💜 💜 💜 💜
💜 💜 💜 💜
عشــــــــق...
پارت 172
نیلوفر:
عمه گریه می کرد ومحیا بدتر از اون که فربد اخم کردوگفت : چه خبرتونه این گریه ها چیه مگع خدایی ناکرده مهرداد چیزیش شده دوباره عمل اش می کنن
عمه با گریه گفت : نمیشه ...ریسکه ...دکتر گفت نمیشه
فربد سرشو بالا گرفت ومحیا با گریه گفت : پس چرا انقدر کشش دادین اگه زودتر عمل می کرد اینجوری نمی شد
فربد : راس میگه زن عمو
عمه اشک هاش رو پاک کردوگفت : خودش لج کرد خودش دو دستی جونش تقدیم مرگ کرد مامان آروم زیر لب گفت : خدا نکنه ..مینا دکتر گفت باید الان چیکار کنه
عمه دستاش بالا آورد وگفت : فقط خدا کمکش کنه اصلا نباید استرس ونگرانی سراغش بیاد وضعیتش حاده
- سلام
برگشتم ومحسن رو نگاه کردم که خوابالو اومد ونشست کنار فربد
همه جوابش رو دادن بجز من که نگاهش به من بود سرمو پایین انداختم محسن آروم گفت : مامان با این حالت اجازه نمیدم عصر بری پیش مهرداد دکترش چی گفت ؟
عمه با گریه گفت : چیکار کنم بچمه اگه چیزیش بشه زنده نمی مونم
مامانم عمه رو دلداری می داد محسن بلند شد وگفت : نیلوفر میشه یکم بااات حرف بزنم
نمی دونم چرا اعتراض نکردم وباهاش رفتم اتاق مهرداد رو صندلی نشستم واونو نگاه کردم که به در تکیه داده بود
سرش پایین بود آروم گفت : حال مهرداد خوب نیست تا یه زمانی بگذره ودوباره عمل کنه باید مراقبش باشیم ...می خواستم بگم ...بخاطر اونم که شده ...از هم جدا شیم
- چرا جداشیم ؟
محسن شونه بالا انداخت وگفت : احساس می کنم اون هنوزم دوست داره تو هم این حس رو داری
بلند شدم ومقابلش وایسادم وگفتم : وحالا تو بگو ...احساست به لیلی چی هست؟
تو چشام نگاه کردوگفت : هیچی ..بخدا به جان مهرداد هیچ حسی بهش ندارم ازش متنفرم شده یکی رو دوس داشته باشی بعد ازش متنفر بشی
- دوسش داشتی ؟
سرشو پایین انداخت
- تو می خوای از من جدا شی؟
محسن ...
محسن :نه ...نمی تونی تصور کنی چقدر دوست دارم ..
- پس چرا بهم خیانت کردی ؟
محسن آروم گفت : اگه بگم قول میدی بین خودمون بمونه
- قول میدم
نفس عمیقی کشید وگفت : وقتی شما شمال بودید ...مامان وبابا رفته بودن خونه ای عمو بابا کارا رو سپرد به من که رفتیم شمال مشکلی پیش نیاد ..وقتی برگشتم خونه دیدم اتاقم اونجوریه ..
متعجب نگاش کردم گفت : لیلی این کارو کرده بود می خواست اذیتم کنه
- نگو لیلی می خواست با تو ...
محسن : آره .
- چی میگی محسن اون داداشت بود تو باهاش...
محسن اخم کردوگفت : من نامرد نیستم ...
- یعنی تو باکسی نبودی
بدون اینکه نگاهم کنه گفت : با یکی دوس بودم ولی ...تو اون خونه ویا اتاقم نیاوردمش ...پشیمونم نیلوفر ..ببخشم
نمی دونستم چی بگم از طرفی هم دوس نداشتم این ماجرا کش پیدا کنه واجیب این بود خیلی دلم براش تنگ شده بود چشاش پرا
عشــــــــق...
پارت 172
نیلوفر:
عمه گریه می کرد ومحیا بدتر از اون که فربد اخم کردوگفت : چه خبرتونه این گریه ها چیه مگع خدایی ناکرده مهرداد چیزیش شده دوباره عمل اش می کنن
عمه با گریه گفت : نمیشه ...ریسکه ...دکتر گفت نمیشه
فربد سرشو بالا گرفت ومحیا با گریه گفت : پس چرا انقدر کشش دادین اگه زودتر عمل می کرد اینجوری نمی شد
فربد : راس میگه زن عمو
عمه اشک هاش رو پاک کردوگفت : خودش لج کرد خودش دو دستی جونش تقدیم مرگ کرد مامان آروم زیر لب گفت : خدا نکنه ..مینا دکتر گفت باید الان چیکار کنه
عمه دستاش بالا آورد وگفت : فقط خدا کمکش کنه اصلا نباید استرس ونگرانی سراغش بیاد وضعیتش حاده
- سلام
برگشتم ومحسن رو نگاه کردم که خوابالو اومد ونشست کنار فربد
همه جوابش رو دادن بجز من که نگاهش به من بود سرمو پایین انداختم محسن آروم گفت : مامان با این حالت اجازه نمیدم عصر بری پیش مهرداد دکترش چی گفت ؟
عمه با گریه گفت : چیکار کنم بچمه اگه چیزیش بشه زنده نمی مونم
مامانم عمه رو دلداری می داد محسن بلند شد وگفت : نیلوفر میشه یکم بااات حرف بزنم
نمی دونم چرا اعتراض نکردم وباهاش رفتم اتاق مهرداد رو صندلی نشستم واونو نگاه کردم که به در تکیه داده بود
سرش پایین بود آروم گفت : حال مهرداد خوب نیست تا یه زمانی بگذره ودوباره عمل کنه باید مراقبش باشیم ...می خواستم بگم ...بخاطر اونم که شده ...از هم جدا شیم
- چرا جداشیم ؟
محسن شونه بالا انداخت وگفت : احساس می کنم اون هنوزم دوست داره تو هم این حس رو داری
بلند شدم ومقابلش وایسادم وگفتم : وحالا تو بگو ...احساست به لیلی چی هست؟
تو چشام نگاه کردوگفت : هیچی ..بخدا به جان مهرداد هیچ حسی بهش ندارم ازش متنفرم شده یکی رو دوس داشته باشی بعد ازش متنفر بشی
- دوسش داشتی ؟
سرشو پایین انداخت
- تو می خوای از من جدا شی؟
محسن ...
محسن :نه ...نمی تونی تصور کنی چقدر دوست دارم ..
- پس چرا بهم خیانت کردی ؟
محسن آروم گفت : اگه بگم قول میدی بین خودمون بمونه
- قول میدم
نفس عمیقی کشید وگفت : وقتی شما شمال بودید ...مامان وبابا رفته بودن خونه ای عمو بابا کارا رو سپرد به من که رفتیم شمال مشکلی پیش نیاد ..وقتی برگشتم خونه دیدم اتاقم اونجوریه ..
متعجب نگاش کردم گفت : لیلی این کارو کرده بود می خواست اذیتم کنه
- نگو لیلی می خواست با تو ...
محسن : آره .
- چی میگی محسن اون داداشت بود تو باهاش...
محسن اخم کردوگفت : من نامرد نیستم ...
- یعنی تو باکسی نبودی
بدون اینکه نگاهم کنه گفت : با یکی دوس بودم ولی ...تو اون خونه ویا اتاقم نیاوردمش ...پشیمونم نیلوفر ..ببخشم
نمی دونستم چی بگم از طرفی هم دوس نداشتم این ماجرا کش پیدا کنه واجیب این بود خیلی دلم براش تنگ شده بود چشاش پرا
۲۳.۸k
۰۸ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.