💜 💜 💜 💜
💜 💜 💜 💜
عشــــــق...
پارت 125
مهرداد:
رویاازم فاصله گرفت ونگاهم کرد
محسن اومد ورو مبل نشستت ونگاهمون کرد
- اینجا چیکار می کنی ؟
محسن : اومدم دوست دخترت رو ببینم
رویا اخم کرد وگفت : من دوس دخترش نیستم
محسن بلند شد ورفت کنار رویا وگفت : خانمی شدی برای خودت رویا خانم فقط به من بگو از کجا داداش ساده ای ما رو پیدا کردی
- من خودم اونو پیدا کردم
دست رویا رو گرفتم که ترسیده بود
محسن متعجب گفت : مهرداد تو اینو ...تو اینو به زن خودت به زندگی ات فروختی
- تو چیزی نمی دونی محسن
محسن : بگو بدونم
رویا با ترس گفت : من میرم مهرداد
محسن : نترس نمی خورمت بمون
رویا نگاهم کرد وگفت : مهرداد بهت زنگ می زنم
- برو
رویا لباسشو پوشید ورفت با اخم محسن رو نگاه کردم خندید وگفت : خوشم اومد بلدی
- بلدی نمی خواد استادم خوبه
بهش اشاره کردم خندید وگفت : ترسیدی ؟
- از تو
رفتم دسشویی وصورتمو شستم اومدم بیرون
- اول صبح اینجا ؟
محسن: دلتنگت شدم داداشی
لبخند زدم ونشستم پشت میز
- خیلی درگیر منی تو
محسنم اومد نشست پشت میز وگفت : نمی خوای بگی رویا اینجا چیکار می کرد ؟
خونسرد نگاهش کردم وگفتم : از همسرش جدا شده اومده با من یه دو ماهی میشه
محسن خندید وگفت : فهمیدم بابا خیلی هم باهم هستید
چیزی نگفتم بهش خیره نگام کردوگفت : چرا ؟
- چی چرا؟
محسن : چرا خیانت کردی به زنت ؟
اخم کردم وگفتم : محسن تو زندگی من دخالت نکن باشه
محسن : باشه
بلند شد وگفت : روزت بخیر
- کنجکاویت ارضا شد
محسن نگام کردبه چشام وگفت : می دونم از این عرضه ها هم نداری فعلا داداشی ظهر میام پیشت
در باز کرد ورفت ودرم بست نفس عمیقی کشیدم محسن چرا انقدر در مورد من کنجکاو بود نکنه واقعا می خواد من از لیلی جدا بشم ؟؟؟؟
عشــــــق...
پارت 125
مهرداد:
رویاازم فاصله گرفت ونگاهم کرد
محسن اومد ورو مبل نشستت ونگاهمون کرد
- اینجا چیکار می کنی ؟
محسن : اومدم دوست دخترت رو ببینم
رویا اخم کرد وگفت : من دوس دخترش نیستم
محسن بلند شد ورفت کنار رویا وگفت : خانمی شدی برای خودت رویا خانم فقط به من بگو از کجا داداش ساده ای ما رو پیدا کردی
- من خودم اونو پیدا کردم
دست رویا رو گرفتم که ترسیده بود
محسن متعجب گفت : مهرداد تو اینو ...تو اینو به زن خودت به زندگی ات فروختی
- تو چیزی نمی دونی محسن
محسن : بگو بدونم
رویا با ترس گفت : من میرم مهرداد
محسن : نترس نمی خورمت بمون
رویا نگاهم کرد وگفت : مهرداد بهت زنگ می زنم
- برو
رویا لباسشو پوشید ورفت با اخم محسن رو نگاه کردم خندید وگفت : خوشم اومد بلدی
- بلدی نمی خواد استادم خوبه
بهش اشاره کردم خندید وگفت : ترسیدی ؟
- از تو
رفتم دسشویی وصورتمو شستم اومدم بیرون
- اول صبح اینجا ؟
محسن: دلتنگت شدم داداشی
لبخند زدم ونشستم پشت میز
- خیلی درگیر منی تو
محسنم اومد نشست پشت میز وگفت : نمی خوای بگی رویا اینجا چیکار می کرد ؟
خونسرد نگاهش کردم وگفتم : از همسرش جدا شده اومده با من یه دو ماهی میشه
محسن خندید وگفت : فهمیدم بابا خیلی هم باهم هستید
چیزی نگفتم بهش خیره نگام کردوگفت : چرا ؟
- چی چرا؟
محسن : چرا خیانت کردی به زنت ؟
اخم کردم وگفتم : محسن تو زندگی من دخالت نکن باشه
محسن : باشه
بلند شد وگفت : روزت بخیر
- کنجکاویت ارضا شد
محسن نگام کردبه چشام وگفت : می دونم از این عرضه ها هم نداری فعلا داداشی ظهر میام پیشت
در باز کرد ورفت ودرم بست نفس عمیقی کشیدم محسن چرا انقدر در مورد من کنجکاو بود نکنه واقعا می خواد من از لیلی جدا بشم ؟؟؟؟
۷۵.۶k
۲۴ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.