💜 💜 💜 💜
💜 💜 💜 💜
عشــــــــق...
پارت 136
مهرداد:
محسن متعجب گفت : خیلی خوب بابا چرا عصبانی میشی
- با من مثله بچه ها حرف نزن محسن خوشم نمیاد
محسن : خیلی خوب ببخشید داداشی ...میگم قهر کرده بودی درسته ؟
- تو بودی که گارد گرفتی
خندید وگفت :
حالا قهر نکن دیگه می دونی تحمل قهرت رو ندارم
- قهر نبودم
محسن نشست لبه ای تخت وگفت : جدی این محمد قصد داشت نیلوفر رو بکشه
نشستم کنارش وگفتم : من شب میرم
متعجب نگاهم کردوگفت :چرا؟
- باید برم محسن کلی کاردارم
محسن مشکوک نگام کردوگفت : ترم جدیدت که دو ماه دیگه است
- محسن می دونی که درس هام سنگینه
محسن : عادت کردی از ما دور باشی
- مجبورم می خوام زود درسم تموم شه که راحت شم فقط همین ترم تابستون مونده
بلند شدم وگفتم : بریم پایین
اونم بلند شدوباهم رفتیم پایین
بیرون داشت بارون می بارید محمد وفربد داشتن کباب درست می کردن کباب های مامان خوردن داشت واسه همین ناخونک زدم که فربد با سیخ زد رو دستم
- اجب آدمی هستی تو فربد انگشتای دستمو شکستی
بهش اخم کردم ویه لقمه کباب گرفتم ومشغول خوردن شدم
فربد : کوفت بخوری
محسن : کوفت خوردی
خندیدم وبه محسن اشاره کردم فربد پوزخندی بهم زدوگفت : دل وپشتت به داداش جونت گرمه
محسن : مگه شک داری
فربد سرشو گرفت بالا وگفت : کاش خدا یکی از بچه های عمو رو اینوری می فرستاد برای ما
من انقدربی کس نباسم
خندیدم وگفتم : تو که از هرداداشی عزیزتری
خودم ومحسن باهم دستمون رو دور گردن فربد انداختیم
محسن : حسود بودی دیگه خدا نهیه داداش بهت داد نه یه خواهر
خندیدم وگفتم : چیکارش داری محسن دلت میاد
مامان اومد تو تراس وگفت : چه خبره همدیگه رو بغل کردید
فربد با خودشیرینی گفت : هیچی زن عمو این پسرای تو خیلی به من علاقه دارن خفه ام کردن
محسن دستشو برداشت وگفت : بچه پررو
با صداخندیدم محسن نشست رو صندلی کنار علی که داشت جوجه ها رو به سیخ می کشید
- کمک نمی خواید
محمد با یه سینی پراز گوجه وقارچ وفلفل اومد نشست پشت میزکنار محسن وعلی وگفت : مامان زن دایی صدات می کنه
محسن نیلوفر انگار حالش بد شده
محسن با اخم گفت : از بس آب خورده
محمد خندید وگفت: بخدا شوخی می کردم تقصیر زن خودته خیلی ریزه میزه است
محسن بلند شدوگفت : برم ببینم چش شده
منم کنار بچه ها نشستم وفربد داشت سربه سرم می زاشت علی ومحمد می خندیدن
عشــــــــق...
پارت 136
مهرداد:
محسن متعجب گفت : خیلی خوب بابا چرا عصبانی میشی
- با من مثله بچه ها حرف نزن محسن خوشم نمیاد
محسن : خیلی خوب ببخشید داداشی ...میگم قهر کرده بودی درسته ؟
- تو بودی که گارد گرفتی
خندید وگفت :
حالا قهر نکن دیگه می دونی تحمل قهرت رو ندارم
- قهر نبودم
محسن نشست لبه ای تخت وگفت : جدی این محمد قصد داشت نیلوفر رو بکشه
نشستم کنارش وگفتم : من شب میرم
متعجب نگاهم کردوگفت :چرا؟
- باید برم محسن کلی کاردارم
محسن مشکوک نگام کردوگفت : ترم جدیدت که دو ماه دیگه است
- محسن می دونی که درس هام سنگینه
محسن : عادت کردی از ما دور باشی
- مجبورم می خوام زود درسم تموم شه که راحت شم فقط همین ترم تابستون مونده
بلند شدم وگفتم : بریم پایین
اونم بلند شدوباهم رفتیم پایین
بیرون داشت بارون می بارید محمد وفربد داشتن کباب درست می کردن کباب های مامان خوردن داشت واسه همین ناخونک زدم که فربد با سیخ زد رو دستم
- اجب آدمی هستی تو فربد انگشتای دستمو شکستی
بهش اخم کردم ویه لقمه کباب گرفتم ومشغول خوردن شدم
فربد : کوفت بخوری
محسن : کوفت خوردی
خندیدم وبه محسن اشاره کردم فربد پوزخندی بهم زدوگفت : دل وپشتت به داداش جونت گرمه
محسن : مگه شک داری
فربد سرشو گرفت بالا وگفت : کاش خدا یکی از بچه های عمو رو اینوری می فرستاد برای ما
من انقدربی کس نباسم
خندیدم وگفتم : تو که از هرداداشی عزیزتری
خودم ومحسن باهم دستمون رو دور گردن فربد انداختیم
محسن : حسود بودی دیگه خدا نهیه داداش بهت داد نه یه خواهر
خندیدم وگفتم : چیکارش داری محسن دلت میاد
مامان اومد تو تراس وگفت : چه خبره همدیگه رو بغل کردید
فربد با خودشیرینی گفت : هیچی زن عمو این پسرای تو خیلی به من علاقه دارن خفه ام کردن
محسن دستشو برداشت وگفت : بچه پررو
با صداخندیدم محسن نشست رو صندلی کنار علی که داشت جوجه ها رو به سیخ می کشید
- کمک نمی خواید
محمد با یه سینی پراز گوجه وقارچ وفلفل اومد نشست پشت میزکنار محسن وعلی وگفت : مامان زن دایی صدات می کنه
محسن نیلوفر انگار حالش بد شده
محسن با اخم گفت : از بس آب خورده
محمد خندید وگفت: بخدا شوخی می کردم تقصیر زن خودته خیلی ریزه میزه است
محسن بلند شدوگفت : برم ببینم چش شده
منم کنار بچه ها نشستم وفربد داشت سربه سرم می زاشت علی ومحمد می خندیدن
۶۹.۵k
۲۸ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.