دانلود رمان سیاه بازی
دانلود رمان سیاه بازی
نویسنده: مدیا خانم
ژانر: عاشقانه، اجتماعی، هیجانی
تعداد صفحات: 1127
بخشی از داستان:
_زرنگ تراز این حرفاسرت بابا. دخترادومدل ان.. یا میرن رو رو
ن ازدواج و
خونوادهو خالصه صورتی بازی… یا
مثل این یکی حوا سشون شیش دنگ
جمعه و فقط یه مرد مییوان پیششون که زیر سایش بتونن هرغلطی بکنن!
_حاال که چی؟توگیردسررته ی دومش افتادی همینجوری
مثل بزمییوای
بشینی نگاهکنی؟ حواست هست یه ترممونده به مدرک گرفتنت از دانشگاه
انصرافدادی؟اگه نتونی بری چی؟ همه چی پشم میشه امیر!
راست ایستاد و دکمه ی پس و پیش بسته شده ی پیراهنش را مرتب کرد.
_خودم حالیمه دارم چیکار میکنم فربد. خواهشا تودیگهگیجم نکن!
ف وسایلش را از اتاق برداشت و به
طر در حرکت کرد. فرانک متحیر پرسید:
_کجا امیر شام؟
فربد از جا بلند شد.
_کجا میری؟
زیپ کاپشن اسپورتش را باال کشید.
_میل ندارم.. فعال!
بی توجه به تعارفشان بیرون رفت و در را پشت سرش بست.
***
دستهایش را
زیر سرش گذاشتویک پایش را روی زانوی پای دیگرش. بعد
از مدت ها امشررب آسررمانصررافبود! هوا آنقدر خنک بودکه با هر
بازدم
نف سش بیاری گرم و وا ضح رارو به روی صورتش به نمایش میگذا شت.
یک د ستش را باال آورد وبا انگ شت ا شاره اش م شغول شمردن ستاره های
باالی سرش شد. هنوز ده تایی هم نشمرده بودکه با صدای بال
زدن عروس
http://mahroman.xyz/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%b3%db%8c%d8%a7%d9%87-%d8%a8%d8%a7%d8%b2%db%8c-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%da%a9%d8%a7%d9%85%d9%be%db%8c%d9%88%d8%aa%d8%b1-%d9%88-%d8%a7/
نویسنده: مدیا خانم
ژانر: عاشقانه، اجتماعی، هیجانی
تعداد صفحات: 1127
بخشی از داستان:
_زرنگ تراز این حرفاسرت بابا. دخترادومدل ان.. یا میرن رو رو
ن ازدواج و
خونوادهو خالصه صورتی بازی… یا
مثل این یکی حوا سشون شیش دنگ
جمعه و فقط یه مرد مییوان پیششون که زیر سایش بتونن هرغلطی بکنن!
_حاال که چی؟توگیردسررته ی دومش افتادی همینجوری
مثل بزمییوای
بشینی نگاهکنی؟ حواست هست یه ترممونده به مدرک گرفتنت از دانشگاه
انصرافدادی؟اگه نتونی بری چی؟ همه چی پشم میشه امیر!
راست ایستاد و دکمه ی پس و پیش بسته شده ی پیراهنش را مرتب کرد.
_خودم حالیمه دارم چیکار میکنم فربد. خواهشا تودیگهگیجم نکن!
ف وسایلش را از اتاق برداشت و به
طر در حرکت کرد. فرانک متحیر پرسید:
_کجا امیر شام؟
فربد از جا بلند شد.
_کجا میری؟
زیپ کاپشن اسپورتش را باال کشید.
_میل ندارم.. فعال!
بی توجه به تعارفشان بیرون رفت و در را پشت سرش بست.
***
دستهایش را
زیر سرش گذاشتویک پایش را روی زانوی پای دیگرش. بعد
از مدت ها امشررب آسررمانصررافبود! هوا آنقدر خنک بودکه با هر
بازدم
نف سش بیاری گرم و وا ضح رارو به روی صورتش به نمایش میگذا شت.
یک د ستش را باال آورد وبا انگ شت ا شاره اش م شغول شمردن ستاره های
باالی سرش شد. هنوز ده تایی هم نشمرده بودکه با صدای بال
زدن عروس
http://mahroman.xyz/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%b3%db%8c%d8%a7%d9%87-%d8%a8%d8%a7%d8%b2%db%8c-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%da%a9%d8%a7%d9%85%d9%be%db%8c%d9%88%d8%aa%d8%b1-%d9%88-%d8%a7/
۴۳.۰k
۲۸ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.