💜 💜 💜 💜
💜 💜 💜 💜
عشــــــــق...
پارت 168
مهرداد :
- آره
از سرما دندونام می خورد بهم
اواخر فرودین بود وهنوز هوا سرد بود محسن با خنده نگام کرد وگفت : در بیا مهرداد اگه سرما خوردی عمل بی عمل
خندیدم واز آب دراومدم از سرتا پام آب می چکید
- مهرداد عزیزم سرما می خوری
برگشتم ولیلی رو نگاه کردم حوله دستم داد وگفت : بپوش برو تو خونه زود عزیزم سرما می خوری
محسن رو نگاه کردوگفت : می دونی داری عمو میشی
محسن لبخند کمرنگی زدوگفت : مبارک
لیلی با لبخند گفت : ایشالا شیرینی عروسی تو ونیلوفر رو بخوریم
محسن : مرسی گربه سیاه
لیلی با اخم نگاش کردوگفت : آدم نمیشی
رفتم طرف پله ها ویواشکی رفتم از پله ها بالا ولی یهو نیلوفر جلوم ظاهر شد سرمو پایین انداختم واز کنارش گذشتم ورفتم اتاقم پرده رو باز کردم وپنجره رو می خواستم به محسن بگم بیاد بالا حرف بزنیم ولی با دیدن لیلی تو بغلش یخ کردم ورفتم عقب شوکه بودم یعنی هنوزم محسن لیلی رو دوس داشت ؟! من چی من نیلوفر رو دوس داشتم؟؟!!!
این چه زندگی مزخرفی بود نباید به روی خودم می آوردم من قول دادم نامردی نکنم ونمی کنم
یه دوش گرفتم ولباس پوشیدم موهام رو سشوار می زدم لیلی اومد تو اتاق وگفت : ببین چطور اون دیونه خیسم کرده
لباسشو درآورد ولباس کوتاهی پوشید برگشت نگام کردوگفت : چیه ؟
- اینجوری تو خونه نگردلیلی چند بار بگم
لیلی متعجب گفت : لباسم که بلند بود حالا اینو پوشیدم
اومد کنارم تو همین چند دقیقه ازش متنفر شده بودم صورتشو آورد نزدیک سرمو بردم عقب وگفتم : حوصله ندارم لیلی
از کشو پاکت سیگار رو درآوردم لیلی تقریبا جیغ زدوگفت : دیونه شدی مهرداد می خوای خودت رو بکشی
- به جهنم
با فریادم ترسید ونگام کرد
لیلی: مهرداد
نمی تونستم جلو خشم ونفرتم رو بگیرم سکوت کردم که بحثمون نشه ترسید ورفت اتاق مانی خوابید دستام می لرزید فهمیده بود چیکار کرده ودیدم که لال شده زن من یه ه* ر* زه بود که می خواست زندگی محسن رو به آتیش بکشه ولی من همچین اجازه ای نمی دادم
تا صبح بیدار بودم وپاکت سیگار تموم شده بود ومن هنوز زنده بودم چرا خدا جونم رو نمی گرفت چرا ؟؟؟!!!!
عشــــــــق...
پارت 168
مهرداد :
- آره
از سرما دندونام می خورد بهم
اواخر فرودین بود وهنوز هوا سرد بود محسن با خنده نگام کرد وگفت : در بیا مهرداد اگه سرما خوردی عمل بی عمل
خندیدم واز آب دراومدم از سرتا پام آب می چکید
- مهرداد عزیزم سرما می خوری
برگشتم ولیلی رو نگاه کردم حوله دستم داد وگفت : بپوش برو تو خونه زود عزیزم سرما می خوری
محسن رو نگاه کردوگفت : می دونی داری عمو میشی
محسن لبخند کمرنگی زدوگفت : مبارک
لیلی با لبخند گفت : ایشالا شیرینی عروسی تو ونیلوفر رو بخوریم
محسن : مرسی گربه سیاه
لیلی با اخم نگاش کردوگفت : آدم نمیشی
رفتم طرف پله ها ویواشکی رفتم از پله ها بالا ولی یهو نیلوفر جلوم ظاهر شد سرمو پایین انداختم واز کنارش گذشتم ورفتم اتاقم پرده رو باز کردم وپنجره رو می خواستم به محسن بگم بیاد بالا حرف بزنیم ولی با دیدن لیلی تو بغلش یخ کردم ورفتم عقب شوکه بودم یعنی هنوزم محسن لیلی رو دوس داشت ؟! من چی من نیلوفر رو دوس داشتم؟؟!!!
این چه زندگی مزخرفی بود نباید به روی خودم می آوردم من قول دادم نامردی نکنم ونمی کنم
یه دوش گرفتم ولباس پوشیدم موهام رو سشوار می زدم لیلی اومد تو اتاق وگفت : ببین چطور اون دیونه خیسم کرده
لباسشو درآورد ولباس کوتاهی پوشید برگشت نگام کردوگفت : چیه ؟
- اینجوری تو خونه نگردلیلی چند بار بگم
لیلی متعجب گفت : لباسم که بلند بود حالا اینو پوشیدم
اومد کنارم تو همین چند دقیقه ازش متنفر شده بودم صورتشو آورد نزدیک سرمو بردم عقب وگفتم : حوصله ندارم لیلی
از کشو پاکت سیگار رو درآوردم لیلی تقریبا جیغ زدوگفت : دیونه شدی مهرداد می خوای خودت رو بکشی
- به جهنم
با فریادم ترسید ونگام کرد
لیلی: مهرداد
نمی تونستم جلو خشم ونفرتم رو بگیرم سکوت کردم که بحثمون نشه ترسید ورفت اتاق مانی خوابید دستام می لرزید فهمیده بود چیکار کرده ودیدم که لال شده زن من یه ه* ر* زه بود که می خواست زندگی محسن رو به آتیش بکشه ولی من همچین اجازه ای نمی دادم
تا صبح بیدار بودم وپاکت سیگار تموم شده بود ومن هنوز زنده بودم چرا خدا جونم رو نمی گرفت چرا ؟؟؟!!!!
۲۵.۹k
۰۴ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.