رمان دخترای شیطون
رمان دخترای شیطون
پارت_۱۰۰
ریحانه:چیزیت که نشد
من:نه
ریحانه:بیا بیا بریم تو ویلا یه اب قند بهت بدم فشارت افتاده
دستمو گرفت کشید برد تو ویلا
رفتیم او اشپزخونه
پشت بند ما راشا و سولماز اومدن
راشا:میمردی نری اونجا
من:راشا
راشا:راشا و درد همش دردسر بساز اه
با چشمای اشکیم نگاش کردم
رنگ نگاهش پشیمون بود
راشا:من منو ببخش نمیخواستم اینجوری باهات حرف بزنم
تحمل نکردم که جلوی ریحانه و سولماز اینجوری با من حرف بزنه
رفتم بالا تو اتاق درو بستم نشستم رو تخت
اره من هنیشه دردسر سازم اره میمیردم وقتی تو رو با اون دختره میبینم میمیرم گریم شدت گرفت
در اتاق زده شد
راشا:ایناز
خواست درو باز کنه رفتم درو بستم قفلم کردم
رفتم رو تخت زیر پتو تا اونجا که تونستم گریه کردم
راسا هرچی در زد درو باز نکردم
نمیدونم کی بود که خوابم برد
~~~رزا~~~
تو باغ داشتیم راه میرفتیم که اراد گفت
اراد:ایناز چشه همش دوری میکنه
من:نمیدونم اقایی نگرانشم
اراد خواست یه چیزی بگه کع گوشیش زنگ خورد
من:کیه
اراد:روهامه
من:دوستت؟
اراد:اره
بعد گوشیو جواب داد
اراد:جانم داداش
__
اراد:نه ویلای پدر زنمم تو لواسون
__
اراد:نه پاشو بیا اینجا
__
اراد:باشه میفرستم برات
__
اراد:قربان تو خدافظ
دستمو انداختم دور گردنش
ارادم دستشو انداخت دور کمرم
من:همسر گرامی
اراد:جانم
چشممو مثل چشمای گربه ی شرک کردم
من:اومممم حرفی ندارم بگم
اراد همینجوری نگام میکرد
اراد:چقدر خوبه که هستی
تند سرشو اورد جلو منو ب*و*سید
من اولش شک زده بودم ولی بعد به خودم اومدمو همراهیش کردم
سرمو بردم عقب
من:بریم پیش بچه ها الانم هوا تاریکه همسرم
اراد پیشونیمو ب*و*س کرد
اراد:بریم
دستمو گرفت و رفتیم
دیدیم ایناز با قیافه خوابالو اومد پایین
دست ارادو ول کردم تند رفتم بغلش کردم ایناز خندید و سرشو گذاشت رو سینم جشماش خیلی قرمز بود و پف کرده بود
بردمش پیش بقیه
حس کردم سردشه
من:راشا داداش بروپتو بیار
ایناز:نه رزا جان من میخوام برم تو
من:اخه چرا
ایناز:تو راحت ترم
ریحانخ:بزار منم باهات میام
ایناز:باشه
جفدشون رفتن تو خونه
اراد:رهام زنگ زد گفت حوصلم سر رفته و بیا بریم بیرون گفتم ویلای پدر زنمم تو لواسون گفت منم بیام روم نشد بگم نه گفتم بیا مشکلی که نداره
رها:نه بابا راحت باش
اراد نشست رو یع تیکه چوب منم نشستم بغلش اونم با یه دست بغلم کرد
اراد گوشیشد داد دست من گفت
اراد:رزا ادرس اینجا رو دقیقه برای رهام اس ام اس کن
من:باشه
ادرسو براش نوشتم فرستادم
~~~ریحانه~~~
من:ایناز واقعا متاسفم من نمیدونستم راشا دوست دختر داره
اشک تو چشماش جمع شد
ایناز:عشق که اجبار نیست ریحانه جون راشا منو دوست نداره چکار کنم
رفتم بغلش کردم که تو بغلم زد زیر گریه
پارت_۱۰۰
ریحانه:چیزیت که نشد
من:نه
ریحانه:بیا بیا بریم تو ویلا یه اب قند بهت بدم فشارت افتاده
دستمو گرفت کشید برد تو ویلا
رفتیم او اشپزخونه
پشت بند ما راشا و سولماز اومدن
راشا:میمردی نری اونجا
من:راشا
راشا:راشا و درد همش دردسر بساز اه
با چشمای اشکیم نگاش کردم
رنگ نگاهش پشیمون بود
راشا:من منو ببخش نمیخواستم اینجوری باهات حرف بزنم
تحمل نکردم که جلوی ریحانه و سولماز اینجوری با من حرف بزنه
رفتم بالا تو اتاق درو بستم نشستم رو تخت
اره من هنیشه دردسر سازم اره میمیردم وقتی تو رو با اون دختره میبینم میمیرم گریم شدت گرفت
در اتاق زده شد
راشا:ایناز
خواست درو باز کنه رفتم درو بستم قفلم کردم
رفتم رو تخت زیر پتو تا اونجا که تونستم گریه کردم
راسا هرچی در زد درو باز نکردم
نمیدونم کی بود که خوابم برد
~~~رزا~~~
تو باغ داشتیم راه میرفتیم که اراد گفت
اراد:ایناز چشه همش دوری میکنه
من:نمیدونم اقایی نگرانشم
اراد خواست یه چیزی بگه کع گوشیش زنگ خورد
من:کیه
اراد:روهامه
من:دوستت؟
اراد:اره
بعد گوشیو جواب داد
اراد:جانم داداش
__
اراد:نه ویلای پدر زنمم تو لواسون
__
اراد:نه پاشو بیا اینجا
__
اراد:باشه میفرستم برات
__
اراد:قربان تو خدافظ
دستمو انداختم دور گردنش
ارادم دستشو انداخت دور کمرم
من:همسر گرامی
اراد:جانم
چشممو مثل چشمای گربه ی شرک کردم
من:اومممم حرفی ندارم بگم
اراد همینجوری نگام میکرد
اراد:چقدر خوبه که هستی
تند سرشو اورد جلو منو ب*و*سید
من اولش شک زده بودم ولی بعد به خودم اومدمو همراهیش کردم
سرمو بردم عقب
من:بریم پیش بچه ها الانم هوا تاریکه همسرم
اراد پیشونیمو ب*و*س کرد
اراد:بریم
دستمو گرفت و رفتیم
دیدیم ایناز با قیافه خوابالو اومد پایین
دست ارادو ول کردم تند رفتم بغلش کردم ایناز خندید و سرشو گذاشت رو سینم جشماش خیلی قرمز بود و پف کرده بود
بردمش پیش بقیه
حس کردم سردشه
من:راشا داداش بروپتو بیار
ایناز:نه رزا جان من میخوام برم تو
من:اخه چرا
ایناز:تو راحت ترم
ریحانخ:بزار منم باهات میام
ایناز:باشه
جفدشون رفتن تو خونه
اراد:رهام زنگ زد گفت حوصلم سر رفته و بیا بریم بیرون گفتم ویلای پدر زنمم تو لواسون گفت منم بیام روم نشد بگم نه گفتم بیا مشکلی که نداره
رها:نه بابا راحت باش
اراد نشست رو یع تیکه چوب منم نشستم بغلش اونم با یه دست بغلم کرد
اراد گوشیشد داد دست من گفت
اراد:رزا ادرس اینجا رو دقیقه برای رهام اس ام اس کن
من:باشه
ادرسو براش نوشتم فرستادم
~~~ریحانه~~~
من:ایناز واقعا متاسفم من نمیدونستم راشا دوست دختر داره
اشک تو چشماش جمع شد
ایناز:عشق که اجبار نیست ریحانه جون راشا منو دوست نداره چکار کنم
رفتم بغلش کردم که تو بغلم زد زیر گریه
۶۵.۳k
۰۹ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.