رمان عشق من و تو
رمان عشق من و تو
پارت_۲۶
با دیدن افراد تو اتاق لبخندم پر رنگ تر شد و یه سلام پر از شادی دادم که همه برگشتن سمتم
جواب سلاممو دادن
خاله:خاله دکتر چی گفت؟
با شیطنت تمنا رو نگاه کردم که اونم از خجالت لبو شد
(عزیزمممم)
به به.سلام مریم خانم خوبید چند مدتی میشه سراغ نمیگرفتی
(علیک سلام تو تنت واقعا میخاره میخوای موقعی که تو فرودگاه یا تو پارک بودی میزدم تو ذوقت؟
برو برو به شادیات برس)
اخ گفتی
من:دکتر گفت جای نگرانی نیست فقط پاش مو برداشته و سرش هم چند تا بخیه خرده ولی تا بهبود کامل که دو هفتع میشه باید تو بیمارستان بمونه
خاله:خدا رو شکر همیشه خوش خبر باشی
همین جور داشتم به تمنا نگاه میکردم که صداش هوشیارم کرد
تمنا:راسا تموم شدماا
یه لحظه فکر کردم پیش همه ابروم رفت به اطراف نگاه کردم
تمنا:کجایی بابا سه ساعته رفتن بیرون
منم خندیدم و رفتم طرفش
من:خوبی؟
با عشق تو چشمام نگاه کرد
تمنا:اهوم
رفتم کنار تختش
از پلاستیکه وسایلش انگشتر رو در اوردم
من:اینو ازم قبول میکنی؟
تمنا:بابت؟؟؟
من:دلیلی نداره به دنیام هدیه بدم
دستش رو اورد بالا
تمنا:منم از دنیام این هدیه رو قبول میکنم
دستم رو عقب کشیدم
من:خودم دستت میکنم
دست چپش رو اورد بالا
من:نه دست راست.اون انگشت باید با انگشتر نشونه مادرم و حلقه نامزدیم پر بشه ن هدیه من
انگشتر رو دستش کردم
من:راستی از رادوین و بچه ها خبر ندارم
تمنا:مشغول کارای پروژه و عقدشونن
چشام زد بیرون نه بابا رادوین هم سرعت عملش بالاستا
من:کی عقد میکنن؟
تمنا:۱۵ روز دیگ
من:پس تا اون موقع خوب میشی
بعد از این حرفا و تحویل وسایلش از اتاق اومدم بیرون
♡♡♡تمنا♡♡♡
امروز عقد رادوین و رهاس
حال جسمیم خوبه ولی دل تنگم
دل تنگ وسی که۱۴ روزع ندیدمش
ولی امروز میبینمش
رادوین و رها هر دو بچه های بی سر پرستن
واقعا نعمت مادر و پدر داشتن خیلی خوبه که دوست من و همسرش از اون بی نصیبه
😔 😔 😔 😔
چون مراسم نگرفتن و فقط خانواده منو راشا دعوتن محضر
یه مانتوی کالباسی و شال آبی آسمانیو شلوار لی پوشیدم و کیف و کفش ست صورتی سفید
بعد یه دوش با ادکلن رفتم پایین
با مامان و بابا حرکت گردم سمت محضر
@@@@@@@@
جلو در محضر بودیم که دیدمش داشت با تلفن حرف میزد
منم شروع کر به دید زدن
یه پیرهن سفید با شلوار آبی نفتی
باز هم بهش میومد من میگم این گونی بپوشه بهش میاد
وقتی دیدم داره نگاهم میکنه
بی تفاوت نگاش کردم و سمت در محضر حرکت کردم
+دوشیزه مکرمه سرکار خانم رها خجسته آیا به من وکالت میدهید شما را با مهریه یک جلد کلام الله مجید یک جفت شمعدان یک سفر به خانه خدا رو بی نیاز کردن پنج کودک نیازمند به عقد و نکاح جناب آقای رادوین رستاخیز در بیاورم ایا وکیلم؟
من:عروس رفته گل بچینه
پارت_۲۶
با دیدن افراد تو اتاق لبخندم پر رنگ تر شد و یه سلام پر از شادی دادم که همه برگشتن سمتم
جواب سلاممو دادن
خاله:خاله دکتر چی گفت؟
با شیطنت تمنا رو نگاه کردم که اونم از خجالت لبو شد
(عزیزمممم)
به به.سلام مریم خانم خوبید چند مدتی میشه سراغ نمیگرفتی
(علیک سلام تو تنت واقعا میخاره میخوای موقعی که تو فرودگاه یا تو پارک بودی میزدم تو ذوقت؟
برو برو به شادیات برس)
اخ گفتی
من:دکتر گفت جای نگرانی نیست فقط پاش مو برداشته و سرش هم چند تا بخیه خرده ولی تا بهبود کامل که دو هفتع میشه باید تو بیمارستان بمونه
خاله:خدا رو شکر همیشه خوش خبر باشی
همین جور داشتم به تمنا نگاه میکردم که صداش هوشیارم کرد
تمنا:راسا تموم شدماا
یه لحظه فکر کردم پیش همه ابروم رفت به اطراف نگاه کردم
تمنا:کجایی بابا سه ساعته رفتن بیرون
منم خندیدم و رفتم طرفش
من:خوبی؟
با عشق تو چشمام نگاه کرد
تمنا:اهوم
رفتم کنار تختش
از پلاستیکه وسایلش انگشتر رو در اوردم
من:اینو ازم قبول میکنی؟
تمنا:بابت؟؟؟
من:دلیلی نداره به دنیام هدیه بدم
دستش رو اورد بالا
تمنا:منم از دنیام این هدیه رو قبول میکنم
دستم رو عقب کشیدم
من:خودم دستت میکنم
دست چپش رو اورد بالا
من:نه دست راست.اون انگشت باید با انگشتر نشونه مادرم و حلقه نامزدیم پر بشه ن هدیه من
انگشتر رو دستش کردم
من:راستی از رادوین و بچه ها خبر ندارم
تمنا:مشغول کارای پروژه و عقدشونن
چشام زد بیرون نه بابا رادوین هم سرعت عملش بالاستا
من:کی عقد میکنن؟
تمنا:۱۵ روز دیگ
من:پس تا اون موقع خوب میشی
بعد از این حرفا و تحویل وسایلش از اتاق اومدم بیرون
♡♡♡تمنا♡♡♡
امروز عقد رادوین و رهاس
حال جسمیم خوبه ولی دل تنگم
دل تنگ وسی که۱۴ روزع ندیدمش
ولی امروز میبینمش
رادوین و رها هر دو بچه های بی سر پرستن
واقعا نعمت مادر و پدر داشتن خیلی خوبه که دوست من و همسرش از اون بی نصیبه
😔 😔 😔 😔
چون مراسم نگرفتن و فقط خانواده منو راشا دعوتن محضر
یه مانتوی کالباسی و شال آبی آسمانیو شلوار لی پوشیدم و کیف و کفش ست صورتی سفید
بعد یه دوش با ادکلن رفتم پایین
با مامان و بابا حرکت گردم سمت محضر
@@@@@@@@
جلو در محضر بودیم که دیدمش داشت با تلفن حرف میزد
منم شروع کر به دید زدن
یه پیرهن سفید با شلوار آبی نفتی
باز هم بهش میومد من میگم این گونی بپوشه بهش میاد
وقتی دیدم داره نگاهم میکنه
بی تفاوت نگاش کردم و سمت در محضر حرکت کردم
+دوشیزه مکرمه سرکار خانم رها خجسته آیا به من وکالت میدهید شما را با مهریه یک جلد کلام الله مجید یک جفت شمعدان یک سفر به خانه خدا رو بی نیاز کردن پنج کودک نیازمند به عقد و نکاح جناب آقای رادوین رستاخیز در بیاورم ایا وکیلم؟
من:عروس رفته گل بچینه
۸۲.۳k
۳۰ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.