داستان های کوتاه ترسناک
#داستان_های_کوتاه_ترسناک
👻 👾 👽 🎃
دیشب داشتم تو اتاقم درس میخوندم و مادرم از پایین صدام زد که برم شام بخورم وسط پله ها که رسیدم یادم اومد که دو سال پیش من مادرمو تو تصادف از دست دادم🎃
شب که میخواستم بخوابم گوشیمو سایلنت کردم و صبح که پاشدم دیدم ۱۷تا میسکال از برادرم دارم اما من برادر نداشتم👾
با دو تا از دوستام رفته بودیم تو ویلامون خارج از شهر شب که خوابیدیم یکی سه تامون رو بیدار کرد اما وقتی بلند شدیم کسی نبود👻
داشتم رانندگی میکردم که یهو یکی وسط جاده سبز شد و زدم بهش اما وقتی پیاده شدم کسی نبود👾
❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤
نویسنده: مارنی
خوبه؟ اگه بده بگین ناراحت نمیشم
👻 👾 👽 🎃
دیشب داشتم تو اتاقم درس میخوندم و مادرم از پایین صدام زد که برم شام بخورم وسط پله ها که رسیدم یادم اومد که دو سال پیش من مادرمو تو تصادف از دست دادم🎃
شب که میخواستم بخوابم گوشیمو سایلنت کردم و صبح که پاشدم دیدم ۱۷تا میسکال از برادرم دارم اما من برادر نداشتم👾
با دو تا از دوستام رفته بودیم تو ویلامون خارج از شهر شب که خوابیدیم یکی سه تامون رو بیدار کرد اما وقتی بلند شدیم کسی نبود👻
داشتم رانندگی میکردم که یهو یکی وسط جاده سبز شد و زدم بهش اما وقتی پیاده شدم کسی نبود👾
❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤
نویسنده: مارنی
خوبه؟ اگه بده بگین ناراحت نمیشم
۶.۸k
۰۵ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.