رمان عشق من و تو
رمان عشق من و تو
پارت_۱۸
در ضمن از یک شنبه تا یک شنبه هفته اینده این سفر ادامه داره که میشه یک شنبه پرواز شماس و دوشنبه شما ایرانید و از شما میخوایم بک شنبه سر شاعت مقرر در فرودگاه باشید،نظرتون چیه؟
یه موفقیت خوب بود ولی ۹ روز دوری سخت بود ولی شاید این دوری برای منو تمنا خوب باشه
من:با کمال میل
+خوب خوشحال شدم با اجازه اگ کاری داشتین حتما با این شماره تماس بگیرید خدا نگه دار
من:خداحافظ
گوشی رو قطع کردم
به بچه ها که رسیدم دیدم تمنا هم نشسته داره پیتزاش رو میخوره منم با فکرم مشغول خوردن شدم
خونه که رسیدیم تو سالن بودیم که گفتم
من:بچه ها ببخشید یه جیزی باید بگم
همه که توجه شون بهم جمع شد حرفم رو ادامه دادم
من:میدونم پنج روز بیشتر نیست که اومدیم ولی برامیه سفر کاری ۹روزه پیش اومده که باید برم ترکیه اگ میشه فردا که جمعه اس کارا رو انجام بدیم که شنبه حرکت کنیم تهران و منم یک شنبه برم تا دوشنبه
بچه ها با مهربونی قبول کردن که رادوین گفت
رادوین:گفتی ۹روزه،از تعطیلات مهندسا ۵روز باقی مونده و ۴روزی که تو نیستی پروژه نگین و شرکت چی؟
من:پروژه که تمنا سرپرستی میکنه میمونه شرکت که دست خودتو می بوسه
رادوین:امر دیگه ای نیست؟؟
من:نه مرخصی
رادوین:خیلی پرویی
من:میدونم
بچه ها که به حرفای ما گوش میکردن خندیدن و رفتن سمت اتاقا که تمنا گفت
تمنا:راستی من این روزی که میمونیم و میخوام تنها باشم لطفا کسی سمتم نیاد
که ایلیا بی خیال گفت
ایلیا:باز خل بازیت شروع شد؟؟باش هیچ کس سمتت نمیاد
منم رفام برای جمع کردن وسایل
بعد جمع کردن وسایل هم کاری نموند برای فردا هم که فقط تو خونه میمونم اینم از برنامه من و بریم که بخوابیم😴 😴 😴 😴
♡♡♡تمنا♡♡♡
صبح که بیدار شدم بعد کارای هر روزه نماز خوندم و رفتم اشپزخونه
برای این خل بازیم خوراکی جمع کردم اوردم تو اتاقم
کوله رو در اوردم چیزایی که نیاز داشتم و توش گذاشتم تونیک قهوایی با یه شال و شلوار مشکی پوشیدم
از ویلا زدم بیرون و کنار یه تخته سنگ نشستم و به دریا خیره شدم
یه حسی داره تو وجودم جونه میزنه که مربوط به راشاس
حسم کاملا مشخصه
من به آرزوم رسیدم
دارم عاشق میشم
ولی نباید زود نتیجه بگیرم
باید خوب فکر کنم
به حسم
به اطرافم
امروز و اون ۹روز فاصله واقعا در این باره کمکم میکنه
اینو باور دارم
پس از همین الان سروع میکنم
*دوست دارم همیشه پیشم باشه
*وقتی درباره عشقش حرف میزنهبه شدت ناراحت میشم
*از توجه هاش به من ذوق مرگ میشم
*به عشقش حسادت شدیدی دارم
*وقتی بهم محبت میکنه دلم قیلی ویلی میره
*دوست ندارم یه خار که سهله یه پشه نیشش بزنه
*آغوشش برام آرامش داره
*تو اغوشش احساس امنیت میکنم
*اسمم رو که صدا میزنه عاشق اسمم شدم
*صداش منبع ارامشه
پارت_۱۸
در ضمن از یک شنبه تا یک شنبه هفته اینده این سفر ادامه داره که میشه یک شنبه پرواز شماس و دوشنبه شما ایرانید و از شما میخوایم بک شنبه سر شاعت مقرر در فرودگاه باشید،نظرتون چیه؟
یه موفقیت خوب بود ولی ۹ روز دوری سخت بود ولی شاید این دوری برای منو تمنا خوب باشه
من:با کمال میل
+خوب خوشحال شدم با اجازه اگ کاری داشتین حتما با این شماره تماس بگیرید خدا نگه دار
من:خداحافظ
گوشی رو قطع کردم
به بچه ها که رسیدم دیدم تمنا هم نشسته داره پیتزاش رو میخوره منم با فکرم مشغول خوردن شدم
خونه که رسیدیم تو سالن بودیم که گفتم
من:بچه ها ببخشید یه جیزی باید بگم
همه که توجه شون بهم جمع شد حرفم رو ادامه دادم
من:میدونم پنج روز بیشتر نیست که اومدیم ولی برامیه سفر کاری ۹روزه پیش اومده که باید برم ترکیه اگ میشه فردا که جمعه اس کارا رو انجام بدیم که شنبه حرکت کنیم تهران و منم یک شنبه برم تا دوشنبه
بچه ها با مهربونی قبول کردن که رادوین گفت
رادوین:گفتی ۹روزه،از تعطیلات مهندسا ۵روز باقی مونده و ۴روزی که تو نیستی پروژه نگین و شرکت چی؟
من:پروژه که تمنا سرپرستی میکنه میمونه شرکت که دست خودتو می بوسه
رادوین:امر دیگه ای نیست؟؟
من:نه مرخصی
رادوین:خیلی پرویی
من:میدونم
بچه ها که به حرفای ما گوش میکردن خندیدن و رفتن سمت اتاقا که تمنا گفت
تمنا:راستی من این روزی که میمونیم و میخوام تنها باشم لطفا کسی سمتم نیاد
که ایلیا بی خیال گفت
ایلیا:باز خل بازیت شروع شد؟؟باش هیچ کس سمتت نمیاد
منم رفام برای جمع کردن وسایل
بعد جمع کردن وسایل هم کاری نموند برای فردا هم که فقط تو خونه میمونم اینم از برنامه من و بریم که بخوابیم😴 😴 😴 😴
♡♡♡تمنا♡♡♡
صبح که بیدار شدم بعد کارای هر روزه نماز خوندم و رفتم اشپزخونه
برای این خل بازیم خوراکی جمع کردم اوردم تو اتاقم
کوله رو در اوردم چیزایی که نیاز داشتم و توش گذاشتم تونیک قهوایی با یه شال و شلوار مشکی پوشیدم
از ویلا زدم بیرون و کنار یه تخته سنگ نشستم و به دریا خیره شدم
یه حسی داره تو وجودم جونه میزنه که مربوط به راشاس
حسم کاملا مشخصه
من به آرزوم رسیدم
دارم عاشق میشم
ولی نباید زود نتیجه بگیرم
باید خوب فکر کنم
به حسم
به اطرافم
امروز و اون ۹روز فاصله واقعا در این باره کمکم میکنه
اینو باور دارم
پس از همین الان سروع میکنم
*دوست دارم همیشه پیشم باشه
*وقتی درباره عشقش حرف میزنهبه شدت ناراحت میشم
*از توجه هاش به من ذوق مرگ میشم
*به عشقش حسادت شدیدی دارم
*وقتی بهم محبت میکنه دلم قیلی ویلی میره
*دوست ندارم یه خار که سهله یه پشه نیشش بزنه
*آغوشش برام آرامش داره
*تو اغوشش احساس امنیت میکنم
*اسمم رو که صدا میزنه عاشق اسمم شدم
*صداش منبع ارامشه
۱۳۶.۹k
۲۴ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.