خوشحال شدم هرچند که احتمالشو میدادم که با انتقالیم موافقت
خوشحال شدم هرچند که احتمالشو میدادم که با انتقالیم موافقت بشه
همیشه انتقال نیروی کار از تهران به شهرستان ها خیلی راحت انجام میشه و این فرآیند اگه برعکس شه امکان انجام شدنش خیلی پایینه
حواسمو دوباره گرم نگاه نه چندان کنجکاو مدیر دبیرستان کردم
+اممم...والا پدر بیمار هستن دکترشون اونطور آب و هوایی رو براشون تجویز کرده
دروغی تحویلشون داده بودم که از شاخ دار بودن هم گذشته بود و حالا دمش جایی روی زمین کشیده میشد
-انشالا همیشه سلامت باشن
+قربون شما
سکوت کوتاه مدتی که برای احترام به گفتگوی چند کلمه ای ما برقرار شده بود بعد از تموم شدن بحث ما جریانش قطع شد و دوباره هرکسی از هر دری سخنی توی گوش دیگری پروند
خودمو با چایی بد رنگ و آب زیپوی توی دفتر مشغول کردم تا گلوم کمی نرم بشه برای زنگ بعد و تدریس بعد
پنج دقیقه از به صدا در اومدن زنگ کلاس میگذشت که دستامو به زانو زدم تا بلند شم وجدان کاری من حکمش همیشه همین بود
فقط تا پنج دقیقه بعد از زنگ کلاس میتونستم استراحت کنم اونم فقط برای این بود که بچه های جا مونده یا بازیگوش برگردن به کلاس
بی حرف لیست و کیفمو برداشتم و راهی کلاس درس شدم
از جلوی آینه توی راهرو که رد میشدم طبق معمول نگاه گذرا و محسوسی به سر و وضعم میکردم تا نکته خاصی باعث سوژه دادنم به بچه ها نشه
یغه نا میزون پیرهنمو به حالت درستش برگردونم و بی معطلی وارد کلاس شدم
همهمه ها فروکش کرد ، صلواتی اجمالی اجباری فرستاده شد و همه بی حوصله اروم گرفتن
لبخند موذی به قیافه هاشون که شرارت و انرژی ازشون میبارید زدم
+دوستان الوعده وفا...بعد از 4دفعه به تعویق انداختن امتحان به بهونه های مختلف شما امروز دیگه خیاط افتاد تو کوزه
یکی پوف کشید و یکی دیگه از روی غر اه گفت و اخم کرد
دیگران هم به نوبه خودشون غرغری کردن و دعا خیری به جون پدرم فرستادن
با همون لبخند حرص درار یک به یک ورقه هارو روی میزها گذاشتم
+سی دقیقه
یکیشون که از نظر خودش عقل کل و ریش سفید بچه ها بود گفت
-آقای پورعطا خواهش میکنم یکم بیشتر وقت در اختیار ما بزارید نیم ساعت فقط طول میکشه مطلبی یادمون بیاد
ابرویی بالا انداختم و پر رو گفتم
+شما حقوق یک و نیم میلیونی منو دو میلیون کن منم چهل دقیقه بهتون وقت میدم
بهشون پشت کردم و کنار میزم ایستادم
همیشه انتقال نیروی کار از تهران به شهرستان ها خیلی راحت انجام میشه و این فرآیند اگه برعکس شه امکان انجام شدنش خیلی پایینه
حواسمو دوباره گرم نگاه نه چندان کنجکاو مدیر دبیرستان کردم
+اممم...والا پدر بیمار هستن دکترشون اونطور آب و هوایی رو براشون تجویز کرده
دروغی تحویلشون داده بودم که از شاخ دار بودن هم گذشته بود و حالا دمش جایی روی زمین کشیده میشد
-انشالا همیشه سلامت باشن
+قربون شما
سکوت کوتاه مدتی که برای احترام به گفتگوی چند کلمه ای ما برقرار شده بود بعد از تموم شدن بحث ما جریانش قطع شد و دوباره هرکسی از هر دری سخنی توی گوش دیگری پروند
خودمو با چایی بد رنگ و آب زیپوی توی دفتر مشغول کردم تا گلوم کمی نرم بشه برای زنگ بعد و تدریس بعد
پنج دقیقه از به صدا در اومدن زنگ کلاس میگذشت که دستامو به زانو زدم تا بلند شم وجدان کاری من حکمش همیشه همین بود
فقط تا پنج دقیقه بعد از زنگ کلاس میتونستم استراحت کنم اونم فقط برای این بود که بچه های جا مونده یا بازیگوش برگردن به کلاس
بی حرف لیست و کیفمو برداشتم و راهی کلاس درس شدم
از جلوی آینه توی راهرو که رد میشدم طبق معمول نگاه گذرا و محسوسی به سر و وضعم میکردم تا نکته خاصی باعث سوژه دادنم به بچه ها نشه
یغه نا میزون پیرهنمو به حالت درستش برگردونم و بی معطلی وارد کلاس شدم
همهمه ها فروکش کرد ، صلواتی اجمالی اجباری فرستاده شد و همه بی حوصله اروم گرفتن
لبخند موذی به قیافه هاشون که شرارت و انرژی ازشون میبارید زدم
+دوستان الوعده وفا...بعد از 4دفعه به تعویق انداختن امتحان به بهونه های مختلف شما امروز دیگه خیاط افتاد تو کوزه
یکی پوف کشید و یکی دیگه از روی غر اه گفت و اخم کرد
دیگران هم به نوبه خودشون غرغری کردن و دعا خیری به جون پدرم فرستادن
با همون لبخند حرص درار یک به یک ورقه هارو روی میزها گذاشتم
+سی دقیقه
یکیشون که از نظر خودش عقل کل و ریش سفید بچه ها بود گفت
-آقای پورعطا خواهش میکنم یکم بیشتر وقت در اختیار ما بزارید نیم ساعت فقط طول میکشه مطلبی یادمون بیاد
ابرویی بالا انداختم و پر رو گفتم
+شما حقوق یک و نیم میلیونی منو دو میلیون کن منم چهل دقیقه بهتون وقت میدم
بهشون پشت کردم و کنار میزم ایستادم
۷۹.۸k
۰۶ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.