❤ ❤ ❤ ❤
❤ ❤ ❤ ❤
عشــــــــــق....
پارت 65
نیلوفر : ناراحت برگشتم اتاقم وتا وقت شام که محیاصدام کرد به این موضوع فکر می کردم ولی مهرداد این مدت خیلی به من توجه کرده بود حالا چی شده بود می گفتن یکی رو دوست داره نکنه دلش برام سوخته ولی اون روز تو بیمارستان منو بوسید معنی تابلویی که بهم کادو داده بوددچی بود ؟
محیا : نیلوفر
سرمو بلند کردم نگاه مهرداد به من بود همیشه رو میز غذا خوردن رو به روی من می نشست
عمه : چیزی شده عمه
- نه گشنم نیست
مامان : حالت بده دخترم
- نه
به مهرداد نگاه کردم به چشام نگاه کرد وسرشو پایین انداخت اونم داشت با غذاش بازی می کرد آروم گفت: محسن نیست
عمه: رفته بیرون
مهرداد : لازم نیست از من قایمش کنی مامان حرفاشو شنیدم یه جوری شده انگار من برادرش نیستم
عمه : این چه حرفیه محسن مثله جونش دوست داره ولی می دونی که مشکلش چیه
مهرداد نفس عمیقی کشید وگفت : نمی دونم چی بگم
آقا حسام : چیزی نگو شام ات رو بخور هرجا بره برمی گرده
دیگه تو سکوت شام خوردیم وبامحیا رفتیم تو حیاط که سروکله ای فربد پیداش شد
تو دستش گل بود وبهمون که نزدیک شد گفت : ای وای واسه دخترم گل نخریدم خدامنوبرگ بده
محیا بادخنده گفت : مگه درختی برگ بده
فربد : می بینی دخترم آرزوی مرگ منو داره
- دور از جون
فربد : ای دردت بلات بخوره تو سرمهرداد دخترم
متعجب فربد رونگاه کردم واخم کردم ده شاخه گل قرمز به محیا داد ویه رز به من وگفت :چیه چشات دراومد
محیا : فربد نیلوفر رو اذیت نکن هنوز عادت نکرده به شوخی هات
مهرداد کنارمن نشست وگفت : فربد یه زنگ بزن محسن ببین کجاست
فربد محیا رو نگاه کرد وگفت : چیزی شده ؟
مهرداد : نه فقط یه زنگ بزن ببین کجاست بگو بریم بیرون فرداجمعه است
فربد : باشه
فربد موبایلش رو از جیب شلوارش در آورد وشماره گرفت منتظر موند
- سلام برسندباد عزیزدر کدام منزل سکونت دارید سرورم ...بی تربیت .کجایی محسن ..آها ما می خواستیم بریم بیرون گفتم شاید دوست داشته باشی بیای ...
فربد رو به مهرداد گفت : کجا بریم
مهرداد: بریم بیرون پارکی چیزی
فربد: چیزی ....نه با تو نبودم ..کوفت ...بهت اطلاع میدیم به اون دوست دخترتم بگو کمتر حرف بزنه ....هه هه
عشــــــــــق....
پارت 65
نیلوفر : ناراحت برگشتم اتاقم وتا وقت شام که محیاصدام کرد به این موضوع فکر می کردم ولی مهرداد این مدت خیلی به من توجه کرده بود حالا چی شده بود می گفتن یکی رو دوست داره نکنه دلش برام سوخته ولی اون روز تو بیمارستان منو بوسید معنی تابلویی که بهم کادو داده بوددچی بود ؟
محیا : نیلوفر
سرمو بلند کردم نگاه مهرداد به من بود همیشه رو میز غذا خوردن رو به روی من می نشست
عمه : چیزی شده عمه
- نه گشنم نیست
مامان : حالت بده دخترم
- نه
به مهرداد نگاه کردم به چشام نگاه کرد وسرشو پایین انداخت اونم داشت با غذاش بازی می کرد آروم گفت: محسن نیست
عمه: رفته بیرون
مهرداد : لازم نیست از من قایمش کنی مامان حرفاشو شنیدم یه جوری شده انگار من برادرش نیستم
عمه : این چه حرفیه محسن مثله جونش دوست داره ولی می دونی که مشکلش چیه
مهرداد نفس عمیقی کشید وگفت : نمی دونم چی بگم
آقا حسام : چیزی نگو شام ات رو بخور هرجا بره برمی گرده
دیگه تو سکوت شام خوردیم وبامحیا رفتیم تو حیاط که سروکله ای فربد پیداش شد
تو دستش گل بود وبهمون که نزدیک شد گفت : ای وای واسه دخترم گل نخریدم خدامنوبرگ بده
محیا بادخنده گفت : مگه درختی برگ بده
فربد : می بینی دخترم آرزوی مرگ منو داره
- دور از جون
فربد : ای دردت بلات بخوره تو سرمهرداد دخترم
متعجب فربد رونگاه کردم واخم کردم ده شاخه گل قرمز به محیا داد ویه رز به من وگفت :چیه چشات دراومد
محیا : فربد نیلوفر رو اذیت نکن هنوز عادت نکرده به شوخی هات
مهرداد کنارمن نشست وگفت : فربد یه زنگ بزن محسن ببین کجاست
فربد محیا رو نگاه کرد وگفت : چیزی شده ؟
مهرداد : نه فقط یه زنگ بزن ببین کجاست بگو بریم بیرون فرداجمعه است
فربد : باشه
فربد موبایلش رو از جیب شلوارش در آورد وشماره گرفت منتظر موند
- سلام برسندباد عزیزدر کدام منزل سکونت دارید سرورم ...بی تربیت .کجایی محسن ..آها ما می خواستیم بریم بیرون گفتم شاید دوست داشته باشی بیای ...
فربد رو به مهرداد گفت : کجا بریم
مهرداد: بریم بیرون پارکی چیزی
فربد: چیزی ....نه با تو نبودم ..کوفت ...بهت اطلاع میدیم به اون دوست دخترتم بگو کمتر حرف بزنه ....هه هه
۶۲.۲k
۰۶ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.