رمان دخترای شیطون
رمان دخترای شیطون
پارت_۹۷
ارمان:داشتیو رو نکرده بودی
راشا:چی بگم خوب
به ایناز نگاه کردم دیدم داره با تعجب به راشا نگاه میکنه
از نگاه مظلومش بغض کردم
از راشا بدم میاد میمرد دعوت نمیکرد اون دختره ی عوضیو وای خدا ایناز
تو چشماش اشک جنع شده بود
با چشمای اشکیش نگام کرد
راشا هم داشت به رفتنش نگاه میکرد
من:رزا و رها کوشن
اراد:بیرونن دارن ساکاشونو میزارن
به راشا یه نگاه خشمگین کردم که با تعجب داشت نگام میکرد
ساکمو برداشتم رفتم دنبال ایناز
رفتم بیرون
دیدم ایناز با حرص ساکشو میزاره توی ماشینه ارمیا
صدای در اومد برگشتم دیدم پسران
ارمیا اومد ساکو از دستم گرفت گذاشت تو ماشینش
اینا کی رفتنماشین اوردن
کی رفتن لباس عوض کردن
حتما صبح دیگ
ارادو رزا تو ماشین اراد
ارمان و رها هم تو یه ماشین
رفتم طرف راشا بازوشو گرفتم
من:چرا رها نمیاد تو ماشین تو
راشا:چون سولماز میخواد بیاد تو ماشین من
زیر لب بهش گفتم
من:خاک بر سرت راشا
دیدم ایناز صندلی عقب دراز کشیده
خیلی براش ناراحتم
بی لیاقت
سبد خوراکیا رو گذاشتم تو ماشین خودمم نشستم جلو
ارمیا با لبخند به من سوار ماشین شد
من:الان ما هم دنبال راشا میریم
ارمیا:اره
من:اه بریم دنبالش چکار
ارمیا:عه خانممشما چرا اتقدر عصبی هستی
من:هیچی
دستمو گرفت گذاشت روی دنده اونم دستشو گذاشت رو دست من
با انگشتام بازی میکرد
اروم گفت
ارمیا:ایناز چششد
من:حتما خستست
ارخ جون همت
ارمیا:حتما دیگ
ماشین راشا جلو بود و ما پشتش میرفتیم یهو این ور میدون وایساد یه دختر میشه گفت لاغر اندام موهای مشکی چشم ابرو مشکی ارایشش یکم غلیظ بود تیپشو که بهتر هیچی نگم
دیدم چمدون دستشه
من:این مگه قراره چند روز بمونه
ارمیا:چمیدونم
من:اه دختره زشت پلنگ البته عملی نیستا ولی قیافشو ببین
ارمیا دستمو ب*و*سید
ارمیا:تو حرص نخور خانمم
من:باشه باشه اقایی
راه افتادیم سمت لواسن
~~~رها~~~
دستمو بردم سمت پخش
وای اهنگی که دوست دارم
دلواپسم جز تو به چشم نمیاد اصلن
هرکسی رو که میبینم و یاد تو میوفتم
همه کسم من دوست دارم به خدا قسم
هر کسی رو میبینم یاد تو میوف....
عه چرا رفت بعدی دیدم ارمان کثافت زد بعدی زدم رو دستش دوباره زدم رو اهنگ اشوان اونم زد دوباره اهنگ سیامک عباسی
من دوباره زدم عقب
اون دوباره زد جلو
اخر سر پخشو خاموش کردم و دست به سینه نشستم اخم کردم صورتمم سمت پنجره برگردوندم
بعد از سه مین گفت
ارمان:میگم یه میوه میدی
اخی دلم براش سوخت
با صدای ارومی گفتم
من:باشه
سنگینیه نگاشو حس کردم
خم شدم از تو سبد موز در اوردم
پوستشو تا نصفه کندم دادم بهش
من:بیا
ارمان:دستت درد نکنه این موز خوردن داره
نمیدونم چرا دلم قیلی ویلی رفت
پارت_۹۷
ارمان:داشتیو رو نکرده بودی
راشا:چی بگم خوب
به ایناز نگاه کردم دیدم داره با تعجب به راشا نگاه میکنه
از نگاه مظلومش بغض کردم
از راشا بدم میاد میمرد دعوت نمیکرد اون دختره ی عوضیو وای خدا ایناز
تو چشماش اشک جنع شده بود
با چشمای اشکیش نگام کرد
راشا هم داشت به رفتنش نگاه میکرد
من:رزا و رها کوشن
اراد:بیرونن دارن ساکاشونو میزارن
به راشا یه نگاه خشمگین کردم که با تعجب داشت نگام میکرد
ساکمو برداشتم رفتم دنبال ایناز
رفتم بیرون
دیدم ایناز با حرص ساکشو میزاره توی ماشینه ارمیا
صدای در اومد برگشتم دیدم پسران
ارمیا اومد ساکو از دستم گرفت گذاشت تو ماشینش
اینا کی رفتنماشین اوردن
کی رفتن لباس عوض کردن
حتما صبح دیگ
ارادو رزا تو ماشین اراد
ارمان و رها هم تو یه ماشین
رفتم طرف راشا بازوشو گرفتم
من:چرا رها نمیاد تو ماشین تو
راشا:چون سولماز میخواد بیاد تو ماشین من
زیر لب بهش گفتم
من:خاک بر سرت راشا
دیدم ایناز صندلی عقب دراز کشیده
خیلی براش ناراحتم
بی لیاقت
سبد خوراکیا رو گذاشتم تو ماشین خودمم نشستم جلو
ارمیا با لبخند به من سوار ماشین شد
من:الان ما هم دنبال راشا میریم
ارمیا:اره
من:اه بریم دنبالش چکار
ارمیا:عه خانممشما چرا اتقدر عصبی هستی
من:هیچی
دستمو گرفت گذاشت روی دنده اونم دستشو گذاشت رو دست من
با انگشتام بازی میکرد
اروم گفت
ارمیا:ایناز چششد
من:حتما خستست
ارخ جون همت
ارمیا:حتما دیگ
ماشین راشا جلو بود و ما پشتش میرفتیم یهو این ور میدون وایساد یه دختر میشه گفت لاغر اندام موهای مشکی چشم ابرو مشکی ارایشش یکم غلیظ بود تیپشو که بهتر هیچی نگم
دیدم چمدون دستشه
من:این مگه قراره چند روز بمونه
ارمیا:چمیدونم
من:اه دختره زشت پلنگ البته عملی نیستا ولی قیافشو ببین
ارمیا دستمو ب*و*سید
ارمیا:تو حرص نخور خانمم
من:باشه باشه اقایی
راه افتادیم سمت لواسن
~~~رها~~~
دستمو بردم سمت پخش
وای اهنگی که دوست دارم
دلواپسم جز تو به چشم نمیاد اصلن
هرکسی رو که میبینم و یاد تو میوفتم
همه کسم من دوست دارم به خدا قسم
هر کسی رو میبینم یاد تو میوف....
عه چرا رفت بعدی دیدم ارمان کثافت زد بعدی زدم رو دستش دوباره زدم رو اهنگ اشوان اونم زد دوباره اهنگ سیامک عباسی
من دوباره زدم عقب
اون دوباره زد جلو
اخر سر پخشو خاموش کردم و دست به سینه نشستم اخم کردم صورتمم سمت پنجره برگردوندم
بعد از سه مین گفت
ارمان:میگم یه میوه میدی
اخی دلم براش سوخت
با صدای ارومی گفتم
من:باشه
سنگینیه نگاشو حس کردم
خم شدم از تو سبد موز در اوردم
پوستشو تا نصفه کندم دادم بهش
من:بیا
ارمان:دستت درد نکنه این موز خوردن داره
نمیدونم چرا دلم قیلی ویلی رفت
۷۸.۷k
۰۹ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.