بارها برایم پیش آمده آنقدر زیاد که دیگر حسابش از دستم در
بارها برایم پیش آمده آنقدر زیاد که دیگر حسابش از دستم در رفته است.
بارها شده است زیر یک عکس تکنفره ، زیر یک نوشته ، زیر یک دردودل
زیر یک عکس چنده نفره ، زیر یک عصیان یا زیر یک لطیفه دلم میخواسته چیزی بنویسم ، دلم میخواسته در موردش حرف بزنم.
دلم میخواسته بنویسم فلانی جان این عکست چقدر خوب است ، چقدر خنده به تو می آید ، اصلا میدانی تو همیشه باید بخندی ، حیف تو نیست آخر؟
دلم میخواسته بگویم فلانی جان این لباس رنگ و وارنگ چقدر به تو مزه میدهد ، اصلا تو همیشه همین رنگ را بپوش ، این رنگ ، رنگ خودت است .
دلم میخواسته پای دردودل فلانی بگویم آخ آخ که میفهممت ، آنقدری که کاش الان درکنار تو بودم و تا جایی که بیهوشی مجال میداد با تو درباره همه چیز حرف میزدم ،کاش کاش که پیشت بودم .
بارها و بارها این اتفاق برایم پیش آمده که همه ی حواسم را جمع کرده ام و حرف های دلم را برای کسی نوشته ام و بعد روی صندلی قِل خورده ام به سمت عقب ، چشمانم را ریز کرده ام و نگاهی به کل نوشته انداخته ام بعد قُرولندی با خود کرده ام و در یک چشم برهم زدن هر آنچه که در دلم بوده و نوشته بودم را از بیخ و بن پاک کرده ام یک نوع فراموش کردن بزرگ .
میدانی در درون دلم آنقدر حرف های ننوشته و نزده ؛ اما حفظ کرده دارم که آن سرش ناپیدا ، یک لیست از آدم هایی که قرار بود با آنها کلی حرف داشته باشم ، اما نشد که نشد.
حرف هایی که شاید مسیر زندگی هر کداممان را هزاران درجه تغییر میداد
حرف هایی که خوردنشان همچون سر کشیدن جام زهری میماند که نِمیکُشت اما مرگ را برایت به آرزو تبدیل میکرد.
گاهی اوقات میبینمشان برای لحظه ای به چشمانشان نگاه میکنم
و گاهی هم به آنها فکر میکنم و در دلم آرام میگویم فلانی ای کاش آن روز ، آن حرف ها را به تو گفته بودم ای کاش تو میدانستی که در همه ی این روزهای سریع السیر در من و در دنیای درونم چه خبر است.
ای کاش میدانستی در دنیا هیچ چیز سنگین تر از حرف های نگفته نیست هیچ چیز ...
بارها شده است زیر یک عکس تکنفره ، زیر یک نوشته ، زیر یک دردودل
زیر یک عکس چنده نفره ، زیر یک عصیان یا زیر یک لطیفه دلم میخواسته چیزی بنویسم ، دلم میخواسته در موردش حرف بزنم.
دلم میخواسته بنویسم فلانی جان این عکست چقدر خوب است ، چقدر خنده به تو می آید ، اصلا میدانی تو همیشه باید بخندی ، حیف تو نیست آخر؟
دلم میخواسته بگویم فلانی جان این لباس رنگ و وارنگ چقدر به تو مزه میدهد ، اصلا تو همیشه همین رنگ را بپوش ، این رنگ ، رنگ خودت است .
دلم میخواسته پای دردودل فلانی بگویم آخ آخ که میفهممت ، آنقدری که کاش الان درکنار تو بودم و تا جایی که بیهوشی مجال میداد با تو درباره همه چیز حرف میزدم ،کاش کاش که پیشت بودم .
بارها و بارها این اتفاق برایم پیش آمده که همه ی حواسم را جمع کرده ام و حرف های دلم را برای کسی نوشته ام و بعد روی صندلی قِل خورده ام به سمت عقب ، چشمانم را ریز کرده ام و نگاهی به کل نوشته انداخته ام بعد قُرولندی با خود کرده ام و در یک چشم برهم زدن هر آنچه که در دلم بوده و نوشته بودم را از بیخ و بن پاک کرده ام یک نوع فراموش کردن بزرگ .
میدانی در درون دلم آنقدر حرف های ننوشته و نزده ؛ اما حفظ کرده دارم که آن سرش ناپیدا ، یک لیست از آدم هایی که قرار بود با آنها کلی حرف داشته باشم ، اما نشد که نشد.
حرف هایی که شاید مسیر زندگی هر کداممان را هزاران درجه تغییر میداد
حرف هایی که خوردنشان همچون سر کشیدن جام زهری میماند که نِمیکُشت اما مرگ را برایت به آرزو تبدیل میکرد.
گاهی اوقات میبینمشان برای لحظه ای به چشمانشان نگاه میکنم
و گاهی هم به آنها فکر میکنم و در دلم آرام میگویم فلانی ای کاش آن روز ، آن حرف ها را به تو گفته بودم ای کاش تو میدانستی که در همه ی این روزهای سریع السیر در من و در دنیای درونم چه خبر است.
ای کاش میدانستی در دنیا هیچ چیز سنگین تر از حرف های نگفته نیست هیچ چیز ...
۹۷.۲k
۲۵ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.