رمان عشق من و تو
رمان عشق من و تو
پارت_۱۴
(خدا بخیر کنه)
عه خوب هم مواظبشم
هم
میدونم که میتونه
من:تمنا،تحریکم کن.
در صدم ثانیه چشماش زد بیرون و با صدای کنترل شده گفت
تمنا:چییییی؟
منم بی تفاوت
من:گفتم تحریکم کن.در اون صورت پروژه ی نگین رو میدم تو نظارت و مهندسی کنی.
میدونم الان قبول میکنی چون پروژه ی نگین رو دوست داری
چی میشه برای یه بار هم تو به خواستت برسی هم من طعم اون لباس خوشگلت رو بچشم؟
(والا کیه که بدش بیاد عشقش رو ب*ب*و*س*ه)
مریم جان باز نطق کردی؟
(باشه بابا به کارت برس😜 )
با من من گفت
تمنا:با..باشه ولی به شرط اینکه جلوی خودتو بگیری و بلا ملا سرم نیاری.
وای خدا عاشقتم
ولی گفتم
من:پس تو هم تمام سعیت رو بکن چون من به اون راحتیا وا نمیدم
چون بهش برخورد گفت
تمنا: خواهیم دید جناب آقای مهندس راشا پارسیان
بعد بلند شد یه وری نشست رو پام که روی شن ساحل دراز کرده بودم.
با یه لبخند نگاش کردم
😄 😄 😄 😄 😄
با این حالش هم نمیتونستم بلا ملا سرش بیارم
صورت خندونم رو که دید
لبو شد
آخی خانم خجالتیه من
آروم چشماش رو بست و شالش رو آروم از رو موهاش کشید
چشماش زو باز کرد و دوخت به یقه پیرهنم
دستش رو آورد و آروم دوتا دکمه های اولم رو باز کرد
یکم نزدیک اومد و با دستش رو بازوم خطای فرضی میکشید
لبخندم داشت محو میشد
یواش یواش انگشتاش رو بالا آورد و روی گردنم کشید
با انگشت چونم رو نوازشگونه بالا آورد که خیره شدم تو چشماش
تمام عشقم رو تو چشمام احساس میکردپ
تحملم تموم شد
دیگ نمیتونستم
کمرش رو گرفتم
سریع خوابوندمش رو شن ها رو روش خیمه زدم
همین جور جلو تر میومدم
(فکر میکنی با این کارن چی درباره ات فکر کنه؟؟یه مرد که فقط برای نیاز پیششه)
نه نباید این فکر رو کنه
(با این کار تو مطمئن باش میکنه)
باش پس منتظر میمونم تا عاشقم شه
(کار خیلی خوبی میکنی افرین)
در برابر ارزش عشقم هیچه
تو همون حالت از هیجان داشتم نفس نفس میزدم
آروم یه ذره موهای بازش رو تو دستم گرفتم و نوازش گونه حرکت دادم
زل زده بودم تو چشماش
چشماش پره ترس بود
لبخند کمرنگی زدم
خم شدم و کنار لبش رو نرم و ریز ب*و*س*ی*د*م
نفسش سنگین شده بود و زبونش بند اومده بود
من:بردی...
جور که فقط خودم بشنوم
من:عشقمی نفسمی تا خودت نخوای کاری نمیکنم
بلند شدم و راه افتادم سمت ویلا
هر کاری میکردم هم لبخندم پاک نمیشد
خدایا شکرت
وارد شدم به همه شب بخیر گفتم و رفتم بخوابم
چون هم گرسنم نبود
هم به خواب نیاز داشتم امروز به اندازه کافی استرس داشتم
♡♡♡تمنا♡♡♡
دستم رو گوشنه لبم بود و فکرم پیش معنی نگاهش و چشمام خیره به جای پاش
عشق تو چشماش موج میزد
ولی از کجا مطمئن باشم عشق بود؟؟؟
ولی یه چیز رو خوب حس میکنم با این کاری که کرد جای بزرگی رو تو دلم به دست آورد
پارت_۱۴
(خدا بخیر کنه)
عه خوب هم مواظبشم
هم
میدونم که میتونه
من:تمنا،تحریکم کن.
در صدم ثانیه چشماش زد بیرون و با صدای کنترل شده گفت
تمنا:چییییی؟
منم بی تفاوت
من:گفتم تحریکم کن.در اون صورت پروژه ی نگین رو میدم تو نظارت و مهندسی کنی.
میدونم الان قبول میکنی چون پروژه ی نگین رو دوست داری
چی میشه برای یه بار هم تو به خواستت برسی هم من طعم اون لباس خوشگلت رو بچشم؟
(والا کیه که بدش بیاد عشقش رو ب*ب*و*س*ه)
مریم جان باز نطق کردی؟
(باشه بابا به کارت برس😜 )
با من من گفت
تمنا:با..باشه ولی به شرط اینکه جلوی خودتو بگیری و بلا ملا سرم نیاری.
وای خدا عاشقتم
ولی گفتم
من:پس تو هم تمام سعیت رو بکن چون من به اون راحتیا وا نمیدم
چون بهش برخورد گفت
تمنا: خواهیم دید جناب آقای مهندس راشا پارسیان
بعد بلند شد یه وری نشست رو پام که روی شن ساحل دراز کرده بودم.
با یه لبخند نگاش کردم
😄 😄 😄 😄 😄
با این حالش هم نمیتونستم بلا ملا سرش بیارم
صورت خندونم رو که دید
لبو شد
آخی خانم خجالتیه من
آروم چشماش رو بست و شالش رو آروم از رو موهاش کشید
چشماش زو باز کرد و دوخت به یقه پیرهنم
دستش رو آورد و آروم دوتا دکمه های اولم رو باز کرد
یکم نزدیک اومد و با دستش رو بازوم خطای فرضی میکشید
لبخندم داشت محو میشد
یواش یواش انگشتاش رو بالا آورد و روی گردنم کشید
با انگشت چونم رو نوازشگونه بالا آورد که خیره شدم تو چشماش
تمام عشقم رو تو چشمام احساس میکردپ
تحملم تموم شد
دیگ نمیتونستم
کمرش رو گرفتم
سریع خوابوندمش رو شن ها رو روش خیمه زدم
همین جور جلو تر میومدم
(فکر میکنی با این کارن چی درباره ات فکر کنه؟؟یه مرد که فقط برای نیاز پیششه)
نه نباید این فکر رو کنه
(با این کار تو مطمئن باش میکنه)
باش پس منتظر میمونم تا عاشقم شه
(کار خیلی خوبی میکنی افرین)
در برابر ارزش عشقم هیچه
تو همون حالت از هیجان داشتم نفس نفس میزدم
آروم یه ذره موهای بازش رو تو دستم گرفتم و نوازش گونه حرکت دادم
زل زده بودم تو چشماش
چشماش پره ترس بود
لبخند کمرنگی زدم
خم شدم و کنار لبش رو نرم و ریز ب*و*س*ی*د*م
نفسش سنگین شده بود و زبونش بند اومده بود
من:بردی...
جور که فقط خودم بشنوم
من:عشقمی نفسمی تا خودت نخوای کاری نمیکنم
بلند شدم و راه افتادم سمت ویلا
هر کاری میکردم هم لبخندم پاک نمیشد
خدایا شکرت
وارد شدم به همه شب بخیر گفتم و رفتم بخوابم
چون هم گرسنم نبود
هم به خواب نیاز داشتم امروز به اندازه کافی استرس داشتم
♡♡♡تمنا♡♡♡
دستم رو گوشنه لبم بود و فکرم پیش معنی نگاهش و چشمام خیره به جای پاش
عشق تو چشماش موج میزد
ولی از کجا مطمئن باشم عشق بود؟؟؟
ولی یه چیز رو خوب حس میکنم با این کاری که کرد جای بزرگی رو تو دلم به دست آورد
۱۵۰.۱k
۲۰ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.