+هیچی فقط خواستم بش خبر بدم میریم بستنی بخریم
+هیچی فقط خواستم بش خبر بدم میریم بستنی بخریم
خجل گفت
-دیوونه...حالا من یه حرفی زدم مگه بچه ام
اخم کردم و در قالب شوخی تشر زدم
+عه بیتربیت...با همه تعارف با منم تعارف؟
لبخند دلبر و معروفشو که زد ضعف رفتم
شاید از متانت خواستنیش حتی موقع خندیدن
لب های منحنی شکلش رفته رفته به حالت موازی قبلیشون برگشتن خیلی ساده
برعکس منی که خودمو توی لبخند نزدیک ترین زن زندگیم گم کرده بودم
اوقات بلند و کوتاهه کم و زیادی کنار مونث ها به هر واسطه و هر رابطه ای گذرونده بودم و گاها هم پیش میومد که فقط برای چند لحظه ای خودمو جلوی زیبایی هاشون ببازم و هول بشم
ولی یه وابستگی نو به من نوید میداد که اینبار این ضعف کردن متفاوته
-رضا
آب دهنمو قورت دادم و گلومو صاف کردم
+جان
-برای چه روزی وقت آزاد داری
در حالی که سعی میکردم بی نقص ماشینو به خیابون دیگه ای وارد کنم جواب دادم
+برای تو همیشه وقت ازاد دارم...کاری داری؟
تصنعی لبخند زد
-نه من...
دستشو از بین گونه و شالش رد کرد
عادتش بود دستپاچه که میشد موهاشو مرتب کنه یا شالی که از نظر خودش به عقب سر خورده رو روی سرش تنظیم کنه
از همه ظرفیت مغزم کمک گرفتم تا خودم حدس بزنم چیه که اینقد بیانش براش سنگینه
پیشونیمو خاروندم و خونسرد گفتم
+برای محضر و عقد؟!
حرفمو با تکون دادن سرش تایید کرد
کنار بستنی فروشی نگه داشتم و سمتش مایل شدم
+شنبه خوبه؟
اونقدر زیر لب و یواش باشه گفت که فقط از فرم تکون خوردن لب هاش برام روشن شد چی میگه
دو سه دقیقه ای بی جنب و جوش توی ماشین نشسته بودیم و هرکس توی هوای خودش نفس میکشید
پیاده شدم تا شاید با یه بستنی، یه دلخوشی هرچند کوچیک کمی شادی به وجودش تزریق کنم
هوا سرد بود و برف با جون بیشتری پایین میومد
دستگیره در مغازه رو که چرخوندم سر صاحب مغازه با شدت سمت در چرخید انگار باور نمیکرد کسی توی این هوا دنبال بستنی باشه!
چند دقیقه بعد توی ماشین بستنیشو دستش دادم و خودم هم دستامو سخت توی جیب شلوارم بردم تا نوک انگشتای یخ زدم کمی گرم شن
-پس خودت چی؟!
حینی که دماغمو بالا میکشیدم پرسیدم
+خودم چی چی؟!
به قیافه منجمد شدم نگاه کرد و خندید
-هیچی ببخشید یخ زدی
+نه بابا زیاد سرد نبود من کتمو نبرده بودم اینطوری شدم
آروم آروم مشغول شد
خجل گفت
-دیوونه...حالا من یه حرفی زدم مگه بچه ام
اخم کردم و در قالب شوخی تشر زدم
+عه بیتربیت...با همه تعارف با منم تعارف؟
لبخند دلبر و معروفشو که زد ضعف رفتم
شاید از متانت خواستنیش حتی موقع خندیدن
لب های منحنی شکلش رفته رفته به حالت موازی قبلیشون برگشتن خیلی ساده
برعکس منی که خودمو توی لبخند نزدیک ترین زن زندگیم گم کرده بودم
اوقات بلند و کوتاهه کم و زیادی کنار مونث ها به هر واسطه و هر رابطه ای گذرونده بودم و گاها هم پیش میومد که فقط برای چند لحظه ای خودمو جلوی زیبایی هاشون ببازم و هول بشم
ولی یه وابستگی نو به من نوید میداد که اینبار این ضعف کردن متفاوته
-رضا
آب دهنمو قورت دادم و گلومو صاف کردم
+جان
-برای چه روزی وقت آزاد داری
در حالی که سعی میکردم بی نقص ماشینو به خیابون دیگه ای وارد کنم جواب دادم
+برای تو همیشه وقت ازاد دارم...کاری داری؟
تصنعی لبخند زد
-نه من...
دستشو از بین گونه و شالش رد کرد
عادتش بود دستپاچه که میشد موهاشو مرتب کنه یا شالی که از نظر خودش به عقب سر خورده رو روی سرش تنظیم کنه
از همه ظرفیت مغزم کمک گرفتم تا خودم حدس بزنم چیه که اینقد بیانش براش سنگینه
پیشونیمو خاروندم و خونسرد گفتم
+برای محضر و عقد؟!
حرفمو با تکون دادن سرش تایید کرد
کنار بستنی فروشی نگه داشتم و سمتش مایل شدم
+شنبه خوبه؟
اونقدر زیر لب و یواش باشه گفت که فقط از فرم تکون خوردن لب هاش برام روشن شد چی میگه
دو سه دقیقه ای بی جنب و جوش توی ماشین نشسته بودیم و هرکس توی هوای خودش نفس میکشید
پیاده شدم تا شاید با یه بستنی، یه دلخوشی هرچند کوچیک کمی شادی به وجودش تزریق کنم
هوا سرد بود و برف با جون بیشتری پایین میومد
دستگیره در مغازه رو که چرخوندم سر صاحب مغازه با شدت سمت در چرخید انگار باور نمیکرد کسی توی این هوا دنبال بستنی باشه!
چند دقیقه بعد توی ماشین بستنیشو دستش دادم و خودم هم دستامو سخت توی جیب شلوارم بردم تا نوک انگشتای یخ زدم کمی گرم شن
-پس خودت چی؟!
حینی که دماغمو بالا میکشیدم پرسیدم
+خودم چی چی؟!
به قیافه منجمد شدم نگاه کرد و خندید
-هیچی ببخشید یخ زدی
+نه بابا زیاد سرد نبود من کتمو نبرده بودم اینطوری شدم
آروم آروم مشغول شد
۹۳.۰k
۱۵ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.