با زندگی جدیدم عادت کرده بودم زندگی بدون امیر حسین و خیانتاش
چند روزی میشد ک امیر حسین هی زنگ میزد پیام میداد میخام ببینمت کارت دارم خیلی مهمه اما من محل ندادم
اما امیرحسین ول کن نبود و بالاخره قبول کردم برم ببینمش چون دگ مطمعن بودم گولشو نمیخورم رفتم ب کافی شاپی ک ادرسشو داد
_سلام مهسا خوبی حالت بهتره
_خب میشنوم
_چرا ازم جدا شدی
_گفتم ک دلیلشو نمیگم حالا حرفاتو بزن ک وقت ندارم
_ی چیزی میخام بگم اما تا تهش گوش کن بعد هر چی خاستی بگو
وقتی ازت طلاق گرفتم یه شماره ای پیام میداد پیامای عاشقونه و ابراز عشق میکرد با خودم فک میکردم حتما سانازه چون وقتی با تو دوست شدم هی تو گوش امیرعلی میخوند ک آشتی بده اینا
بالاخره بعد یه ماه صاحب شماره تصمیم گرفت ک بیاد خونمون چون فهمیده بود من با قضیه طلاق دارم کنار میام دیگ مطمعن شده بودم سانازه
اومد خونمون هی ابزار علاقه میکرد میگفت دوسم داره عاشقمه میخاد باهام ازدواج کنه نمیخاد از دستم بده و جای تورو پر میکنه واسم و تموم اون پیامای اشتباه و اینک حتی شب ماهگردمون ک مست بودم اومده پیشم خابیده و تو رو هم دیده ک در اتاق باز کردی و رفتی و علت جداییت همین بوده
_اون دختر ساناز بود ینی ساناز میخاسته ما رو از هم جدا کنه
_نه مهتاب بود
زدم زیر خنده
_بازی جدیدته میخای خواهر منو بده کنی فک کردی همه مث هرزه ان خواهرم هر چی باشه خراب نیس ک بخاد به شوهر خاهرش ابراز علاقه کنه و حتی شب یواشکی بیاد تو بغلش بخابه و زندگی من بهم بریزه با اینک میدونست چقد دوست دارم
_حق میدم بت اما من تموم حرفاشو ضبط کردم گوش کن
شروع کردم ب گوش کردن و حتی اعتراف کرده بود ک اون پیامای اول خودش بوده ک جای من خودشو جا زده تا نذاره باهم دوس شیم و از الکی هم تقصیر امیر علی انداخته چون از همون زمان عاشق امیر حسین بوده باید اینک امیر حسین چهار سال ازش کوچیکتر بوده
باورش برام سخت بودن چشم داشتن خواهرم به شوهر من
و بی نهایت جلوی امیر حسین شرمنده شده بودم حرفی برای گفتن نداشتم و سکوت کرده بودم ک بازم عجولانه تصمیم گرفتم
_مهسا ساکت نباش اونی ک باید شرمنده باشه خواهر پست توعه نه تو.... من هنوزم عاشقتم دوباره باهام ازدواج میکنی
بدون ی لحظه درنگ گفتم
_اره من هنوزم عاشفتم اما شرط دارم
_چ شرطی بهترینم
_از این شهر بریم
_تو جون بخواه
با مهتاب هم از همون شب قهرم در واقع بگم صحبت نمیکنم و تموم کارایی ک کرده بود رو بهش گفتم و یکی تو گوشش زدم و از خدا خاستم ک جواب کاراشو بده
بعد از چند هفته اش با امیر حسین دوباره ازدواج کردم و بهترین عروسی برام گرفت و الانم ساکن کرجم و زندگی بدون دغدغه ای دارم توام با آرامش و اعتماد #سرگذشت #رمان
قسمت آخر
دو ماهی از طلاقم گذشته بود و کم کم با زندگی جدیدم عادت کرده بودم زندگی بدون امیر حسین و خیانتاش
چند روزی میشد ک امیر حسین هی زنگ میزد پیام میداد میخام ببینمت کارت دارم خیلی مهمه اما من محل ندادم
اما امیرحسین ول کن نبود و بالاخره قبول کردم برم ببینمش چون دگ مطمعن بودم گولشو نمیخورم رفتم ب کافی شاپی ک ادرسشو داد
_سلام مهسا خوبی حالت بهتره
_خب میشنوم
_چرا ازم جدا شدی
_گفتم ک دلیلشو نمیگم حالا حرفاتو بزن ک وقت ندارم
_ی چیزی میخام بگم اما تا تهش گوش کن بعد هر چی خاستی بگو
وقتی ازت طلاق گرفتم یه شماره ای پیام میداد پیامای عاشقونه و ابراز عشق میکرد با خودم فک میکردم حتما سانازه چون وقتی با تو دوست شدم هی تو گوش امیرعلی میخوند ک آشتی بده اینا
بالاخره بعد یه ماه صاحب شماره تصمیم گرفت ک بیاد خونمون چون فهمیده بود من با قضیه طلاق دارم کنار میام دیگ مطمعن شده بودم سانازه
اومد خونمون هی ابزار علاقه میکرد میگفت دوسم داره عاشقمه میخاد باهام ازدواج کنه نمیخاد از دستم بده و جای تورو پر میکنه واسم و تموم اون پیامای اشتباه و اینک حتی شب ماهگردمون ک مست بودم اومده پیشم خابیده و تو رو هم دیده ک در اتاق باز کردی و رفتی و علت جداییت همین بوده
_اون دختر ساناز بود ینی ساناز میخاسته ما رو از هم جدا کنه
_نه مهتاب بود
زدم زیر خنده
_بازی جدیدته میخای خواهر منو بده کنی فک کردی همه مث هرزه ان خواهرم هر چی باشه خراب نیس ک بخاد به شوهر خاهرش ابراز علاقه کنه و حتی شب یواشکی بیاد تو بغلش بخابه و زندگی من بهم بریزه با اینک میدونست چقد دوست دارم
_حق میدم بت اما من تموم حرفاشو ضبط کردم گوش کن
شروع کردم ب گوش کردن و حتی اعتراف کرده بود ک اون پیامای اول خودش بوده ک جای من خودشو جا زده تا نذاره باهم دوس شیم و از الکی هم تقصیر امیر علی انداخته چون از همون زمان عاشق امیر حسین بوده باید اینک امیر حسین چهار سال ازش کوچیکتر بوده
باورش برام سخت بودن چشم داشتن خواهرم به شوهر من
و بی نهایت جلوی امیر حسین شرمنده شده بودم حرفی برای گفتن نداشتم و سکوت کرده بودم ک بازم عجولانه تصمیم گرفتم
_مهسا ساکت نباش اونی ک باید شرمنده باشه خواهر پست توعه نه تو.... من هنوزم عاشقتم دوباره باهام ازدواج میکنی
بدون ی لحظه درنگ گفتم
_اره من هنوزم عاشفتم اما شرط دارم
_چ شرطی بهترینم
_از این شهر بریم
_تو جون بخواه
با مهتاب هم از همون شب قهرم در واقع بگم صحبت نمیکنم و تموم کارایی ک کرده بود رو بهش گفتم و یکی تو گوشش زدم و از خدا خاستم ک جواب کاراشو بده
بعد از چند هفته اش با امیر حسین دوباره ازدواج کردم و بهترین عروسی برام گرفت و الانم ساکن کرجم و زندگی بدون دغدغه ای دارم توام با آرامش و اعتماد #سرگذشت #رمان
۱۳۷.۲k
۳۰ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.