رمان عشق من و تو
رمان عشق من و تو
پارت_۲۰
بعد این حرف دست مند کشید و برد رو شن ها نشوند
خودش هم نشست کنارم و دستشو انداخت دور دوشم
منم سرم رو گذاشتم رو شونه هاش اونم متقابلا چونش رو گذاشت رو سرم
(چه تو هم شد ولی اگ از حالت گفتارم بگذرید حالا قشنگیه،مگه نه؟)
خاک تو سرت با این نگارشت
من موندم چه جوری ابتدایی رو رد کردی
(همون جوری که تو رد کردی به کارت برس تا کاری نکردم به شکر خوردن بیفتی😄 😄 😄 😄 )
کم میاری چرا تهدید میکنی
مسخره
(مس خر نیست مس گاوه)
عههههه؟
(آرهههه)
آجر پارهههههه
(میری یا بیام)
خب بابا
تو همون حال آروم شالم رو انداخت رو شونم و نفس عمیقی تو موهام کشید
🌅 🌅 🌅 🌅 🌅 🌅 🌅 🌅 🌅
بعد غروب خورشید همون طور نشستیم و منتظر ستاره ها شدیم
من:تو ستاره داری؟
راشا:اره
من:کدومه؟
اونم به کم نور ترین و گوشه ترین ستاره اشاره کرد
من:چرا اون؟!
راشا:چون ستاره های پر نور را آدما انتخاب میکنن و من دوست ندارم کسی ستاره ی منو ازم بگیره و با کسی ستارمو قسمت کنم
🌌 🌌 🌌 🌌 🌠 🌠 🌠 🌠
من:چه ذهنیت جالبی
با یکم مکث
من:راشا،این رفتار امروزت رو پای چی بزارم؟؟
راشا:پای اینکه این مدت دلم برای یه خانم کوچولو و شیطون و با نمک تنگ میشه
دلم همین جور قیلی ویلی میرفت
من:چرا؟!
راشا:چراش رو شاید بعدا گفتم
من:فضول که نیستم پس صبر میکنم تا بگی
راشا:خوبه،راستی تو چه چیزایی رو خیلی دوست داری؟؟
من:من لباس مجلسی و انگشتر😍 😍
مخصوصا این یه قلم اخری رو
با یه لبخند تمنا کش
راشا:خب بسه دیگ بریم بخوابیم که فردا باید حرکت کنیم
حرکت کردیم سمت وسایل
خواستم ورشون دارم که زود تر از من بلندش کرد
دستمم گرفت و راه افتادیم سمت ویلا
از دور واقعا ویلای قشنگی بود یه ویلای بزرگ دو طبقه ولی دوبلکس و یه تراس بزرگ که ویوی خیلی قشنگی رو نشون میده
به در ویلا که رسید دستمو با اکراه ول کرد و درو برام نگه داشت
راشا:خانما مقدم ترن
خندیدم
تو ویلا سوت و کور بود معلومه دیگ ساعت
وای ساعت یکه
سریع شب بخیر گفتم
رفتم رو تخت دراز کشیدم که با یه لبخند عمیققققققق خوابم برد😴 😴 😴 😴 😴 😴
دلارام:راشا جون دلارام مواظب خودت باش غذای اون غربتیا رو نخوریااا
راشا:چشم چشم مادر من میزاری با بقیه خداحافظی کنم؟؟
دلارام:برو اصلا لیاقت نداری ادم نصیحتت کنه
راشا:ای بابا
بعد خاله رو بغل کرد
زیر گوشش یه چیز گفت که خاله خندید
خاله:برو بچه پرو برو
بعد با همه خداحافظی کرد و اومد سمتم
راشا:خب تمنا گل گلاب اجازه مرخصی میدی؟؟
با بغضی که از صبح داشتم نگاش کردم
خواستم حرف بزنم که بغضم شکست و یه قطره اشک چکید رو گونم
تا اشکمو دید سریع بغلم کرد
دم گوشم زمزمه مانند گفت
راشا:یعنی باور کنم انقدر برای خانم مهندس ارزش دارم که بخاطر ۹روز دوری داره اشک میریزه؟؟
پارت_۲۰
بعد این حرف دست مند کشید و برد رو شن ها نشوند
خودش هم نشست کنارم و دستشو انداخت دور دوشم
منم سرم رو گذاشتم رو شونه هاش اونم متقابلا چونش رو گذاشت رو سرم
(چه تو هم شد ولی اگ از حالت گفتارم بگذرید حالا قشنگیه،مگه نه؟)
خاک تو سرت با این نگارشت
من موندم چه جوری ابتدایی رو رد کردی
(همون جوری که تو رد کردی به کارت برس تا کاری نکردم به شکر خوردن بیفتی😄 😄 😄 😄 )
کم میاری چرا تهدید میکنی
مسخره
(مس خر نیست مس گاوه)
عههههه؟
(آرهههه)
آجر پارهههههه
(میری یا بیام)
خب بابا
تو همون حال آروم شالم رو انداخت رو شونم و نفس عمیقی تو موهام کشید
🌅 🌅 🌅 🌅 🌅 🌅 🌅 🌅 🌅
بعد غروب خورشید همون طور نشستیم و منتظر ستاره ها شدیم
من:تو ستاره داری؟
راشا:اره
من:کدومه؟
اونم به کم نور ترین و گوشه ترین ستاره اشاره کرد
من:چرا اون؟!
راشا:چون ستاره های پر نور را آدما انتخاب میکنن و من دوست ندارم کسی ستاره ی منو ازم بگیره و با کسی ستارمو قسمت کنم
🌌 🌌 🌌 🌌 🌠 🌠 🌠 🌠
من:چه ذهنیت جالبی
با یکم مکث
من:راشا،این رفتار امروزت رو پای چی بزارم؟؟
راشا:پای اینکه این مدت دلم برای یه خانم کوچولو و شیطون و با نمک تنگ میشه
دلم همین جور قیلی ویلی میرفت
من:چرا؟!
راشا:چراش رو شاید بعدا گفتم
من:فضول که نیستم پس صبر میکنم تا بگی
راشا:خوبه،راستی تو چه چیزایی رو خیلی دوست داری؟؟
من:من لباس مجلسی و انگشتر😍 😍
مخصوصا این یه قلم اخری رو
با یه لبخند تمنا کش
راشا:خب بسه دیگ بریم بخوابیم که فردا باید حرکت کنیم
حرکت کردیم سمت وسایل
خواستم ورشون دارم که زود تر از من بلندش کرد
دستمم گرفت و راه افتادیم سمت ویلا
از دور واقعا ویلای قشنگی بود یه ویلای بزرگ دو طبقه ولی دوبلکس و یه تراس بزرگ که ویوی خیلی قشنگی رو نشون میده
به در ویلا که رسید دستمو با اکراه ول کرد و درو برام نگه داشت
راشا:خانما مقدم ترن
خندیدم
تو ویلا سوت و کور بود معلومه دیگ ساعت
وای ساعت یکه
سریع شب بخیر گفتم
رفتم رو تخت دراز کشیدم که با یه لبخند عمیققققققق خوابم برد😴 😴 😴 😴 😴 😴
دلارام:راشا جون دلارام مواظب خودت باش غذای اون غربتیا رو نخوریااا
راشا:چشم چشم مادر من میزاری با بقیه خداحافظی کنم؟؟
دلارام:برو اصلا لیاقت نداری ادم نصیحتت کنه
راشا:ای بابا
بعد خاله رو بغل کرد
زیر گوشش یه چیز گفت که خاله خندید
خاله:برو بچه پرو برو
بعد با همه خداحافظی کرد و اومد سمتم
راشا:خب تمنا گل گلاب اجازه مرخصی میدی؟؟
با بغضی که از صبح داشتم نگاش کردم
خواستم حرف بزنم که بغضم شکست و یه قطره اشک چکید رو گونم
تا اشکمو دید سریع بغلم کرد
دم گوشم زمزمه مانند گفت
راشا:یعنی باور کنم انقدر برای خانم مهندس ارزش دارم که بخاطر ۹روز دوری داره اشک میریزه؟؟
۱۳۱.۳k
۲۵ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.