رمان دخترای شیطون
رمان دخترای شیطون
پارت:۸۸
ما رو بردن تو طبقه پایین
جلوی یه در وایسادن چقدر اینجا در داره
درو باز کرد مارو هول دادن تو
همونجور که ریحانم تو بغلمبود بردمش رو تخت
خوابیدم رو تخت ریحانه هم تو بغلم دیدم داره میلرزه
من:ریحانم سردته خانمی
خودشو بیشتر توی بغلم جمع کرد
ریحانه:اره
از روی تخت بلند شدم
معلوم نیست باهاش چکار کرده که انقدر حالش بده تقاص کارشونو میدن
پتو که پایین تخت بودو برداشتم پیچیدم دورش خودمم بغلش خوابیدم محکم گرفتمش تو بغلم همونجور که داشتم نگاش میکردم نمیدونم کی خوابم برد
با نوازشای دستی از خواب پاشدم
چشمامو باز کردم قیافه خندون زندگیمو دیدم
منم بهش لبخند زدم
سرمو جلو بردمو پیشونیشو ب*و*سیدم
من:حالت خوبه خانمکم
با صدای بچگونه گفت
ریحانه:اره اقایی
اوخخخخخخخخ دلم براش ضعف رفت
محکم بغلش کردم که صداش در اومد
ریحانه:ایییی ارمیا کا جونم بالا اومد
من:حقته اخه
ریحانه یهو قیافش غمگین شد
من:چت شد خانمم
ریحانه:دلم برای خانوادم تنگ شده
من:نترس از اینجا میریم اما به کمک محمد امین و احمد که پلیسن
ریحانه:عه یادم نبود
بهم نگاه کردیمو زدیم زیر خنده
~~~ارسن~~~
بزار برم ببینم این دوتا لیلی و مجنون چکار میکنن
یکم ارمیا رو اذیت کنم عشق میکنم وقتی حرص میخوره
رفتم پایین خواستم درو باز کنم اما با چیزایی که شنیدم شاخ در اوردم
چیییییی امکان نداره خائنای کثافت
کثافتای عوضیییییی دارم برای جفدتون حالا پلیس مخفی میاد تو باند من
بدون توجه به اون دوتا رفتم پیش بهنود تا بهش بگم بهنود خوب میدونه چکار کنه
رفتمتو اتاقش دیدم با ایدا دارن همدیگرو میب*وسن
من:بهنود پاشو پاشو که خائن پیدا شده
بهنود:چی شده؟
من:محمد امین و احمد پلیس مخفین
ایدا و بهنود:چییییی
بهنود:میکشمش اون بی پدرو مادرو
تفنگشو از تو کشوش برداشت رفت بیرون
منم باهاش رفتم
بهنود:امیر و احمد کجان؟کثافتای خائن
عمران:اقا گفتن شما دستور دادین برن تو شهر
بهنود:گوه خوردن
بهنود رفت بیرون منم باهاش رفتم
ایدا داشت میومد
من:ایدا تو نیا
ایدا:باشه
ایدا و عمران و عثمان رفتن تو اتاق بهنود
~~~رزا~~~
صدای دادشون اومد
من:وای ارا فهمید
اراد:هیشششش هنوز که هیچی نشده تازه یه چیزی
من:چی
اراد:ما میتونیم الان فرار کنیم
من با تعجب نگاش کردم
من:دیوونه سدی
اراد:هیشش
من:اما
دستشو گذاشت رو لبم
اراد:هیششش به من اعتماد کن خانمی
سرشو پایین اورد رو ل*ب*ام یه ب*و*س*ه زد
سرشو عقب برد و یه نفس عمیق کشید و رفت سمت در
اروم درو باز کرد دید هیچکس نیست
دستمو گرفت برد بیرون
اراد اروم گفت
اراد:کسی نیست
بریم اون دوتارو هم بیاریم
سرمو تکون دادمو اهسته رفتیم پایین اتاق بچه ها ته اتاق بود
تند رفتیم سمت اتاقشون
پارت:۸۸
ما رو بردن تو طبقه پایین
جلوی یه در وایسادن چقدر اینجا در داره
درو باز کرد مارو هول دادن تو
همونجور که ریحانم تو بغلمبود بردمش رو تخت
خوابیدم رو تخت ریحانه هم تو بغلم دیدم داره میلرزه
من:ریحانم سردته خانمی
خودشو بیشتر توی بغلم جمع کرد
ریحانه:اره
از روی تخت بلند شدم
معلوم نیست باهاش چکار کرده که انقدر حالش بده تقاص کارشونو میدن
پتو که پایین تخت بودو برداشتم پیچیدم دورش خودمم بغلش خوابیدم محکم گرفتمش تو بغلم همونجور که داشتم نگاش میکردم نمیدونم کی خوابم برد
با نوازشای دستی از خواب پاشدم
چشمامو باز کردم قیافه خندون زندگیمو دیدم
منم بهش لبخند زدم
سرمو جلو بردمو پیشونیشو ب*و*سیدم
من:حالت خوبه خانمکم
با صدای بچگونه گفت
ریحانه:اره اقایی
اوخخخخخخخخ دلم براش ضعف رفت
محکم بغلش کردم که صداش در اومد
ریحانه:ایییی ارمیا کا جونم بالا اومد
من:حقته اخه
ریحانه یهو قیافش غمگین شد
من:چت شد خانمم
ریحانه:دلم برای خانوادم تنگ شده
من:نترس از اینجا میریم اما به کمک محمد امین و احمد که پلیسن
ریحانه:عه یادم نبود
بهم نگاه کردیمو زدیم زیر خنده
~~~ارسن~~~
بزار برم ببینم این دوتا لیلی و مجنون چکار میکنن
یکم ارمیا رو اذیت کنم عشق میکنم وقتی حرص میخوره
رفتم پایین خواستم درو باز کنم اما با چیزایی که شنیدم شاخ در اوردم
چیییییی امکان نداره خائنای کثافت
کثافتای عوضیییییی دارم برای جفدتون حالا پلیس مخفی میاد تو باند من
بدون توجه به اون دوتا رفتم پیش بهنود تا بهش بگم بهنود خوب میدونه چکار کنه
رفتمتو اتاقش دیدم با ایدا دارن همدیگرو میب*وسن
من:بهنود پاشو پاشو که خائن پیدا شده
بهنود:چی شده؟
من:محمد امین و احمد پلیس مخفین
ایدا و بهنود:چییییی
بهنود:میکشمش اون بی پدرو مادرو
تفنگشو از تو کشوش برداشت رفت بیرون
منم باهاش رفتم
بهنود:امیر و احمد کجان؟کثافتای خائن
عمران:اقا گفتن شما دستور دادین برن تو شهر
بهنود:گوه خوردن
بهنود رفت بیرون منم باهاش رفتم
ایدا داشت میومد
من:ایدا تو نیا
ایدا:باشه
ایدا و عمران و عثمان رفتن تو اتاق بهنود
~~~رزا~~~
صدای دادشون اومد
من:وای ارا فهمید
اراد:هیشششش هنوز که هیچی نشده تازه یه چیزی
من:چی
اراد:ما میتونیم الان فرار کنیم
من با تعجب نگاش کردم
من:دیوونه سدی
اراد:هیشش
من:اما
دستشو گذاشت رو لبم
اراد:هیششش به من اعتماد کن خانمی
سرشو پایین اورد رو ل*ب*ام یه ب*و*س*ه زد
سرشو عقب برد و یه نفس عمیق کشید و رفت سمت در
اروم درو باز کرد دید هیچکس نیست
دستمو گرفت برد بیرون
اراد اروم گفت
اراد:کسی نیست
بریم اون دوتارو هم بیاریم
سرمو تکون دادمو اهسته رفتیم پایین اتاق بچه ها ته اتاق بود
تند رفتیم سمت اتاقشون
۴۳.۷k
۰۸ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.