لطفا بخونین
لطفا بخونین
اول ک ی گله دارم ی ناراحتی
چجوری دلتون میاد ک بگین حقش تجاوزه چون ساده بوده و گاگول و...
ایا ادمی ک بی تجربس و ساده اس و تو یه فضای بسته بزرگ شده حقش تجاوزه حقش اینک زیر پا خورد شه پس مردانگیت کجاس پس ناموس کجاست
اقا پسری دختر خانمی ک میگی حقشه در مورد ناموس خودتم اینو میگی این سرگذشتا یه لحظه غفلت یه لحظه اعتماده فکرشم نمیکردن ک زندگیشون اینجوری میشه
و این ک میگین چجوری نفهمیده اونموقعی ک وارد اون روستا شد صبا تقریبا فهمید و وقتی وارد بیابون شد دگ مطمعن یود اما میتونس چیکا کنه ی دختر در مقابل شهوت پسر فقط میخاست خودشو قوی نشون بده ک بگه نترسیده تا شاید اگ نقشه پسره چنین چیزی نیس تو ذهن نیما اونو نسازه اما...
لطفا منصفانه قضاوت کنین
صبا💙
پارمیس داد میزد
_حالشو جا میارم پسره احمق یاید شکایت کنی
_نمیشه پارمیس آبرو خونوادم نمیشه نشدنیه
_دیوونه نشو نباید راحت بگذری اون اینده تورو خراب کرده از احمد ادرس خونشونو میگیریم
_نه پارمیس بیخیال بهش فکرم نکن
ساعتای یک بود ک با پارمیس به سمت خونمون رفتیم
مادرم تا درب باز کرد رنگ ک منو دید چنگ ب صورتش زد
_چیشده دختر ها
_هیچی حال بده ی کم
_بیا تو
رفتم تو اتاقم خابیدم با کابوس وحشتناکی بیدار شدم ساعتای 6 بود هنوز باورم نمیشد هنوز توی شوک بودم کاش دیروز بود کاش.......
لباسمو عوض کردم و رفتم توی هال تا در باز کردم چشمم ب مامان و بابا افتاد دلم به حالشون سوخت نمیدونستن دخترشون بی عفت شده تو همین فکرا بودم ک مشتی توی سرم خورد چشمام سیاهی رفت و دیگ چیزی نفهمیدم #سرگذشت #رمان #داستان
اول ک ی گله دارم ی ناراحتی
چجوری دلتون میاد ک بگین حقش تجاوزه چون ساده بوده و گاگول و...
ایا ادمی ک بی تجربس و ساده اس و تو یه فضای بسته بزرگ شده حقش تجاوزه حقش اینک زیر پا خورد شه پس مردانگیت کجاس پس ناموس کجاست
اقا پسری دختر خانمی ک میگی حقشه در مورد ناموس خودتم اینو میگی این سرگذشتا یه لحظه غفلت یه لحظه اعتماده فکرشم نمیکردن ک زندگیشون اینجوری میشه
و این ک میگین چجوری نفهمیده اونموقعی ک وارد اون روستا شد صبا تقریبا فهمید و وقتی وارد بیابون شد دگ مطمعن یود اما میتونس چیکا کنه ی دختر در مقابل شهوت پسر فقط میخاست خودشو قوی نشون بده ک بگه نترسیده تا شاید اگ نقشه پسره چنین چیزی نیس تو ذهن نیما اونو نسازه اما...
لطفا منصفانه قضاوت کنین
صبا💙
پارمیس داد میزد
_حالشو جا میارم پسره احمق یاید شکایت کنی
_نمیشه پارمیس آبرو خونوادم نمیشه نشدنیه
_دیوونه نشو نباید راحت بگذری اون اینده تورو خراب کرده از احمد ادرس خونشونو میگیریم
_نه پارمیس بیخیال بهش فکرم نکن
ساعتای یک بود ک با پارمیس به سمت خونمون رفتیم
مادرم تا درب باز کرد رنگ ک منو دید چنگ ب صورتش زد
_چیشده دختر ها
_هیچی حال بده ی کم
_بیا تو
رفتم تو اتاقم خابیدم با کابوس وحشتناکی بیدار شدم ساعتای 6 بود هنوز باورم نمیشد هنوز توی شوک بودم کاش دیروز بود کاش.......
لباسمو عوض کردم و رفتم توی هال تا در باز کردم چشمم ب مامان و بابا افتاد دلم به حالشون سوخت نمیدونستن دخترشون بی عفت شده تو همین فکرا بودم ک مشتی توی سرم خورد چشمام سیاهی رفت و دیگ چیزی نفهمیدم #سرگذشت #رمان #داستان
۳۳.۰k
۰۷ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.